نمد، هر پشم و صوف در هم شده و بر هم چفسیده، گروه مردم. یقال: صار الناس لبده واحده، ای اجتمعوا. (منتهی الارب). آن گروه که یکجا مقام کنند. (مهذب الاسماء)
نمد، هر پشم و صوف در هم شده و بر هم چفسیده، گروه مردم. یقال: صار الناس لبده واحده، ای اجتمعوا. (منتهی الارب). آن گروه که یکجا مقام کنند. (مهذب الاسماء)
هر پشم که در یکدیگر درآمده و بهم چفسیده، نمد. و هو اخص من اللبد، جامه پاره ای که بر سینۀ پیراهن دوزند یا رشتۀ فتیله مانندی که در گریبان پیراهن درآرند، موی انبوه شانه گاه شیر و منه المثل: هو امنع من لبده الاسد. (منتهی الارب). موی قفای شیر. (مهذب الاسماء). موی های یال شیر. یال شیر. - ذولبده، کنیت شیر بیشه است. (منتهی الارب). ، لبده نسال، گیاه صلیان، باطن ران. (منتهی الارب). داخل الفخذ، ملخ. (منتهی الارب)
هر پشم که در یکدیگر درآمده و بهم چفسیده، نمد. و هو اخص من اللبد، جامه پاره ای که بر سینۀ پیراهن دوزند یا رشتۀ فتیله مانندی که در گریبان پیراهن درآرند، موی انبوه شانه گاه شیر و منه المثل: هو امنع من لِبْدَه الاسد. (منتهی الارب). موی قفای شیر. (مهذب الاسماء). موی های یال شیر. یال شیر. - ذولبده، کنیت شیر بیشه است. (منتهی الارب). ، لبده نسال، گیاه صلیان، باطن ِ ران. (منتهی الارب). داخل الفخذ، ملخ. (منتهی الارب)
شهری است میان برقه و افریقیه. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان گوید: لبده، مدینه بین برقه وافریقیه و قیل بین طرابلس و جبل نفوسه و هو حصن من بنیان الاول بالحجر و الاجر و حوله آثار عجیبه یسکن هذا الحصن قوم من العرب نحو الف فارس یحاربون کل من حاربهم و لایعطون طاعه لاحد یقاومون مائه الف ما بین فارس و راجل کانت به وقعه بین ابی العباس احمد بن طولون و اهل افریقیه فقال ابوالعباس یذکر ذلک: ان کنت سائله عنی و عن خبری فها انا اللیث و الصمصامه الذکر من آل طولون اصلی ان سألت فما فوقی لمفتخر بالجود مفتخر لو کنت شاهدهبلبده اذ بالسیف اضرب و الهامات تبتدر اذاً لعاینت منی ماتناذره عنی الاحادیث و الانباء و الخبر. (معجم البلدان). و آن شهری است عجیب از شهرهای افریقیه که مورخین درباره ان اوصاف بلیغه کرده اند. (تاج العروس)
شهری است میان برقه و افریقیه. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان گوید: لبده، مدینه بین برقه وافریقیه و قیل بین طرابلس و جبل نفوسه و هو حصن من بنیان الاول بالحجر و الاجر و حوله آثار عجیبه یسکن هذا الحصن قوم من العرب نحو الف فارس یحاربون کل من حاربهم و لایعطون طاعه لاحد یقاومون مائه الف ما بین فارس و راجل کانت به وقعه بین ابی العباس احمد بن طولون و اهل افریقیه فقال ابوالعباس یذکر ذلک: ان کنت سائله عنی و عن خبری فها انا اللیث و الصمصامه الذکر من آل طولون اصلی ان سألت فما فوقی لمفتخر بالجود مفتخر لو کنت شاهدهبلبده اذ بالسیف اضرب و الهامات تبتدر اذاً لعاینت منی ماتناذره عنی الاحادیث و الانباء و الخبر. (معجم البلدان). و آن شهری است عجیب از شهرهای افریقیه که مورخین درباره ان اوصاف بلیغه کرده اند. (تاج العروس)
گروه اسبان رهان. (منتهی الارب) ، اسبان که فراهم گیرند مسابقت را. (مهذب الاسماء). اسبان که بجهت دوانیدن جمع کنند از هر جا در یک اصطبل. (منتهی الارب) ، مجازاً، به معنی میدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مردم که برای یاری آینداز هر سوی. ج، حلائب و حلبات. (منتهی الارب) ، یکی حلب. یکبار دوشیدن. (از اقرب الموارد)
گروه اسبان رهان. (منتهی الارب) ، اسبان که فراهم گیرند مسابقت را. (مهذب الاسماء). اسبان که بجهت دوانیدن جمع کنند از هر جا در یک اصطبل. (منتهی الارب) ، مجازاً، به معنی میدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مردم که برای یاری آینداز هر سوی. ج، حلائب و حلبات. (منتهی الارب) ، یکی حَلب. یکبار دوشیدن. (از اقرب الموارد)
شنبلید. (منتهی الارب). شملید. (نصاب). حلبه بپارسی شمبلید، گرم و خشک است در دوم سینه نرم دارد و سرفه را دفع کند و ضیق نفس را سودمند آید و باه برانگیزاند و چون ده مثقال از او بکوبند و بپزند و به آبی که دو مثقال بوره ارمنی در او حل کرده باشند سرشته طلا کنند، صلابت سپرزرا ببرد و چون در طبخش نشینند حیض بگشاید و درد رحم را زایل گرداند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به حلبه شود، نوعی از طعام لزجه که از دانۀ شنبلید و خرما یا دیگر دانه ها پزند. (منتهی الارب)
شنبلید. (منتهی الارب). شملید. (نصاب). حلبه بپارسی شمبلید، گرم و خشک است در دوم سینه نرم دارد و سرفه را دفع کند و ضیق نفس را سودمند آید و باه برانگیزاند و چون ده مثقال از او بکوبند و بپزند و به آبی که دو مثقال بوره ارمنی در او حل کرده باشند سرشته طلا کنند، صلابت سپرزرا ببرد و چون در طبخش نشینند حیض بگشاید و درد رحم را زایل گرداند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به حُلبَه شود، نوعی از طعام لزجه که از دانۀ شنبلید و خرما یا دیگر دانه ها پزند. (منتهی الارب)
دهی است از دهستان اهلمرستان بخش مرکزی شهرستان آمل، در 21هزارگزی شمال باختری آمل و 4هزارگزی خاورشوسۀ آمل به محمودآباد. دشت است. هوای آن معتدل، مرطوب، مالاریائی است و 175 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هراز است. محصول آن برنج، کنف، مختصر غلات. شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان اهلمرستان بخش مرکزی شهرستان آمل، در 21هزارگزی شمال باختری آمل و 4هزارگزی خاورشوسۀ آمل به محمودآباد. دشت است. هوای آن معتدل، مرطوب، مالاریائی است و 175 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هراز است. محصول آن برنج، کنف، مختصر غلات. شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
صد شتر و زاید از آن هر قدر که باشند. - ضأن حلبطه، صد میش و دو صد میش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از شتر صد عدد و از میش صد یا دویست عدد. (از متن اللغه)
صد شتر و زاید از آن هر قدر که باشند. - ضأن حلبطه، صد میش و دو صد میش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از شتر صد عدد و از میش صد یا دویست عدد. (از متن اللغه)