جدول جو
جدول جو

معنی حلبه

حلبه
شنبلیله، گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شملید، شنبلید، شلمیز
تصویری از حلبه
تصویر حلبه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حلبه

حلبه

حلبه
شنبلید شنبلیله، سیاهی، خوراک زایو مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه. شنبلیله
فرهنگ لغت هوشیار

حلبه

حلبه
گروه اسبان که در مسابقۀ اسب دوانی شرکت کنند، اسب هایی که برای شرکت در اسب دوانی از هر جا بیاورند و آماده کنند
حلبه
فرهنگ فارسی عمید

حلبه

حلبه
شنبلید. (منتهی الارب). شملید. (نصاب). حلبه بپارسی شمبلید، گرم و خشک است در دوم سینه نرم دارد و سرفه را دفع کند و ضیق نفس را سودمند آید و باه برانگیزاند و چون ده مثقال از او بکوبند و بپزند و به آبی که دو مثقال بوره ارمنی در او حل کرده باشند سرشته طلا کنند، صلابت سپرزرا ببرد و چون در طبخش نشینند حیض بگشاید و درد رحم را زایل گرداند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به حُلبَه شود، نوعی از طعام لزجه که از دانۀ شنبلید و خرما یا دیگر دانه ها پزند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

حلبه

حلبه
سیاهی صرف و محض. (ناظم الاطباء) ، درخت عرفج، درخت قتاد که مثل سوزن خار دارد، شنبلید. (منتهی الارب). شنبلیله
لغت نامه دهخدا

حلبه

حلبه
جَمعِ واژۀ حالب. مردان دوشنده. (منتهی الارب). رجوع به حالب شود
لغت نامه دهخدا

حلبه

حلبه
گروه اسبان رهان. (منتهی الارب) ، اسبان که فراهم گیرند مسابقت را. (مهذب الاسماء). اسبان که بجهت دوانیدن جمع کنند از هر جا در یک اصطبل. (منتهی الارب) ، مجازاً، به معنی میدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مردم که برای یاری آینداز هر سوی. ج، حلائب و حلبات. (منتهی الارب) ، یکی حَلب. یکبار دوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا