مطلق آرد را گویند، خواه آرد گندم باشد و خواه آرد غیر گندم، آردی را نیز گویند که گندم و نخود و آنچه از آن آرد کرده باشند بریان کرده باشند. (برهان). آرد. پست. (جهانگیری) : من که مهر تو از خدا خواهم کاروان کرنج و لوکۀ قند تا کیم دفع عشوه خواهی داد چند از این انتظار آخر چند. کمال اسماعیل. ، پنبه که پنبه دانه از او جدا کرده باشند و هنوز حلاجی نشده باشد، آواز گربه، نالۀ سگ. (برهان). زوزه
مطلق آرد را گویند، خواه آرد گندم باشد و خواه آرد غیر گندم، آردی را نیز گویند که گندم و نخود و آنچه از آن آرد کرده باشند بریان کرده باشند. (برهان). آرد. پِسْت. (جهانگیری) : من که مهر تو از خدا خواهم کاروان کرنج و لوکۀ قند تا کیم دفع عشوه خواهی داد چند از این انتظار آخر چند. کمال اسماعیل. ، پنبه که پنبه دانه از او جدا کرده باشند و هنوز حلاجی نشده باشد، آواز گربه، نالۀ سگ. (برهان). زوزه
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای 100 تن سکنه است. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ جامع هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای 100 تن سکنه است. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ جامع هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دختر ریّا. بنابه قول صاحب معجم البلدان، زنی است که پس از غرق شدن فرعون و یارانش در رود نیل، بر تخت سلطنت مصر نشست. و او زنی عاقل و مجرب و صاحب نظر بود و در آن هنگام یکصد سال از عمر وی می گذشت. او چون از حملۀ دشمنان بر ملک مصر بیم داشت دیواری بر گرد آن ملک بنا کرد که به حائطالعجوز مشهور است. و رجوع به معجم البلدان ذیل مادۀ حائطالعجوز شود
دختر رَیّا. بنابه قول صاحب معجم البلدان، زنی است که پس از غرق شدن فرعون و یارانش در رود نیل، بر تخت سلطنت مصر نشست. و او زنی عاقل و مجرب و صاحب نظر بود و در آن هنگام یکصد سال از عمر وی می گذشت. او چون از حملۀ دشمنان بر ملک مصر بیم داشت دیواری بر گرد آن ملک بنا کرد که به حائطالعجوز مشهور است. و رجوع به معجم البلدان ذیل مادۀ حائطالعجوز شود
رسالت. ج، الائک. (اقرب الموارد). بمعنی پیغام، و بعضی این لغت را مغولی دانند. (آنندراج). پیام. الوک. (اقرب الموارد). و رجوع به الوک شود: و نزلهای بسیار با الوکه روان کرد. (جهانگشای جوینی). گورخان وزیر ملک خود محمودتای را به استیفاء واجبات اموال قراری بفرستاد با الوکه های درشت تر. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 89)
رسالت. ج، اَلائِک. (اقرب الموارد). بمعنی پیغام، و بعضی این لغت را مغولی دانند. (آنندراج). پیام. اَلوک. (اقرب الموارد). و رجوع به الوک شود: و نزلهای بسیار با الوکه روان کرد. (جهانگشای جوینی). گورخان وزیر ملک خود محمودتای را به استیفاء واجبات اموال قراری بفرستاد با الوکه های درشت تر. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 89)
جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب. بفارسی رمزک است و آن بازی باشد مر کودکان را. ج، زحالیک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب و بفارسی رمژک گویند. ج، زحالیک. (ناظم الاطباء). نشانهای لغزیدن کودکانست از بلندی به پستی. (ترجمه قاموس). لغزیدنگاه. مزله. مرادف زحلوقه. زحالیف، زحالیق و زحالیک به یک معنی است. (از لسان العرب)
جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب. بفارسی رمزک است و آن بازی باشد مر کودکان را. ج، زحالیک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب و بفارسی رمژک گویند. ج، زحالیک. (ناظم الاطباء). نشانهای لغزیدن کودکانست از بلندی به پستی. (ترجمه قاموس). لغزیدنگاه. مزله. مرادف زحلوقه. زحالیف، زحالیق و زحالیک به یک معنی است. (از لسان العرب)