جدول جو
جدول جو

معنی حلکوک - جستجوی لغت در جدول جو

حلکوک
(حُ)
سخت سیاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
به لاک سرخ کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به لک رنگ کرده. (از اقرب الموارد). رجوع به لاک و لک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی منحوت از لک و لکۀ فارسی. لکه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کنایه از بدنام و بی آبرو.
- ملکوک شدن عرض کسی، بدنام شدن. بی آبرو شدن او. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَیْ یُ)
سخت سیاه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). سیاه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لک که معرب و مفرس لکهه است و آن (یعنی لک) به هندی نام عدد صدهزار است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
ساخته فارسی گویان از لکه پارسی به شیوه تازی لکه دار بد نام (شگفت آن که در فرهنگ فارسی معین آمده: بر ساخته از لکه عربی است) لکه دار، بد نام توضیح بر ساخته از} لکه {عربی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوک
تصویر حلوک
سیاه گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکوک
تصویر لکوک
جمع لک، از ریشه هندی سد هزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکوک
تصویر ملکوک
((مَ))
لکه دار، کنایه از بدنام
فرهنگ فارسی معین
لکه دار، آلوده، بدنام، رسوا، مفتضح
فرهنگ واژه مترادف متضاد