جدول جو
جدول جو

معنی حفلیج - جستجوی لغت در جدول جو

حفلیج
(حِ)
کوتاه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افلیج
تصویر افلیج
مفلوج، آنکه به بیماری فلج مبتلا باشد، فلج شده، فالج
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
فالج. سستی و فروهشتگی که درنیمۀ بدن یا در تمام آن حادث گردد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
گشاده کردن دندان. (تاج المصادر بیهقی) ، قسمت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلجوا الجزیه بینهم. (اقرب الموارد) ، نظر کردن در کاری و تقسیم و تدبیر کردن درآن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
محلوج. (منتهی الارب) (آنندراج). پنبۀ بریده. (مهذب الاسماء). پنبۀ زده. ندیف. شیده. واخیده. مندوف. منفوش. فلخمیده. فلخیده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- قطن حلیج، پنبه که از تخم جدا کرده باشند. (ازمنتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ لا)
حقی که یک مدنی دارد در اظهار رای شخصی در امور عامه و رجوع به جفلی (با جیم موحده) شود، مهمانی عام. (از منتهی الارب). رجوع به جفلی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
آنکه بدن بجنباند در رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَلْ لَ)
شتر ریزه. (منتهی الارب). ج، حفالج، آنکه رانهایش از یکدیگر دور باشد. (مهذب الاسماء). آنکه پیش پایها نزدیک نهد و پاشنه ها دور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لمس اندام زمینگیر آنکه تمام یا قسمتی از بدن وی سست و بی حرکت شده باشد فالج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفلی
تصویر حفلی
مهمانی بزرگ جشن همگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیج
تصویر حلیج
پنبه واخیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افلیج
تصویر افلیج
((اِ))
کسی که عضو یا اعضایی از بدنش فاقد حرکت و نیرو باشد
فرهنگ فارسی معین
زمینگیر، شل، فلج، معلول
فرهنگ واژه مترادف متضاد