جمع واژۀ علامت، نشان، نشانی، آنچه برای راهنمایی در جایی نصب می کنند، علم، رایت، درفش، وسیله ای شامل یک قطعه چوب یا فلز افقی با میله ها و پره هایی که به صورت عمودی در بالای آن وصل شده و در مراسم عزاداری عاشورا آن را بر دوش حمل می کنند
جمعِ واژۀ علامت، نشان، نشانی، آنچه برای راهنمایی در جایی نصب می کنند، علم، رایت، درفش، وسیله ای شامل یک قطعه چوب یا فلز افقی با میله ها و پره هایی که به صورت عمودی در بالای آن وصل شده و در مراسم عزاداری عاشورا آن را بر دوش حمل می کنند
حلاوه. شیرین گردیدن. شیرین شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر. فرخی. بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی حلاوت لب معشوق و تلخی بکماز. سوزنی. اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار بعمر خود نکنی یاد پارسایی باز. سعدی. - حلاوت داشتن، شیرینی داشتن. شیرین بودن: از حلاوتها که دارد جور تو وز لطافت کس نیابد غور تو. مولوی. این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور. سعدی. - حلاوت یافتن، شیرین گردیدن: چو خواهی که گویی نفس در نفس حلاوت نیابی ز گفتار کس. سعدی. ، خوش آمدن بچشم. خوش فرودآمدن در دل. (منتهی الارب). و به این دو معنی از باب ’سمع’ آید و از باب ’نصر’ به معنی شیرین گردیدن است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخیر و منفعت رسیدن. (از منتهی الارب) ، (اصطلاح صوفیه) حلاوت نزد صوفیه ظهور انوار را گویند که از راه مشاهده حاصل آید مجرد از ماده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
حلاوه. شیرین گردیدن. شیرین شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر. فرخی. بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی حلاوت لب معشوق و تلخی بکماز. سوزنی. اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار بعمر خود نکنی یاد پارسایی باز. سعدی. - حلاوت داشتن، شیرینی داشتن. شیرین بودن: از حلاوتها که دارد جور تو وز لطافت کس نیابد غور تو. مولوی. این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور. سعدی. - حلاوت یافتن، شیرین گردیدن: چو خواهی که گویی نفس در نفس حلاوت نیابی ز گفتار کس. سعدی. ، خوش آمدن بچشم. خوش فرودآمدن در دل. (منتهی الارب). و به این دو معنی از باب ’سمع’ آید و از باب ’نصر’ به معنی شیرین گردیدن است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخیر و منفعت رسیدن. (از منتهی الارب) ، (اصطلاح صوفیه) حلاوت نزد صوفیه ظهور انوار را گویند که از راه مشاهده حاصل آید مجرد از ماده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن
بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن
دشت دشت هموار، بیابان بر بی آب و علف، جمع صحاری صحراوات، چند جفت یا بند که با هم تشکیل یک دسته و یک واحد زراعتی را دهند (خراسان)، ترکیبات اسمی: یا صحرا آذر گون. صحرایی همانند آتش. یا صحرا جان. عالم ارواح عرصه ارواح. یا صحرا دل. پهنه دل عرصه قلب. یا صحراسیم. صبح صادق. یا صحرا عشق. ملک عشق میدان عشق. یا صحرا غم. ملک غم وادی اندوه. یا صحرا فلک. عرصه فلک. یا صحرا قدسی. عالم لاهوت. یا صحراهند. هندوستان. یا صحرایقین. عالم یقین. ملک یقین. ترکیبات فعلی و تعبیرات: آن سرش صحراست. بسیار وسیع است. از صحراسر در آوردن، (جستن یافتن) مفت و رایگان یافتن، یا از صحرا نهادن، آشکار شدن پیدا کردن هویدا کردن، یا به صحرا افتادن، آشکار شدن، در معرض انظار قرار گفتن، یا سر به صحرا نهادن، گریختن فرار کردن، دیوانه شدن، یا صحرا که نمانده اید مگر صحرا مانده اید. به مهمانی که در رفتن شتاب دارد گویند
دشت دشت هموار، بیابان بر بی آب و علف، جمع صحاری صحراوات، چند جفت یا بند که با هم تشکیل یک دسته و یک واحد زراعتی را دهند (خراسان)، ترکیبات اسمی: یا صحرا آذر گون. صحرایی همانند آتش. یا صحرا جان. عالم ارواح عرصه ارواح. یا صحرا دل. پهنه دل عرصه قلب. یا صحراسیم. صبح صادق. یا صحرا عشق. ملک عشق میدان عشق. یا صحرا غم. ملک غم وادی اندوه. یا صحرا فلک. عرصه فلک. یا صحرا قدسی. عالم لاهوت. یا صحراهند. هندوستان. یا صحرایقین. عالم یقین. ملک یقین. ترکیبات فعلی و تعبیرات: آن سرش صحراست. بسیار وسیع است. از صحراسر در آوردن، (جستن یافتن) مفت و رایگان یافتن، یا از صحرا نهادن، آشکار شدن پیدا کردن هویدا کردن، یا به صحرا افتادن، آشکار شدن، در معرض انظار قرار گفتن، یا سر به صحرا نهادن، گریختن فرار کردن، دیوانه شدن، یا صحرا که نمانده اید مگر صحرا مانده اید. به مهمانی که در رفتن شتاب دارد گویند
جمع حیازت. گردآوردنها جمع آوریها، مراتع اختصاصی که در بعضی نواحی (مانند کرج و نهاوند) بچراندن گله های خلیفه اختصاص داشت، جمع حیازه، گرد آمده ها، به دست آمده ها
جمع حیازت. گردآوردنها جمع آوریها، مراتع اختصاصی که در بعضی نواحی (مانند کرج و نهاوند) بچراندن گله های خلیفه اختصاص داشت، جمع حیازه، گرد آمده ها، به دست آمده ها