حرقت. سوز. سوزش. گرمی. سوختن. ج، حرق: هم شناسید و ندادش صدقه ای در دلش آمد ز حرقان حرقه ای. مولوی. تهانوی گوید: چیزی که آدمی در هنگام درد چشم از سوزش در چشم خویش احساس کند، یا در دل یا در طعم خوراکی که سوزنده باشد سوزشی بیابد. و حرقهالبول دردی است با سوزش که موقع اخراج بول ظاهر گردد چنانچه در بحر الجواهر گفته. و حرقت نزد بلغا آن است که کلام بطوری گوید که رقت آورد و موجب بکاء شود، اگرچه ترکیب عالی و معانی بدیع ندارد، و مصنوع نباشد. و این وجدانی است، و لکن اجماع بدان شرط نیست، چنانچه در ذوق شرط است. و تلذذ بدان جز اهل دل نگیرد. و مؤثر در طبایع سلیم بود بسبب ذکر عظمت و قدرت و هیبت و بی نیازی باریتعالی و اینچنین کلام را حقیقی خوانند و یا بسبب ذکر ثنای اشخاص و محبوبان، و وقوع مفارقت احباء و اصحاب بود، و یا بیان بیوفائی دوران بود و غلبات اشتیاق و شدائد فراق و مانند آن باشد و این چنین کلام را مجازی خوانند. کذا فی جامعالصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون)
حُرقت. سوز. سوزش. گرمی. سوختن. ج، حُرَق: هم شناسید و ندادش صدقه ای در دلش آمد ز حرقان حرقه ای. مولوی. تهانوی گوید: چیزی که آدمی در هنگام درد چشم از سوزش در چشم خویش احساس کند، یا در دل یا در طعم خوراکی که سوزنده باشد سوزشی بیابد. و حرقهالبول دردی است با سوزش که موقع اخراج بول ظاهر گردد چنانچه در بحر الجواهر گفته. و حرقت نزد بلغا آن است که کلام بطوری گوید که رقت آورد و موجب بکاء شود، اگرچه ترکیب عالی و معانی بدیع ندارد، و مصنوع نباشد. و این وجدانی است، و لکن اجماع بدان شرط نیست، چنانچه در ذوق شرط است. و تلذذ بدان جز اهل دل نگیرد. و مؤثر در طبایع سلیم بود بسبب ذکر عظمت و قدرت و هیبت و بی نیازی باریتعالی و اینچنین کلام را حقیقی خوانند و یا بسبب ذکر ثنای اشخاص و محبوبان، و وقوع مفارقت احباء و اصحاب بود، و یا بیان بیوفائی دوران بود و غلبات اشتیاق و شدائد فراق و مانند آن باشد و این چنین کلام را مجازی خوانند. کذا فی جامعالصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون)
نام دختر نعمان بن المنذر که پیش از اسلام از جانب ایران امیر عرب بود و آنگاه که بعهد برادر او منذر بن نعمان امارت آنان منقرض شد، و آنگاه که خالد بن ولید عراق را مسخر کرد این دختر رهبانیت گزید. او فصیحه و شاعره بود و با بعض صحابه از جمله سعد وقاص او را محاوراتی است و اندکی از اشعار و اقوال او مشهور است. (قاموس الاعلام ترکی). قال زیاد لحرقه بنت النعمان: ما کانت لذه ابیک ؟ قالت: ادمان الشراب و محادثهالرجال. (البیان و التبیین ج 2 ص 70). قال هانی ٔبن قبیصه لحرقه ابنهالنعمان - و رآها تبکی -: ما لک تبکین ؟ قالت: رأیت لاهلک غضاره و لم تمتلی ٔدار قط فرحاً الا امتلأت حزناً. و نظرت امراءه اعرابیه الی امراءه حولها عشره من بنیها کأنهم الصقور، فقالت: لقد ولدت امکم حزناً طویلاً. (البیان و التبیین ج 3 ص 97). قال هانی ٔبن قبیصه اتی حرقه بنت النعمان و هی باکیه، فقال لها: لعل احداً آذاک ؟ قالت: لا، و لکن رأیت غضاره فی اهلکم و قل ما امتلأت دار سروراً الاامتلأت حزناً. (البیان و التبیین ج 3 ص 106). و کان النعمان اذ شخص الی کسری اودع حلقته و هی ثمانمائه درع و سلاحاً کثیراً، هانی ٔبن مسعود الشیبانی و جعل عنده ابنته هند التی تسمی حرقه... (عقدالفرید ج 6 ص 111). و قیل لحرقه بنت النعمان: ما کانت لذه ابیک ؟ قالت: شرب الجریال، و محادثهالرجال. (عقدالفرید ج 7 ص 249)
