جدول جو
جدول جو

معنی حقریه - جستجوی لغت در جدول جو

حقریه(حَ ری یَ)
حقریت. خواری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوریه
تصویر حوریه
(دخترانه)
زن بهشتی زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قریه
تصویر قریه
آبادی بزرگی که دارای خانه های بسیار و مزارع باشد
روستا، ده، دیه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ری یَ)
صحیفه مقریه، نامۀ خوانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مقری ّ و مقروءه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَیْ یَ)
مصغر قریه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
چینه دان مرغان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 52 هزارگزی شمال خاوری شادگان، کنار راه فرعی اتومبیل رو خلف آباد به شادگان و کنار شمالی رود خانه جراحی. دشت و گرمسیر و مالاریائی است. 100 تن سکنۀ شیعۀ فارس و عرب دارد. آب آن از رود خانه جراحی و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ساکنین از طایفۀ آل ابوشوکه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ ی یَ)
تأنیث حری ّ، سزاوار. ج، حریّات. حرایا
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُو لُ قَ دَ)
در اصطلاح عرفا، خارج شدن از بندگی کائنات و قطع تمام علاقات با غیر واجب میباشد، و آن دو درجه دارد: حریت عامه که آزادی ازقید شهوات باشد. و حریت خاصه که آزادی از رقیت آداب و رسوم است چه در این مرتبه انسان در تجلی نورالانوار منحل شده و به محاق میرود. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
دهی است از دهستان در بقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور. ناحیه ای است در سه هزارگزی جنوب خاوری نیشابور. واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 213 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ یَ)
یمامه را گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ قری ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی مجاری سیل. (از اقرب الموارد) ، رفتن و شتافتن، بسیار شدن خشکی در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ یَ / یِ)
ده. دیه. دهکده، شهر، هر جائی که مسکن و مأوای مردمان باشد و دارای بناهای چندی بود متصل و پیوسته به هم. ج، قری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ)
قضیۀ حصریه، قضیۀ محصوره. رجوع به محصوره و حصر قضایا شود
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
حرّه ای است بنی سلیم را. (منتهی الارب). نام یکی از دو حرّۀ بنی سلیم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
قطعه زمین سخت. ج، حذاری ̍، پشتۀ زمین سخت. (منتهی الارب) ، پرهای گردن خروس. کویل خروه. (مهذب الاسماء) ، پارۀ زمین. (مهذب الاسماء). ج، حذاری ̍، حذار. الارض الخشنه. الارض الغلیظه من القف الخشنه و ابوخبرۀ اعرابی گوید: بالای کوه اگر سخت و غلیظ باشد حذریه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
افعی کاسته تن از کلان سالی که بجز سر و جان و زهر در وی هیچ نمانده باشد. (منتهی الارب). آن مار که از بسیاری زهر و پیری نقصان گرفته بود. (مهذب الاسماء). مار پیر پرخطر
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ ریْ یَ)
نام دسته ای ازقراولان خاصۀ دولت عباسی در عهدالراضی باﷲ است. در این زمان دو دسته از قراولان خاصه بنام حجریه و ساجیهدائماً در کارها مداخله میکردند. رؤسای آنان اتباع خویش را وسیلۀ اجرای مقاصد متنفذین میساختند و خلیفه هیچ نوع قدرت بر ایشان نداشت. رجوع به تجارب الامم ج 1 صص 214- 243- 264- 312- 324- 336- 358- 375- 377- 414- 419- 448- 453- 489- 499- 503- 509 تا 512- 514- 516- 517- 521- 525- 529- 533- 541- 542- 552- 555 تا 557 و خاندان نوبختی ص 205 و 207 و رجوع به دزی ج 1 ص 252- 253 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
، چگونگی حجر. صلابت. سختی مانند سنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قضائی در سنجاق تعز از ولایت یمن در جنوب تعز که از طرف غرب محدود است به تعز و از شمال به عدین واب و از شرق بقضای قعطبه و از جنوب به عدن و اراضی غیر مضبوطه و او را با ناحیۀ قبیطه صدوهشت قریه است و اراضی آن مرتفع و حاصل خیز است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
فرقه ای از متصوفه. (اقرب الموارد). گروهی از متصوفۀ مبطله باشند. و مذهب ایشان مثل مذهب حالیه است. الا آنکه میگویند حوران بهشتی در بیهوشی نزد ما می آیند و با ایشان صحبت واقع میشود. و چون بهوش می آیند غسل میکنند. کذا فی توضیح المذاهب. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
زن سپیدپوست و نرم. (اقرب الموارد). رجوع به حور و حوراء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ری یَ)
چوب دستی و عصا، چوبهای سوراخ دار که در آن سرستون خانه را گذارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چوب بادبان کشتی که در پهنای بالای آن باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، چوب بالای هودج، فراهم آمدنگاه خاک موران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَیْ یَ)
جائی است مشهور در جبل طی. امرءالقیس گوید:
تبیت لبونی بالقریه امّناً
و أسرحها غبا بأکناف حائل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهکده، شهر، هر جائی که مسکن و ماوای مردمان باشد و دارای بناهای چندی بود، متصل بهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفریه
تصویر حفریه
مونی حفری، جمع حفریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریه
تصویر قریه
((قَ یِ))
ده، دهکده، شهر، جمع قری
فرهنگ فارسی معین
آبادی، ده، دهات، دهکده، دیه، رستاق، روستا، قصبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد