جدول جو
جدول جو

معنی حقنه - جستجوی لغت در جدول جو

حقنه
داروی مایعی که از طریق مقعد داخل روده ها می کنند، اماله
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
فرهنگ فارسی عمید
حقنه
(حَ نَ)
نوعی از درد شکم. ج، احقان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حقنه
اماله
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
فرهنگ لغت هوشیار
حقنه
((حُ نِ))
اماله، وارد کردن داروی مایع از طریق مقعد
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
فرهنگ فارسی معین
حقنه
اماله، تنقیه، تزریق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حقنه
از روی تمسخر به آدم کوتاه قد گویند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسنه
تصویر حسنه
نیک، خوب، کار نیک و پسندیده، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
(حِ نَ)
دمل و دمیدگی بدن که آماس کند و ریمناک گردد
لغت نامه دهخدا
(حِ لَ)
آب صاف باقی در حوض. حقله، شیر باقی، خرمای تباه فروریخته از درخت. (منتهی الارب) ، آنچه کم باشد از مقدار قدح. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ قَ فَ)
جج حقف. (منتهی الارب). رجوع به حقف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
زن کوتاه یا سبک جسم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
یکی حمن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
وقت معین دوشیدن ناقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). متی حینه ناقتک، ای وقت حلبها، مقدار شیر ناقه: و کم حینه ناقتک، ای کم حلابها یعنی چند شیر میدهد، یک بار خوردن. (منتهی الارب). یک بار طعام خوردن در شبانه روز. (بحر الجواهر) : هویأکل الحینه (و یفتح) ، او میخوردیک بار در روز و شب. (منتهی الارب). یک بار در روز ووشب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، حین: ما القاء الاالحینه بعد الحینه، ای الحین بعدالحین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حین شود
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ)
کرانۀ برآمده از کوه. ج، حسن
لغت نامه دهخدا
(حَقْ وَ)
ازار، جای ازار بستن از میان. میان بستنگاه، درد شکم از خوردن گوشت. (منتهی الارب). درد شکم. (مهذب الاسماء) ، نوعی از بیماری شتران و آن ریش گردیدن شکم باشد از سرفه
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
یکی کوه درشت. ج، حزن
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
نام کوهی است در دیار شکر برادران بارق در ازد یمن. (معجم البلدان). و در مراصدالاطلاع تصحیف شده است
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ نَ / حَ نَ)
حزن. زمین ناهموار. زمین درشت. زمین ستبر. سنگلاخ
لغت نامه دهخدا
(حِ رِنْ نَ)
نام قریه ای به یمامه در کوه از بنی عدی بن حنیفه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ)
کینه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
کژی. (منتهی الارب). اعوجاج. کجی: حجنه المغزل، آهنی کج که بر سردوک باشد و نخی که میریسند، بدان آویخته شده و درازمیگردد. (منتهی الارب). آهن کژ در سر جلک. ج، حجن. (مهذب الاسماء). آهن سر دوک، حجنه الثمام، برگ گیاه یز. (منتهی الارب). بار درخت یز. (مهذب الاسماء). و آن گیاهی است پرخار. (آنندراج). حجنه
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ نَ)
حجنه. رجوع به حجنه (معنی دوم) شود
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
رجوع به حبنه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَیْ یُ)
رسیدن گرفتن غورۀ خرما یا رسیده گردیدن دو ثلث وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ نَ)
ابزاری که بدان حقنه می کنند. (ناظم الاطباء). دستور. شیشۀ اماله. (یادداشت مرحوم دهخدا). ایریگاتور: اگر قرحه کهن بود، نخست رحم بباید شست به ماءالعسل به محقنه و زراقه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
دهی است از دهستان در بقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور. ناحیه ای است در سه هزارگزی جنوب خاوری نیشابور. واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 213 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وقنه
تصویر وقنه
آشیانه نشیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقبه
تصویر حقبه
مدتی از روزگار، سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقوه
تصویر حقوه
شلوار، شکم درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفنه
تصویر حفنه
مشتی یک مشت، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنه
تصویر حسنه
کار نیک و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذنه
تصویر حذنه
خرد گوش، کوته بالا: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقنه
تصویر حاقنه
کم (معده)، زیر شکم، گوچنبر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنه
تصویر حسنه
((حَ سَ نِ))
کار نیک، عمل خیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسنه
تصویر حسنه
نیکو، نیک
فرهنگ واژه فارسی سره