نام دختر نعمان بن المنذر که پیش از اسلام از جانب ایران امیر عرب بود و آنگاه که بعهد برادر او منذر بن نعمان امارت آنان منقرض شد، و آنگاه که خالد بن ولید عراق را مسخر کرد این دختر رهبانیت گزید. او فصیحه و شاعره بود و با بعض صحابه از جمله سعد وقاص او را محاوراتی است و اندکی از اشعار و اقوال او مشهور است. (قاموس الاعلام ترکی). قال زیاد لحرقه بنت النعمان: ما کانت لذه ابیک ؟ قالت: ادمان الشراب و محادثهالرجال. (البیان و التبیین ج 2 ص 70). قال هانی ٔبن قبیصه لحرقه ابنهالنعمان - و رآها تبکی -: ما لک تبکین ؟ قالت: رأیت لاهلک غضاره و لم تمتلی ٔدار قط فرحاً الا امتلأت حزناً. و نظرت امراءه اعرابیه الی امراءه حولها عشره من بنیها کأنهم الصقور، فقالت: لقد ولدت امکم حزناً طویلاً. (البیان و التبیین ج 3 ص 97). قال هانی ٔبن قبیصه اتی حرقه بنت النعمان و هی باکیه، فقال لها: لعل احداً آذاک ؟ قالت: لا، و لکن رأیت غضاره فی اهلکم و قل ما امتلأت دار سروراً الاامتلأت حزناً. (البیان و التبیین ج 3 ص 106). و کان النعمان اذ شخص الی کسری اودع حلقته و هی ثمانمائه درع و سلاحاً کثیراً، هانی ٔبن مسعود الشیبانی و جعل عنده ابنته هند التی تسمی حرقه... (عقدالفرید ج 6 ص 111). و قیل لحرقه بنت النعمان: ما کانت لذه ابیک ؟ قالت: شرب الجریال، و محادثهالرجال. (عقدالفرید ج 7 ص 249)
طائفه ای از جهینه از بنی ضرام. داستانی از یکی از افراد ایشان بنام شهاب بن جمره در عیون الاخبار ابن قتیبه ج 1 ص 148 آمده است نام قبیله ای از قضاعه، نام قبیله ای از همدان. و نسبت بدان حرقی است. (سمعانی)
طائفه ای از جهینه از بنی ضرام. داستانی از یکی از افراد ایشان بنام شهاب بن جمره در عیون الاخبار ابن قتیبه ج 1 ص 148 آمده است نام قبیله ای از قضاعه، نام قبیله ای از همدان. و نسبت بدان حرقی است. (سمعانی)
سرخی. (منتهی الارب). و آن رنگ معروفی است. (از اقرب الموارد). - ذوحمره، شیرین: گویند رطب ذوحمره. (از اقرب الموارد). ، صبغی است که برای قرمز کردن رنگهابکار میرود. (از اقرب الموارد) ، درختی است که خران دوست دارند، آماسی است ازجنس طاعون و بفارسی سرخ باده گویند و آن ورم حار صفراوی محض است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
سرخی. (منتهی الارب). و آن رنگ معروفی است. (از اقرب الموارد). - ذوحمره، شیرین: گویند رطب ذوحمره. (از اقرب الموارد). ، صبغی است که برای قرمز کردن رنگهابکار میرود. (از اقرب الموارد) ، درختی است که خران دوست دارند، آماسی است ازجنس طاعون و بفارسی سرخ باده گویند و آن ورم حار صفراوی محض است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
بالش برنشستن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 101). بالش برنشستنی و بالش که در میان پالان نهند. (مهذب الاسماء). نمرق. (منتهی الارب). ج، نمارق. رجوع به نمرق شود
بالش برنشستن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 101). بالش برنشستنی و بالش که در میان پالان نهند. (مهذب الاسماء). نمرق. (منتهی الارب). ج، نَمارِق. رجوع به نمرق شود
شوربا، و از مرق اخص است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوردی. (السامی). و رجوع به مرق شود. شوربا. (صراح). - مرقه بیضاء، آنکه در آن حوایج نریزند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
شوربا، و از مرق اخص است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوردی. (السامی). و رجوع به مرق شود. شوربا. (صراح). - مرقه بیضاء، آنکه در آن حوایج نریزند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
محرقه در فارسی مونث محرق - و - آتشگیره محرقه در فارسی مونث محرق - و - گرمه نا خوشی (گویش گیلکی) شپگز مونث محرق، قربانی سوخته، آتشگیره. مونث محرق، تیفوس
محرقه در فارسی مونث محرق - و - آتشگیره محرقه در فارسی مونث محرق - و - گرمه نا خوشی (گویش گیلکی) شپگز مونث محرق، قربانی سوخته، آتشگیره. مونث محرق، تیفوس