جدول جو
جدول جو

معنی حمحام - جستجوی لغت در جدول جو

حمحام
(حَ مِ)
مبنی بر کسر، یعنی باقی نماند چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسم فعل است به معنی لم یبق شی ٔ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حمحام
پودنه بستانی
تصویری از حمحام
تصویر حمحام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمام
تصویر حمام
قضا و قدر، مرگ، موت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماحم
تصویر حماحم
پودنۀ بستانی، گیاهی با برگ های پهن شبیه برگ بستان افروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمام
تصویر حمام
محلی برای شستشوی بدن، گرمابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمام
تصویر حمام
کبوتر، نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حام م)
ثابت: انا محام علی هذا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کبوتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر نوع مرغ طوق دار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل فاخته و قمری و مرغ سنگخوار ومرغ ساق جر. (اقرب الموارد). حمامه یکی آن. و مذکر ومؤنث در حمامه یکسان است. مانند حیه. (منتهی الارب). و تاء در آن برای دلالت بر وحدت است نه بر تأنیث. (اقرب الموارد). کسایی گوید: حمام کبوتر بری است و یمام کبوتر خانگی و اصمعی گوید: یمام کبوتر وحشی است و آن نوعی از پرندگان صحرایی است. (اقرب الموارد).
- بیض الحمام، نوعی است از انگور پردانه. (اقرب الموارد).
- حمام الحرم، کبوتری که در حرم مکه خانه و لانه و مسکن دارد و این مثل است در احترام و مصونیت، زیرا شکار چنین کبوتری حرام است. (اقرب الموارد).
- حمام الرسل، کبوترانی که به آنها رسالت و پیغام بری را آموخته اند و نامۀ پیغام را بگردن آنها آویزند و بهر کسی که خواهند پرواز دهند و آن ها میروند و با پاسخ برمیگردند. (اقرب الموارد).
- حمام مطوقه، مجازاً شرم مرد. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
آوردت از رزان و بحمام برد باز
واندر کفت نهاد حمام مطوقه.
سوزنی.
- رعی الحمام، گیاهی است. (اقرب الموارد).
- ساق الحمام، گیاهی است. (اقرب الموارد).
- عنق الحمام، رنگی است بین قرمزی و کبودی. (از اقرب الموارد). مثل گردن کبوتر
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
دهی از دهستان یعقوب وندپاپی بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و گرم است. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمۀ حمام و رود زال. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ پاپی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ حِ)
پودینۀ بستانی که برگش پهنا باشد و آنرا حبق نبطی گویند. برای زکام نافع است و سده های دماغ گشاید و دل را نیرو بخشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حماحمه یکی آن. (منتهی الارب). و عامه آنرا حبق لیمونی خوانند. (اقرب الموارد). و آنرا در شام حبق نبطی گویند و بعضی بستان افروز را گفته اند. (برهان). از اسفرمهاست. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). حبق نبطی غیر بستان افروز است، برگش شبیه ببرگ بستان افروز و از آن بزرگتر وساقش بدستور بسیار قوی و رنگ برگ او مختلف الالوان خوش منظر و در باغها با بستان افروز غرس مینمایند. و مشهور است به لالۀ ختائی و در تبریز بگل عاشقان. در آخراول سرد و خشک و با قوه محلله و رادع و رافع سدۀ دماغ و زکام، و ضماد برگش جهت سوختگی آتش نافع و تخم او مقوی دل و برشتۀ او با روغن گل و آب سرد جهت اسهال مزمن مفید و اکثار او مضر مثانه و مصلحش کندر و قدر شربتش تا دو مثقال، بدلش بستان افروز و روغن او که از آب آن و روغن زیتون بالمناصفه ترتیب داده جوشانیده تا آب سوخته و روغن مانده باشد. محلل و با قوه قابضه و خوردن دو مثقال او جهت ریاح معده و طلای او جهت ریاح اغشیه دماغ نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
گرمابه. مذکر است. (از منتهی الارب). ج، حمامات. (منتهی الارب). وفارسیان به تخفیف نیز استعمال نمایند. (آنندراج).
- امثال:
رستم در حمام، نقش در حمام.
اگر تو آدمئی اعتقاد من آنست
که دیگران همه نقشند بر در حمام.
؟
مثل حمام جن است، یعنی یکی از یکی درازترند.
مثل حمام زنانه، که همگی در آن واحد سخن گویند
لغت نامه دهخدا
(حُ)
تب همه ستوران. (ناظم الاطباء). تب جمع ستوران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و گویند تبی است مخصوص به اسب. (اقرب الموارد) ، مهتر شریف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سید شریف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حمّه. (از منتهی الارب). رجوع به حمه شود، قضا و قدر مرگ. (منتهی الارب). قضای موت وقدر آن. (از اقرب الموارد). مرگی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ حُ)
بلغت اهل شام لسان الثور یعنی گاوزبان را گویند وآن دوایی است که بعربی لسان الحمل خوانند و بعضی خاکشی را گفته اند و آن علفی است که شتر آنرا برغبت تمام خورد. (برهان). گل گاوزبان و ورک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کبوتر، هر نوع مرغ طوقدار گرمابه، محل شستن سر و بدن گرمابه، محل شستن سر و بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمحم
تصویر حمحم
گاو زبان از گیاهان، سیاه از رنگ ها گاو زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماحم
تصویر حماحم
پودنه بستانی از گیاهان فرنجمشک ریحان سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمام
تصویر حمام
((حَ مّ))
گرمابه، جمع حمامات
حمام زنانه: کنایه از جای شلوغ و پر سر و صدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمام
تصویر حمام
((حَ))
کبوتر، جمع حمائم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حماحم
تصویر حماحم
((حَ حِ))
نوعی پونه با برگ های پهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمحم
تصویر حمحم
((حِ حِ یا حُ حُ))
گل گاوزبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمام
تصویر حمام
گرمابه
فرهنگ واژه فارسی سره