منسوب به حمایل. - دور حمایلی فلک، (اصطلاح نجوم) سیاره ای که مدار حرکت آن بیضی باشد. (ناظم الاطباء) : جسیم پیکر، مهیب منظر که فلک در دور حمایلی خویش چنان هیکلی ندیده بود. (مرزبان نامه)
منسوب به حمایل. - دور حمایلی فلک، (اصطلاح نجوم) سیاره ای که مدار حرکت آن بیضی باشد. (ناظم الاطباء) : جسیم پیکر، مهیب منظر که فلک در دور حمایلی خویش چنان هیکلی ندیده بود. (مرزبان نامه)
حمائل. جمع واژۀ حماله، در گردن آویخته. دوال شمشیر و آنچه در بر اندازند. جواهر و زرینه که زنان در گردن اندازند و از زیربغل بدر آورند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دو ساعد را حمایل کرد بر من فروآویخت از من چون حمایل. منوچهری. فتنه مشو هیچ بر حمایل زرین علم نکوتر ز علم ساز حمایل. ناصرخسرو. حمایل دستها در گردن یار درخت نارون پیچیده بر نار. نظامی. حمایل ها فکنده هر کسی زیر یکی شمشیر و دیگر زخم شمشیر. نظامی. رجوع به حماله شود. - حمایل بستن: برین تن کو حمایل بر فلک بست بسرهنگی حمایل چون کنی دست. نظامی. - حمایل شمشیر، دوال شمشیر. (ناظم الاطباء). - حمایل فلک، میل شمالی یا جنوبی فلک. (ناظم الاطباء). - حمایل کردن: بسرهنگی حمایل کردن تیغ بسا مه را که پوشد چهره در میغ. نظامی. گوهمه شهرم نظر کنند و ببینند دست در آغوش یار کرده حمایل. سعدی. - حمایل کش: صبح مفرد رو حمایل کش در رکابت نفس برآرد خوش. نظامی. ، پارچۀ ابریشمی دوال مانندی پهن برنگ سفید یا سرخ یا سفید و سرخ یا سبز یا آبی و جز آن به اعتبار درجات که پادشاه بنوکرهای خود در ازای خدمات میدهد و در روز سلام آنرا زیب پیکر خودمی کنند، قرآن کوچکی که در بر می آویزند. (ناظم الاطباء)
حَمائِل. جَمعِ واژۀ حماله، در گردن آویخته. دوال شمشیر و آنچه در بر اندازند. جواهر و زرینه که زنان در گردن اندازند و از زیربغل بدر آورند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دو ساعد را حمایل کرد بر من فروآویخت از من چون حمایل. منوچهری. فتنه مشو هیچ بر حمایل زرین علم نکوتر ز علم ساز حمایل. ناصرخسرو. حمایل دستها در گردن یار درخت نارون پیچیده بر نار. نظامی. حمایل ها فکنده هر کسی زیر یکی شمشیر و دیگر زخم شمشیر. نظامی. رجوع به حماله شود. - حمایل بستن: برین تن کو حمایل بر فلک بست بسرهنگی حمایل چون کنی دست. نظامی. - حمایل شمشیر، دوال شمشیر. (ناظم الاطباء). - حمایل فلک، میل شمالی یا جنوبی فلک. (ناظم الاطباء). - حمایل کردن: بسرهنگی حمایل کردن تیغ بسا مه را که پوشد چهره در میغ. نظامی. گوهمه شهرم نظر کنند و ببینند دست در آغوش یار کرده حمایل. سعدی. - حمایل کش: صبح مفرد رو حمایل کش در رکابت نفس برآرد خوش. نظامی. ، پارچۀ ابریشمی دوال مانندی پهن برنگ سفید یا سرخ یا سفید و سرخ یا سبز یا آبی و جز آن به اعتبار درجات که پادشاه بنوکرهای خود در ازای خدمات میدهد و در روز سلام آنرا زیب پیکر خودمی کنند، قرآن کوچکی که در بر می آویزند. (ناظم الاطباء)
از ولایت اسفراین است و طبعی نیک دارد. مدتی در دیار روم اقامت داشت و معاصر سلطان بایزید عثمانی بود. مطلع زیر از اوست: هست در سینه زپیکان ستمکارۀمن جان زدل تنگ و زجان این دل آوارۀ من. (از مجالس النفایس ص 73 و 248). و رجوع به همین مأخذ شود
از ولایت اسفراین است و طبعی نیک دارد. مدتی در دیار روم اقامت داشت و معاصر سلطان بایزید عثمانی بود. مطلع زیر از اوست: هست در سینه زپیکان ستمکارۀمن جان زدل تنگ و زجان این دل آوارۀ من. (از مجالس النفایس ص 73 و 248). و رجوع به همین مأخذ شود
خانوادگی مربوط فامیل خانوادگی: تو مرا حبس می کنی آوخ شرم بادت ز ننگ فامیلی. (بهار)، به طور دسته جمعی و خانوادگی: فامیلی به مهمانی رفتیم. یا نام فامیلی. نام خانوادگی شناسنامه. توضیح احتراز از این ترکیب نیمه بیگانه اولی است
خانوادگی مربوط فامیل خانوادگی: تو مرا حبس می کنی آوخ شرم بادت ز ننگ فامیلی. (بهار)، به طور دسته جمعی و خانوادگی: فامیلی به مهمانی رفتیم. یا نام فامیلی. نام خانوادگی شناسنامه. توضیح احتراز از این ترکیب نیمه بیگانه اولی است
اگر بیند حمالی بهر دیگران می کرد بی اجرت و کرایه، دلیل که با مردی خیر و احسان کند و آن به صاحب خواب بازگردد. اگر دید حمالی می کرد و مزد می گرفت، دلیل غم و اندوه است خاصه بار گران باشد و از آن گرانی او را رنج و غم رسد - جابر مغربی حمالی در خواب خطر بود از جهت گناه و معصیت بسیار. محمد بن سیرین
اگر بیند حمالی بهر دیگران می کرد بی اجرت و کرایه، دلیل که با مردی خیر و احسان کند و آن به صاحب خواب بازگردد. اگر دید حمالی می کرد و مزد می گرفت، دلیل غم و اندوه است خاصه بار گران باشد و از آن گرانی او را رنج و غم رسد - جابر مغربی حمالی در خواب خطر بود از جهت گناه و معصیت بسیار. محمد بن سیرین