جدول جو
جدول جو

معنی حقب - جستجوی لغت در جدول جو

حقب
(حِ قَ)
جمع واژۀ حقبه. (منتهی الارب). رجوع به حقبه شود
لغت نامه دهخدا
حقب
(حُ قُ)
جمع واژۀ حقاب. (از منتهی الارب). رجوع به حقاب شود
لغت نامه دهخدا
حقب
(تَ)
حقب بعیر، دشوار شدن بول بر شتر از سختی رسن تنگ. بند شدن بول شتر ازافتادن حقب بر غلاف نرۀ وی، حقب مطر وغیره، بند آمدن باران و جز آن، حقب معدن، نیافتن چیزی در کان پس از جستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حقب
(حَ)
پالان شتر. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
حقب
(حَ قَ)
پالان اشتر، تنگ شتر که متصل به تهیگاه وی باشد. (منتهی الارب). تنگ که بر شتر بندند. نوار میان بند شتر. تنگ پالان شتر. رسن میان شتر. ج، احقب. (مهذب الاسماء) ، کمر زنان که بر میان بندند. حقاب، چیزی است که زنان پیرایه را بدان آویخته بر میان بندند. (منتهی الارب). ج، احقاب
لغت نامه دهخدا
حقب
(حُ / حُ قُ)
هشتاد سال و زیادت از آن. (اقرب الموارد). مدت هشتاد سال یا بیش از آن. هشتاد سال. (مهذب الاسماء) ، روزگار. (منتهی الارب) (از دهار) (مهذب الاسماء). دهر. (از اقرب الموارد). روزگاردراز. زمان دراز، سال. و گویند سالها. ج، احقاب، احقب، حقاب. (اقرب الموارد) :
هست هفتصدساله راه آن حقب
که بکرد او عزم در سیران حب.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ قُ)
جمع واژۀ حقب و حقب، اعتماد کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احقب، کوهچۀ دراز سر به آسمان که کمربندی از خاک گرداگرد وی باشد. او القاره الطویله التی فی وسطها تراب اعفر برّاق مع برقه سائره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
روباه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
شتر تنگ بربسته، درحقبه نهاده. (از منتهی الارب) ، آن که در سواری ردیف کسی باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
فصل خشک و بی باران. (ناظم الاطباء) ، آن که در کان چیزی نیابد، سواری که در ترک خود چیزی بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، تنگ بندنده بر شتر. (آنندراج) ، آنکه کسی را در ردیف خود کند در سواری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آنکه پس خود سوار کند کسی را بر شتر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
خر وحشی که درشکم وی سپیدی باشد، یا تنگ بستنگاه وی سپید باشد. گورخر که تهیگاه او از هر دو سوی سپید باشد. خر دشتی که در شکم او سفیدی بود. مؤنث: حقباء. ج، حقب، خلجان در دل: مااحکاء فی صدری، نخلید آن در دل من، احکاء عقده، بستن گره. گره را استوار بستن
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
ابن احمر. عمرو بن احمر باهلی شاعر معروف که شعرش اغلب در لغت مورد استشهاد است و عادهً نام او نیاورند و به قال ابن احمر اکتفا کنند. (مرصع) ، فرومایگان، خلایق
نام یکی از جنیان که از پیغامبر صلی الله علیه قرآن شنیده است، بر خارش داشتن. خاریدن خاستن: احکنی رأسی، خاریدن خواست سر من. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
آرامش باد. (منتهی الارب). و این یمانی است. (از اقرب الموارد) ، مدت هشتاد سال. (غیاث از منتخب) (مهذب الاسماء). ج، حقب
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
مدتی از روزگار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). روزگار. پاره ای از زمانه، سال. (از اقرب الموارد). ج، حقب، حقوب
لغت نامه دهخدا
تصویری از حقو
تصویر حقو
تهیگاه، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرب
تصویر حرب
نبرد، ستیز، رزم، کارزار، مقاتله، پیکار، پرخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقن
تصویر حقن
حقنه کردن، اماله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقه
تصویر حقه
مذاهب حقه، ثابت، راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزب
تصویر حزب
گروه، فرقه رسیدن چیزی بکسی رسیدن چیزی بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
شمردن، عدد فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبق
تصویر حبق
نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجب
تصویر حجب
جمع حجاب، پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
کشت، کشت سبز، کشت نو رسته، زمین آماده کشت کشتگاه کجاوه، شکم پیچ از بیماری های دامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاب
تصویر حاب
گناه بزه تیر لغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقب
تصویر ثقب
سوراخ کردن، بلند پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقب
تصویر زقب
راه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقب
تصویر رقب
جمع رقیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احقب
تصویر احقب
خر شکم سپید، نام یکی از پریان درنپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقبه
تصویر حقبه
مدتی از روزگار، سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقب
تصویر عقب
پس، پشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لقب
تصویر لقب
پاژنام، فرنام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حرب
تصویر حرب
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حقه
تصویر حقه
نیرنگ، ترفند، فریب
فرهنگ واژه فارسی سره