جدول جو
جدول جو

معنی حمایلی - جستجوی لغت در جدول جو

حمایلی(حَ یِ)
منسوب به حمایل.
- دور حمایلی فلک، (اصطلاح نجوم) سیاره ای که مدار حرکت آن بیضی باشد. (ناظم الاطباء) : جسیم پیکر، مهیب منظر که فلک در دور حمایلی خویش چنان هیکلی ندیده بود. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمایلیق
تصویر کمایلیق
چنان که سزاوار است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمایل
تصویر حمایل
حماله ها، دوال شمشیرها، بند شمشیرها، جمع واژۀ حماله
فرهنگ فارسی عمید
(شَ یِ)
طبیعی. جبلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
حمائل. جمع واژۀ حماله، در گردن آویخته. دوال شمشیر و آنچه در بر اندازند. جواهر و زرینه که زنان در گردن اندازند و از زیربغل بدر آورند. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
دو ساعد را حمایل کرد بر من
فروآویخت از من چون حمایل.
منوچهری.
فتنه مشو هیچ بر حمایل زرین
علم نکوتر ز علم ساز حمایل.
ناصرخسرو.
حمایل دستها در گردن یار
درخت نارون پیچیده بر نار.
نظامی.
حمایل ها فکنده هر کسی زیر
یکی شمشیر و دیگر زخم شمشیر.
نظامی.
رجوع به حماله شود.
- حمایل بستن:
برین تن کو حمایل بر فلک بست
بسرهنگی حمایل چون کنی دست.
نظامی.
- حمایل شمشیر، دوال شمشیر. (ناظم الاطباء).
- حمایل فلک، میل شمالی یا جنوبی فلک. (ناظم الاطباء).
- حمایل کردن:
بسرهنگی حمایل کردن تیغ
بسا مه را که پوشد چهره در میغ.
نظامی.
گوهمه شهرم نظر کنند و ببینند
دست در آغوش یار کرده حمایل.
سعدی.
- حمایل کش:
صبح مفرد رو حمایل کش
در رکابت نفس برآرد خوش.
نظامی.
، پارچۀ ابریشمی دوال مانندی پهن برنگ سفید یا سرخ یا سفید و سرخ یا سبز یا آبی و جز آن به اعتبار درجات که پادشاه بنوکرهای خود در ازای خدمات میدهد و در روز سلام آنرا زیب پیکر خودمی کنند، قرآن کوچکی که در بر می آویزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَمْما)
حمالت. حرفه و پیشۀ حمال:
بهر حمالی خوانند مرا
کآب نیکو کشم و هیزم چست.
خاقانی.
چند حمالی جهان کردن
در زمین حمل زر نهان کردن.
خاقانی.
، اجرت حمال
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ازمردم اردبیل و از ملازمان شیخاوندان است. او راست:
بزم خالی دیدم امشب، چون صراحی پیش یار
ریختم در جام اخلاص آنچه در دل داشتم.
(از مجمع الخواص ص 243)
لغت نامه دهخدا
(یَ مُ)
از ولایت اسفراین است و طبعی نیک دارد. مدتی در دیار روم اقامت داشت و معاصر سلطان بایزید عثمانی بود. مطلع زیر از اوست:
هست در سینه زپیکان ستمکارۀمن
جان زدل تنگ و زجان این دل آوارۀ من.
(از مجالس النفایس ص 73 و 248).
و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
اسماعیلی پیرو اسماعیلیه: از این مشتی سماعیلی ایام از این جوقی سرابیلی بر زن... (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمایلیق
تصویر کمایلیق
چنان که باید چنان که سزد
فرهنگ لغت هوشیار
خانوادگی مربوط فامیل خانوادگی: تو مرا حبس می کنی آوخ شرم بادت ز ننگ فامیلی. (بهار)، به طور دسته جمعی و خانوادگی: فامیلی به مهمانی رفتیم. یا نام فامیلی. نام خانوادگی شناسنامه. توضیح احتراز از این ترکیب نیمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه ایست ضربی در دستگاه شور که در پرده شهناز نواخته میشود و دو ضرب یا چهار ضرب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمایل
تصویر حمایل
جواهر و زرینه که زنان در گردن اندازند و از زیر بغل بدر آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمالی
تصویر حمالی
باربری شغل و پیشه حمال بار بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمایل
تصویر حمایل
((حَ یِ))
بند شمشیر و آن چه به شانه و پهلو آویزند، قرآن کوچکی که به بغل آویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فامیلی
تصویر فامیلی
خانوادگی
فرهنگ واژه فارسی سره
بارکشی، باربری، کار شاق، کار بی اجر و مزد، خرکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آویزه، مدال، هیکل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند حمالی بهر دیگران می کرد بی اجرت و کرایه، دلیل که با مردی خیر و احسان کند و آن به صاحب خواب بازگردد. اگر دید حمالی می کرد و مزد می گرفت، دلیل غم و اندوه است خاصه بار گران باشد و از آن گرانی او را رنج و غم رسد - جابر مغربی
حمالی در خواب خطر بود از جهت گناه و معصیت بسیار. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
Theatrical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
théâtral
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
극적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
tiyatral
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
teatrikal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
নাটকীয়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
नाटकीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
teatrale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
театральный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
theatralisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
theater-
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
театральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
teatralny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
teatral
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
teatral
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
ya kuigiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی