حقب بعیر، دشوار شدن بول بر شتر از سختی رسن تنگ. بند شدن بول شتر ازافتادن حقب بر غلاف نرۀ وی، حقب مطر وغیره، بند آمدن باران و جز آن، حقب معدن، نیافتن چیزی در کان پس از جستن. (منتهی الارب)
حقب بعیر، دشوار شدن بول بر شتر از سختی رسن تنگ. بند شدن بول شتر ازافتادن حقب بر غلاف نرۀ وی، حقب مطر وغیره، بند آمدن باران و جز آن، حقب معدن، نیافتن چیزی در کان پس از جستن. (منتهی الارب)
پالان اشتر، تنگ شتر که متصل به تهیگاه وی باشد. (منتهی الارب). تنگ که بر شتر بندند. نوار میان بند شتر. تنگ پالان شتر. رسن میان شتر. ج، احقب. (مهذب الاسماء) ، کمر زنان که بر میان بندند. حقاب، چیزی است که زنان پیرایه را بدان آویخته بر میان بندند. (منتهی الارب). ج، احقاب
پالان اشتر، تنگ شتر که متصل به تهیگاه وی باشد. (منتهی الارب). تنگ که بر شتر بندند. نوار میان بند شتر. تنگ پالان شتر. رسن میان شتر. ج، احقب. (مهذب الاسماء) ، کمر زنان که بر میان بندند. حقاب، چیزی است که زنان پیرایه را بدان آویخته بر میان بندند. (منتهی الارب). ج، احقاب
هشتاد سال و زیادت از آن. (اقرب الموارد). مدت هشتاد سال یا بیش از آن. هشتاد سال. (مهذب الاسماء) ، روزگار. (منتهی الارب) (از دهار) (مهذب الاسماء). دهر. (از اقرب الموارد). روزگاردراز. زمان دراز، سال. و گویند سالها. ج، احقاب، احقب، حقاب. (اقرب الموارد) : هست هفتصدساله راه آن حقب که بکرد او عزم در سیران حب. مولوی
هشتاد سال و زیادت از آن. (اقرب الموارد). مدت هشتاد سال یا بیش از آن. هشتاد سال. (مهذب الاسماء) ، روزگار. (منتهی الارب) (از دهار) (مهذب الاسماء). دهر. (از اقرب الموارد). روزگاردراز. زمان دراز، سال. و گویند سالها. ج، احقاب، احقب، حقاب. (اقرب الموارد) : هست هفتصدساله راه آن حقب که بکرد او عزم در سیران حب. مولوی
فصل خشک و بی باران. (ناظم الاطباء) ، آن که در کان چیزی نیابد، سواری که در ترک خود چیزی بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، تنگ بندنده بر شتر. (آنندراج) ، آنکه کسی را در ردیف خود کند در سواری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آنکه پس خود سوار کند کسی را بر شتر. (آنندراج)
فصل خشک و بی باران. (ناظم الاطباء) ، آن که در کان چیزی نیابد، سواری که در ترک خود چیزی بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، تنگ بندنده بر شتر. (آنندراج) ، آنکه کسی را در ردیف خود کند در سواری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آنکه پس خود سوار کند کسی را بر شتر. (آنندراج)
خر وحشی که درشکم وی سپیدی باشد، یا تنگ بستنگاه وی سپید باشد. گورخر که تهیگاه او از هر دو سوی سپید باشد. خر دشتی که در شکم او سفیدی بود. مؤنث: حقباء. ج، حقب، خلجان در دل: مااحکاء فی صدری، نخلید آن در دل من، احکاء عقده، بستن گره. گره را استوار بستن
خر وحشی که درشکم وی سپیدی باشد، یا تنگ بستنگاه وی سپید باشد. گورخر که تهیگاه او از هر دو سوی سپید باشد. خر دشتی که در شکم او سفیدی بود. مؤنث: حَقْباء. ج، حُقْب، خلجان در دل: مااَحْکَاءَ فی صدری، نخلید آن در دل من، احکاء عقده، بستن گره. گره را استوار بستن
ابن احمر. عمرو بن احمر باهلی شاعر معروف که شعرش اغلب در لغت مورد استشهاد است و عادهً نام او نیاورند و به قال ابن احمر اکتفا کنند. (مرصع) ، فرومایگان، خلایق نام یکی از جنیان که از پیغامبر صلی الله علیه قرآن شنیده است، بر خارش داشتن. خاریدن خاستن: احکنی رأسی، خاریدن خواست سر من. (منتهی الارب)
ابن احمر. عمرو بن احمر باهلی شاعر معروف که شعرش اغلب در لغت مورد استشهاد است و عادهً نام او نیاورند و به قال ابن احمر اکتفا کنند. (مرصع) ، فرومایگان، خلایق نام یکی از جنیان که از پیغامبر صلی الله علیه قرآن شنیده است، بر خارش داشتن. خاریدن خاستن: احکنی رأسی، خاریدن خواست سر من. (منتهی الارب)
شمردن، عدد فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق
شمردن، عدد فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق