جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ملکوک

ملکوک

ملکوک
ساخته فارسی گویان از لکه پارسی به شیوه تازی لکه دار بد نام (شگفت آن که در فرهنگ فارسی معین آمده: بر ساخته از لکه عربی است) لکه دار، بد نام توضیح بر ساخته از} لکه {عربی است
فرهنگ لغت هوشیار

ملکوک

ملکوک
به لاک سرخ کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به لک رنگ کرده. (از اقرب الموارد). رجوع به لاک و لک شود
لغت نامه دهخدا

ملکوک

ملکوک
نعت مفعولی منحوت از لک و لکۀ فارسی. لکه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کنایه از بدنام و بی آبرو.
- ملکوک شدن عرض کسی، بدنام شدن. بی آبرو شدن او. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

مشکوک

مشکوک
آنکه یا آنچه در مورد آن به گمان بیفتند، مبهم، چیزی که دربارۀ آن شک پیدا شده، آنچه مورد شک باشد
مشکوک
فرهنگ فارسی عمید