جدول جو
جدول جو

معنی حلبسه - جستجوی لغت در جدول جو

حلبسه
(تَصْ)
رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). حلبس الرجل، ذهب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلبه
تصویر حلبه
گروه اسبان که در مسابقۀ اسب دوانی شرکت کنند، اسب هایی که برای شرکت در اسب دوانی از هر جا بیاورند و آماده کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از البسه
تصویر البسه
لباس، پوشاک، تن پوش، جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلبه
تصویر حلبه
شنبلیله، گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شملید، شنبلید، شلمیز
فرهنگ فارسی عمید
(لُ سَ)
شک. یقال فی الامر لبسهٌ، ای شبهه. (منتهی الارب). شبهه. سوسه
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
یک نوع پوشیدن. (منتهی الارب). حالت لباس پوشیدن، نوعی از جامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
بستگی زبان. (مهذب الاسماء). بستگی سخن وقت گفتن: طول الصمت حبسهٌ، ای یحبس اللسان عن النطق، گرفتگی بول. (منتهی الارب). شاشبند
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ / حُ لَ بِ)
دلاور. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، شیر. اسد. (منتهی الارب) ، ملازم چیزی که از وی جدا نشود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
گروه اسبان رهان. (منتهی الارب) ، اسبان که فراهم گیرند مسابقت را. (مهذب الاسماء). اسبان که بجهت دوانیدن جمع کنند از هر جا در یک اصطبل. (منتهی الارب) ، مجازاً، به معنی میدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مردم که برای یاری آینداز هر سوی. ج، حلائب و حلبات. (منتهی الارب) ، یکی حلب. یکبار دوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ بَ)
جمع واژۀ حالب. مردان دوشنده. (منتهی الارب). رجوع به حالب شود
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
سیاهی صرف و محض. (ناظم الاطباء) ، درخت عرفج، درخت قتاد که مثل سوزن خار دارد، شنبلید. (منتهی الارب). شنبلیله
لغت نامه دهخدا
(حُ لُ بَ)
شنبلید. (منتهی الارب). شملید. (نصاب). حلبه بپارسی شمبلید، گرم و خشک است در دوم سینه نرم دارد و سرفه را دفع کند و ضیق نفس را سودمند آید و باه برانگیزاند و چون ده مثقال از او بکوبند و بپزند و به آبی که دو مثقال بوره ارمنی در او حل کرده باشند سرشته طلا کنند، صلابت سپرزرا ببرد و چون در طبخش نشینند حیض بگشاید و درد رحم را زایل گرداند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به حلبه شود، نوعی از طعام لزجه که از دانۀ شنبلید و خرما یا دیگر دانه ها پزند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ سَ)
تره ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَسْ سُ)
ربودن دل از کس و مفتون گردانیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: خلبسه او خلبس قلبه
لغت نامه دهخدا
ابن زیاد، از بنی ربیعه. کسی که در یوم وقیط، حنظله المأمون بن شیبان بن علقمه را اسیر کرد. (عقدالفرید ج 6 ص 46)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ سَ)
جمع واژۀ لباس. (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به لباس شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقهحلباه، ماده شتر شیردار. (منتهی الارب) (آنندراج).
- ناقه حلباه رکباه، ناقۀ دوشیدنی و برنشستنی. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ بِ دَ)
ضأن حلبده، میش سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ دَ)
مؤنث حلبد. (منتهی الارب). رجوع به حلبد شود
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ بِ طَ)
صد شتر و زاید از آن هر قدر که باشند.
- ضأن حلبطه، صد میش و دو صد میش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از شتر صد عدد و از میش صد یا دویست عدد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حبسه
تصویر حبسه
گرفتگی زبان و سخن گفتن بسختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبس
تصویر حلبس
شیر، دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبسه
تصویر لبسه
جامه پوشیدن در بر کردن پوشیدگی نا آشکارایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلبسه
تصویر خلبسه
دل بردن دلربایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البسه
تصویر البسه
جامه ها، ج لباس
فرهنگ لغت هوشیار
شنبلید شنبلیله، سیاهی، خوراک زایو مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه. شنبلیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبه
تصویر حلبه
((حَ بَ یا بِ))
مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از البسه
تصویر البسه
((اَ بِ س ِ))
جمع لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از البسه
تصویر البسه
پوشاک
فرهنگ واژه فارسی سره