جدول جو
جدول جو

معنی حلبده - جستجوی لغت در جدول جو

حلبده
(حِ بِ دَ)
مؤنث حلبد. (منتهی الارب). رجوع به حلبد شود
لغت نامه دهخدا
حلبده
(حُ لَ بِ دَ)
ضأن حلبده، میش سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلبه
تصویر حلبه
شنبلیله، گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شملید، شنبلید، شلمیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلبه
تصویر حلبه
گروه اسبان که در مسابقۀ اسب دوانی شرکت کنند، اسب هایی که برای شرکت در اسب دوانی از هر جا بیاورند و آماده کنند
فرهنگ فارسی عمید
(حُ بَ)
سیاهی صرف و محض. (ناظم الاطباء) ، درخت عرفج، درخت قتاد که مثل سوزن خار دارد، شنبلید. (منتهی الارب). شنبلیله
لغت نامه دهخدا
(لُ دَ)
نمد، هر پشم و صوف در هم شده و بر هم چفسیده، گروه مردم. یقال: صار الناس لبده واحده، ای اجتمعوا. (منتهی الارب). آن گروه که یکجا مقام کنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
ابن قیس بن النعمان بن حسان بن عبیدالخزرجی. شهد بدراً قاله ابن الکلبی و استدرکه ابن الاثیر. (الاصابه ج 6 ص 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
هر پشم که در یکدیگر درآمده و بهم چفسیده، نمد. و هو اخص من اللبد، جامه پاره ای که بر سینۀ پیراهن دوزند یا رشتۀ فتیله مانندی که در گریبان پیراهن درآرند، موی انبوه شانه گاه شیر و منه المثل: هو امنع من لبده الاسد. (منتهی الارب). موی قفای شیر. (مهذب الاسماء). موی های یال شیر. یال شیر.
- ذولبده، کنیت شیر بیشه است. (منتهی الارب).
، لبده نسال، گیاه صلیان، باطن ران. (منتهی الارب). داخل الفخذ، ملخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ لَ)
شهری است میان برقه و افریقیه. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان گوید: لبده، مدینه بین برقه وافریقیه و قیل بین طرابلس و جبل نفوسه و هو حصن من بنیان الاول بالحجر و الاجر و حوله آثار عجیبه یسکن هذا الحصن قوم من العرب نحو الف فارس یحاربون کل من حاربهم و لایعطون طاعه لاحد یقاومون مائه الف ما بین فارس و راجل کانت به وقعه بین ابی العباس احمد بن طولون و اهل افریقیه فقال ابوالعباس یذکر ذلک:
ان کنت سائله عنی و عن خبری
فها انا اللیث و الصمصامه الذکر
من آل طولون اصلی ان سألت فما
فوقی لمفتخر بالجود مفتخر
لو کنت شاهدهبلبده اذ
بالسیف اضرب و الهامات تبتدر
اذاً لعاینت منی ماتناذره
عنی الاحادیث و الانباء و الخبر.
(معجم البلدان).
و آن شهری است عجیب از شهرهای افریقیه که مورخین درباره ان اوصاف بلیغه کرده اند. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ)
شتر کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج). و مؤنث آن با هاء است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
گروه اسبان رهان. (منتهی الارب) ، اسبان که فراهم گیرند مسابقت را. (مهذب الاسماء). اسبان که بجهت دوانیدن جمع کنند از هر جا در یک اصطبل. (منتهی الارب) ، مجازاً، به معنی میدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مردم که برای یاری آینداز هر سوی. ج، حلائب و حلبات. (منتهی الارب) ، یکی حلب. یکبار دوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ بَ)
جمع واژۀ حالب. مردان دوشنده. (منتهی الارب). رجوع به حالب شود
لغت نامه دهخدا
(حُ لُ بَ)
شنبلید. (منتهی الارب). شملید. (نصاب). حلبه بپارسی شمبلید، گرم و خشک است در دوم سینه نرم دارد و سرفه را دفع کند و ضیق نفس را سودمند آید و باه برانگیزاند و چون ده مثقال از او بکوبند و بپزند و به آبی که دو مثقال بوره ارمنی در او حل کرده باشند سرشته طلا کنند، صلابت سپرزرا ببرد و چون در طبخش نشینند حیض بگشاید و درد رحم را زایل گرداند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به حلبه شود، نوعی از طعام لزجه که از دانۀ شنبلید و خرما یا دیگر دانه ها پزند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دِهْ)
دهی است از دهستان اهلمرستان بخش مرکزی شهرستان آمل، در 21هزارگزی شمال باختری آمل و 4هزارگزی خاورشوسۀ آمل به محمودآباد. دشت است. هوای آن معتدل، مرطوب، مالاریائی است و 175 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هراز است. محصول آن برنج، کنف، مختصر غلات. شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقهحلباه، ماده شتر شیردار. (منتهی الارب) (آنندراج).
- ناقه حلباه رکباه، ناقۀ دوشیدنی و برنشستنی. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَصْ)
رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). حلبس الرجل، ذهب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ بِ طَ)
صد شتر و زاید از آن هر قدر که باشند.
- ضأن حلبطه، صد میش و دو صد میش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از شتر صد عدد و از میش صد یا دویست عدد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(لَ بِ دَ)
ناقهٌ لبده، ناقۀ گلو و سینه گرفته از بسیار خوردن صلیان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لبده
تصویر لبده
یال شیر ملخ، درون ران، پینه پارچه پینه
فرهنگ لغت هوشیار
شنبلید شنبلیله، سیاهی، خوراک زایو مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه. شنبلیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبه
تصویر حلبه
((حَ بَ یا بِ))
مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه
فرهنگ فارسی معین