- حلبه
- شنبلید شنبلیله، سیاهی، خوراک زایو مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه. شنبلیله
معنی حلبه - جستجوی لغت در جدول جو
- حلبه
- گروه اسبان که در مسابقۀ اسب دوانی شرکت کنند، اسب هایی که برای شرکت در اسب دوانی از هر جا بیاورند و آماده کنند
- حلبه ((حَ بَ یا بِ))
- مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه
- حلبه
- شنبلیله، گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شملید، شنبلید، شلمیز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چنبر، چنبره
چیرگی
از پارسی یک دلب یک چنار
هاوشت
نواله
آوازها و غوغاها
آلت حرب و جنگ، سلاح، جوبدستی و غیره
کوژ پشتی، پشته گوژ پشتی، بر آمدگی (در زمین و مانند آن)
حاجبی و دربانی
جمع لبیب خردمندان پرمغزان
مزد، ثواب، شمردن، حساب، امید مزد و ثواب
مدتی از روزگار، سال
هر چیز مدور بشکل دایره
فلزی که از آن الواح و صفحه ها کنند و از آن سماور و آفتابه و سینی و سطل ارزانقیمت بسازند
شیر، دلاور
زینت زیور پیرایه، جمع حلی و حلی. یا حلیه انسانی. هیات ظاهری انسان و رنگ چهره وی
رازیانه رومی کمکلن (لوز المعده)
شنگار از گیاهان، کنه، نوک پستان، پوستخورک از خرفستران
سیاهی
نوعی بیماری که بگونه دانه های سرخ و باریک و سوزنده بر بدن پدید آید
جاور (حالت)، اندوه، نیاز
برهنگی
ماهی سیم
سنگناک صلاب در فارسی (به صلابه کشیدن) سخت گرفتن سخت و استوار گردانیدن کسی را
طالب، دانشجوی علوم قدیمه
خانۀ کوچک، خانه، خانۀ روستایی، دکان
اجر، ثواب، مزد، امید مزد و ثواب از خداوند
هر چیز گرد و دایره شکل مثلاً حلقه های زنجیر، نوعی انگشتر ساده که به ویژه به نشانۀ نامزدی یا متاهل بودن به دست می کنند، واحد شمارش برخی چیزهای گرد مثلاً یک حلقه لاستیک، دو حلقه چاه، یک حلقه فیلم،
کنایه از گروهی که دور هم جمع می شوند، انجمن، محفل، وسیله ای لولادار و چکش مانند بر روی قسمت خروجی برخی درها که برای ایجاد صدا به در کوبیده می شود، کوبه، نوعی گوشوارۀ ساده که کنیزان و غلامان به گوش می کردند، کنایه از زنجیر
کنایه از گروهی که دور هم جمع می شوند، انجمن، محفل، وسیله ای لولادار و چکش مانند بر روی قسمت خروجی برخی درها که برای ایجاد صدا به در کوبیده می شود، کوبه، نوعی گوشوارۀ ساده که کنیزان و غلامان به گوش می کردند، کنایه از زنجیر
زیور، زینت، پیرایه، صورت ظاهر انسان، هیئت انسان، چگونگی پیکر و رنگ چهره
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلپه، کلاژاره، قلازاده، برای مثال زاغ سیه بودم یک چند نون / باز چو غلبه شدستم دو رنگ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
از صورت های فلکی جنوبی، ذات الشعور، حوض، ضفیرهالاسد