جدول جو
جدول جو

معنی حماما - جستجوی لغت در جدول جو

حماما
از جملۀ درختهای آزاد است. (نزهه القلوب). آمومن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
حماما
هل هیل از گیاهان هل
تصویری از حماما
تصویر حماما
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمام
تصویر حمام
کبوتر، نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد و زائو را پرستاری می کند، ماماچه، مام ناف، بازاج، پازاچ، پیش نشین، قابله، مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمامی
تصویر حمامی
صاحب حمام، گرمابه دار، گرمابه بان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمامه
تصویر حمامه
کبوتر، نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمام
تصویر حمام
قضا و قدر، مرگ، موت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمام
تصویر حمام
محلی برای شستشوی بدن، گرمابه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ مَ)
یکی حمام. و آن کبوتر و هر مرغ طوق دار است و مذکر و مؤنث در حمامه یکسان است مانند حیه. رجوع به حمام شود، میانۀ سینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن جمیله. (منتهی الارب). زن قشنگ و زیبا. (از اقرب الموارد) ، برگزیده از شتران و گوسپندان. (منتهی الارب). خیار مال. (از اقرب الموارد) ، پینۀسینۀ شتر. (منتهی الارب). سعدانۀ شتر. (از اقرب الموارد) ، ساحت پاکیزۀ کوشک. (منتهی الارب). ساحت پاکیزۀ قصر. (از اقرب الموارد) ، چرخ دلو، حلقۀ در. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و الحمامه من الفرس،القص. (منتهی الارب). قص الفرس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
به لغت یونانی به معنی سوسنبر باشد و آن نوعی از نعناع است و به عربی نمام الملک خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). نمّام. نمام الملک. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
رجوع به حمامه شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان بهنام پازوکی بخش ورامین شهرستان تهران. معتدل و دارای 200 تن سکنه است. آب از رود خانه جاجرود و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
دهی از دهستان یعقوب وندپاپی بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و گرم است. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمۀ حمام و رود زال. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ پاپی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام یک قصبه و اسکله ای است در ساحل شرقی تونس و 3000 تن نفوس دارد. روغن زیتون و گندم از این محل صادر میشود. یک سور گرداگرد وی را فراگرفته در بیرون سور باغها و بستانهای دلگشا و باصفا دارد ونیز بناهای عالی در آن مشاهده میگردد و خرابه های یک شهر قدیم در حومه های آن یافت شود. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی از دهستان گرم خان بخش حومه شهرستان بجنورد. کوهستانی و معتدل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نهایت و غایت کوشش. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) : حماداک ان تفعل کذا. (از منتهی الارب). ای مبلغ جهدک و قیل غایتک و عن ابن الاعرابی، ای قصاراک ان تنجومنه رأساً برأس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حمّه. (از منتهی الارب). رجوع به حمه شود، قضا و قدر مرگ. (منتهی الارب). قضای موت وقدر آن. (از اقرب الموارد). مرگی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
تب همه ستوران. (ناظم الاطباء). تب جمع ستوران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و گویند تبی است مخصوص به اسب. (اقرب الموارد) ، مهتر شریف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سید شریف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
گرمابه. مذکر است. (از منتهی الارب). ج، حمامات. (منتهی الارب). وفارسیان به تخفیف نیز استعمال نمایند. (آنندراج).
- امثال:
رستم در حمام، نقش در حمام.
اگر تو آدمئی اعتقاد من آنست
که دیگران همه نقشند بر در حمام.
؟
مثل حمام جن است، یعنی یکی از یکی درازترند.
مثل حمام زنانه، که همگی در آن واحد سخن گویند
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
جمع واژۀ حمّام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
منسوب به حمام. گرمابه بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حافظ حمام. (اقرب الموارد). گرمابه دار. (فرهنگ فارسی معین) ، صاحب حمام. (از اقرب الموارد) ، حقوقی که گرمابه دار ده و قریه را دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماما
تصویر ماما
مادر، زن که کودکی یا کودکانی زاده است
فرهنگ لغت هوشیار
کبوتر، هر نوع مرغ طوقدار گرمابه، محل شستن سر و بدن گرمابه، محل شستن سر و بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماما
تصویر تماما
کاملاً و بتمامه و بدون باقی و همگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمامه
تصویر حمامه
ماهلو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گرمابان گرمابه دار گرمابه دار گرمابه بان، حقوقی که گرمابه دار ده و قریه را دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمام
تصویر حمام
((حَ))
کبوتر، جمع حمائم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمام
تصویر حمام
((حَ مّ))
گرمابه، جمع حمامات
حمام زنانه: کنایه از جای شلوغ و پر سر و صدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماما
تصویر ماما
مادر، قابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمامی
تصویر حمامی
گرمابه دار، گرمابه بان، حقو قی که به گرمابه دار ده یا قریه دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماما
تصویر ماما
قابله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمام
تصویر حمام
گرمابه
فرهنگ واژه فارسی سره
حمام، کبوتر، کفتر، فاخته، قمری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرمابه بان، گرمابه دار، دلاک، سلمانی، کیسه کش، مغمز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که در حمام کار نظافت و غیره را انجام می دهد، مسؤل گرمابه
فرهنگ گویش مازندرانی