جدول جو
جدول جو

معنی حلبد - جستجوی لغت در جدول جو

حلبد
(حِ بِ)
شتر کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج). و مؤنث آن با هاء است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلبی
تصویر حلبی
ورقۀ نازک فلزی که از ترکیب روی و آهن ساخته می شود، کنایه از حلب، تهیه شده در حلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلبه
تصویر حلبه
شنبلیله، گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شملید، شنبلید، شلمیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبد
تصویر لبد
پشم و موی برهم نشسته و به هم چسبیده مانند یال شیر، نمد، نمدزین اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبد
تصویر لبد
پشم و موی پر پشت و درهم رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبد
تصویر تلبد
سخت گردیدن زمین به باران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلبه
تصویر حلبه
گروه اسبان که در مسابقۀ اسب دوانی شرکت کنند، اسب هایی که برای شرکت در اسب دوانی از هر جا بیاورند و آماده کنند
فرهنگ فارسی عمید
(حَ بَ / حُ لَ بِ)
دلاور. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، شیر. اسد. (منتهی الارب) ، ملازم چیزی که از وی جدا نشود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ بِ)
لبن حدبد، شیر سطبر و خفته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآمدن بعض پشم و مانند آن دربعضی و بهم چفسیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برهم نشستن. (آنندراج) ، سینه بر زمین نهادن مرغ و لازم گرفتن جای را (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سخت گردیدن زمین به باران، اندیشیدن و تفرس کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
حجره و خلوت خانه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ / مُ بَ)
پاره بردوخته. گویند: ثوب ملبد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ)
باران اندک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ بَ)
جمع واژۀ حالب. مردان دوشنده. (منتهی الارب). رجوع به حالب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
شتر که دنب خود را بر ران و زانو زند، شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتری که سرین وی آلوده به ریخ و بول بود. (ناظم الاطباء) ، چسبیده بر زمین. (ازاقرب الموارد) ، فقیر خاک نشین. و گویند: فلان ملبد، ای فقیر مدقع. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
ابن حرمله الشیبانی (مقتول به سال 138 هجری قمری) مردی دلیر بود که درایام خلافت منصور عباسی با هزار سوار خروج کرد و بر ناحیۀ جزیره استیلا یافت و عظمت و قدرتی پیدا کرد. منصور چندین بار لشکر به جنگ وی فرستاد اما همه شکست یافتند و سرانجام خازم بن خزیمه را با هشت هزار سپاه جنگاور برای دفع وی گسیل کرد. ملبد در برابر این سپاه پایداری شگفت انگیزی از خود نشان داد تا جایی که نزدیک بود آنان را در هم شکند اما تیری بدو رسید و از پای درآمد. و رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 1067 و کامل ابن اثیر چ بیروت 1358 ه. ق. ج 5 ص 482 و 485 و تاریخ اسلام فیاض ص 186 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
فرس ملبد، اسب نمدبسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
گروه اسبان رهان. (منتهی الارب) ، اسبان که فراهم گیرند مسابقت را. (مهذب الاسماء). اسبان که بجهت دوانیدن جمع کنند از هر جا در یک اصطبل. (منتهی الارب) ، مجازاً، به معنی میدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مردم که برای یاری آینداز هر سوی. ج، حلائب و حلبات. (منتهی الارب) ، یکی حلب. یکبار دوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
علی بن ابراهیم بن احمد بن علی بن عمر ملقب به نورالدین بن برهان الدین قاهری شافعی (975- 1044 هجری قمری) صاحب سیرۀ نبویه، از دانشمندان و مشایخ بزرگ بود. در مصر تولد و پرورش و وفات یافت. از شمس رملی حدیث نقل کرد. تألیفاتی دارد و از آنجمله است: انسان العیون فی سیرهالنبی المأمون، معروف به سیرۀ نبویه در سه مجلد که آنرا از سیرۀ شیخ محمد شامی تلخیص کرده و مطالب لطیفی بر آن افزوده است. رجوع به کشف الظنون و معجم المطبوعات شود. علی بن ابراهیم ملقب به برهان الدین شافعی، از مشاهیر علما و فقهای قرن یازدهم هجری است و تألیفاتی دارد. او راست: 1- انسان العیون فی سیره العامین و المأمون. این کتاب به سیرۀ حلبیه شهرت دارد. 2- انفاذ المهج بمختصر الفرج. 3- حسن الوصول الی لطائف حکم الفصول. 4- المحاسن السنیه من الرساله القشیریه. وی بسال 1044 هجری قمری در 69 سالگی درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی و ریحانه الادب ج 1 ص 340)
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
سیاهی صرف و محض. (ناظم الاطباء) ، درخت عرفج، درخت قتاد که مثل سوزن خار دارد، شنبلید. (منتهی الارب). شنبلیله
لغت نامه دهخدا
(حُ لُ بَ)
شنبلید. (منتهی الارب). شملید. (نصاب). حلبه بپارسی شمبلید، گرم و خشک است در دوم سینه نرم دارد و سرفه را دفع کند و ضیق نفس را سودمند آید و باه برانگیزاند و چون ده مثقال از او بکوبند و بپزند و به آبی که دو مثقال بوره ارمنی در او حل کرده باشند سرشته طلا کنند، صلابت سپرزرا ببرد و چون در طبخش نشینند حیض بگشاید و درد رحم را زایل گرداند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به حلبه شود، نوعی از طعام لزجه که از دانۀ شنبلید و خرما یا دیگر دانه ها پزند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ دَ)
مؤنث حلبد. (منتهی الارب). رجوع به حلبد شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. ناحیه ای است واقع در دامنه و معتدل. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حُلْ لَ بی ی)
سقاء حلبی، مشک دباغت یافته بگیاه حلب و آنرا سقاء محلوب نیز گویند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حلّب شود
لغت نامه دهخدا
(حِ قِ)
بدخوی گران روح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
شهری است بین برقه و طرابلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ بِ دَ)
ضأن حلبده، میش سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلبد
تصویر تلبد
در هم شدن موی یا پشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبس
تصویر حلبس
شیر، دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
شنبلید شنبلیله، سیاهی، خوراک زایو مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه. شنبلیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلب
تصویر حلب
شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی که از آن الواح و صفحه ها کنند و از آن سماور و آفتابه و سینی و سطل ارزانقیمت بسازند
فرهنگ لغت هوشیار
پشم پشم گوسفند پشم شتر نمت نمد، خوی گیر زین، پشم نشسته پشم پشم به هم چسبیده پشم گوسفند و شتر: وین عمارت کردن گور و لحد نی بسنگ است و بچوب ونی لبد. (مثنوی نیک. 130: 3) نمد نمط: مور اسود بر سر لبد سیاه مور پنهان دانه پیدا پیش راه (مثنوی لغ)، نمدزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبه
تصویر حلبه
((حَ بَ یا بِ))
مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلبی
تصویر حلبی
((حَ لَ))
منسوب به حلب، ورقه آهنی که روی آن را با قلع اندود کنند تا در مقابل رطوبت محفوظ ماند
فرهنگ فارسی معین