جدول جو
جدول جو

معنی حماقیس - جستجوی لغت در جدول جو

حماقیس(حَ)
سختی ها و بلاها. (منتهی الارب) (آنندراج). شدائد و دواهی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آماتیس
تصویر آماتیس
(دخترانه)
نوعی کوارتز شفاف به رنگ بنفش یا صورتی که در جواهرسازی به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سماقیل
تصویر سماقیل
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواقیس
تصویر نواقیس
ناقوس ها، زنگهای بزرگی که در کلیسا نصب می کنند و هنگام مراسم مذهبی نواخته می شود، جمع واژۀ ناقوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماریس
تصویر سماریس
ساردین، نوعی ماهی دریایی کوچک فلس دار به رنگ سبز تیره که زیر شکمش سفید است و بیشتر برای ساختن کنسرو صید می شود
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حلقوم. (دهار). رجوع به حلقوم شود
لغت نامه دهخدا
داروئی هندی یا ارمنی است، و گویند آن شیری شیرین است در فربیون، (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 116)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حرقوص
لغت نامه دهخدا
(طُ)
طماطم. گوجه فرنگی. (دزی ج 2 ص 59)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
باقی مانده از بقیۀ طعام و پسین چیزها. (منتهی الارب). بقایا عقب الاشیاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عمروس. رجوع به عمروس شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حملاج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حملاج شود، جمع واژۀ حملوج. (منتهی الارب). رجوع به حملوج شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قمّیس. دریاها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
گیاه یا نوعی از درخت است در زمین حجاز و تهامه که عمقی ̍ نامند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به عمقی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(سُ قی یَ)
سماق فروش. (مهذب الاسماء). تتری بای. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سماق را گویند و آن چیزی است که در آشها و طعام کنند. (برهان). تخم و سماق. (ناظم الاطباء). سماق الدباغین. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از ماهی باشد و آنرا اهل مغرب سردین گویند. (از برهان) (از آنندراج). اسم یونانی ماهی شور است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سردین و ساردین شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیماس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ دیماس، به معنی خانه و سمج تاریک و گلخن حمام. (آنندراج). رجوع به دیماس شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حمطوط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حمطوط شود، جمع واژۀ حمطاط. هر دو به معنی کرمی است که در گیاه باشد. (منتهی الارب). رجوع به حمطاط شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سی یَ)
مؤنث حماسی. رجوع به حماسی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حملاق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حملاق شود، جمع واژۀ حملوق. (از منتهی الارب). رجوع به حملوق شود
لغت نامه دهخدا
(حِ ری یَ)
فریضۀ مشترکه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ قا)
جمع واژۀ احمق. (منتهی الارب). رجوع به احمق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بنقوس، که شکوفۀ خربزه باشد. (آنندراج) ، خرچنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ املیس. دشتهای خشک بی گیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). صحاری عقیم. (از آنندراج). رجوع به املیس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محلس. (ناظم الاطباء). رجوع به محلس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواقیس
تصویر نواقیس
جمع ناقوس، درای ها جمع ناقوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماریس
تصویر عماریس
جمع عمروس، برگان
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای ماهی استخوانی که حداکثر طولش تا 25 سانتیمتر میرسد و بدنش پوشیده از فلسهای نسبتا درشت نازک و نوک تیز است رنگ بدنش سبز و در قسمتهای پشت آن خط آبی رنگ بمحاذات تیره پشت حیوان قرار دارد. پهلو ها و شکم حیوان سفید و نقره یی است ماهی مذبور را جهت تغذیه و ساختن کنسرو صید میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
از سماک پارسی سماک گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماسیه
تصویر حماسیه
مونث حماسی: اشعار حماسیه، جمع حماسیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امالیس
تصویر امالیس
جمع املیس، کویرها شوره زارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمامیس
تصویر دمامیس
جمع دیماس، خانه های تاریک، گلخن های تار، گرمابه های تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناقیس
تصویر بناقیس
جمع بنقوس، شکوفه های خربوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواقیس
تصویر نواقیس
((نَ))
جمع ناقوس
فرهنگ فارسی معین