جدول جو
جدول جو

معنی حفلی - جستجوی لغت در جدول جو

حفلی
(حَ لا)
حقی که یک مدنی دارد در اظهار رای شخصی در امور عامه و رجوع به جفلی (با جیم موحده) شود، مهمانی عام. (از منتهی الارب). رجوع به جفلی شود
لغت نامه دهخدا
حفلی
مهمانی بزرگ جشن همگانی
تصویری از حفلی
تصویر حفلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حالی
تصویر حالی
آگاه، متوجه، ملتفت، فعلی، کنونی، مناسب حال
به محض اینکه، در حال، در ساعت، در دم، در وقت، برای مثال در آن مجلس که او لب برگشادی / نبودی تن که حالی جان ندادی (نظامی۲ - ۲۱۵)، گرفتند حالی جوان مرد را / که حاصل کن این سیم یا مرد را (سعدی۱ - ۸۵)اکنون، حالا، در آن موقعیت
آراسته
حالی شدن: دریافتن، فهمیدن، درک کردن
حالی کردن: بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
پایین تر، پست تر، زیرتر، اسفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
پایین و پست، پایینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبلی
تصویر حبلی
آبستن، باردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حولی
تصویر حولی
ستور یک ساله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفلی
تصویر دفلی
خرزهره، درختچه ای زینتی، بوته مانند و سمّی، با شاخه های باریک، گل های سرخ، سفید یا صورتی و برگ های دراز
زقّوم، جار، خوره، سمّ الحمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طفلی
تصویر طفلی
طفلک، کودکی، خردسالی
فرهنگ فارسی عمید
(حُ لا)
لقب سالم بن غنم بن عوف بن خورج، بدانجهت که کلان شکم بود، و از اولاد اویند بنوالحبلی که بطنی است از انصار. (از سمعانی و جز آن)
حاتم بن سنان بن بشر حبلی. عبدالوهاب بن عتیق بن راذان مصری از وی روایت کند. منسوب به حبله از قرای عسقلان است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ لا)
آبستن. (دهار). باردار. حامل. حامله، زن ممتلی ازشراب و آب. ج، حبلیات، حبالی، حبالیات:
زمانه هر نفسم تازه محنتی زاید
اگرچه وعده معین شده است حبلی را.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
(حُ لی ی)
منسوب به حبلی ̍، منسوب به حبله. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ لا)
رجل حولی، مرد سخت حیله گر. (منتهی الارب) ، حائل. (اقرب الموارد). ج، حولیات. (از اقرب الموارد). رجوع به حائل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لی ی)
اسب و گوسفند یک ساله. ج، حوالی. (مهذب الاسماء). یک ساله از ستوران ناکفته سم و غیر آن. حولیه مؤنث آن و حولیات جمع آن. (از منتهی الارب). ستوران سم دار و غیر آن که یک سال بر آنها گذشته باشد: چون یکساله گردد (بچۀ اسب) حولی گویند. (تاریخ قم). و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حمل.
- قضیۀ حملی، (اصطلاح منطق) قضیه ای است که حکم بوقوع و لاوقوع نسبت در آن مشروط بشرط و مقید بقیدی نباشد مانند مردم جانور است یا مردم جانور نیست. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اساس الاقتباس شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حقل که نزدیک ایله بر ساحل دریاست. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حُ بُ لی ی / حُ بَ لی ی)
منسوب به بنوالحبلی، منسوب به حیی از یمن. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
کوتاه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ لا)
تماماً، جمع واژۀ حقب، بمعنی پالان اشتر
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
منسوب به محفل، صف نشین. مهمان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفله
تصویر حفله
جمعیت، انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفلی
تصویر دفلی
خر زهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی
تصویر حالی
فوراً، فی الفور، هماندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبلی
تصویر حبلی
آبستن باردار آبستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیل
تصویر حفیل
گزافه گر، گروه مردم، پر فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفظی
تصویر حفظی
منسوب به حفظ آنچه که باید حفظ کنند: دروس حفظی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به حمل، قضیه ایست که حکم بوقوع و لا وقوع نیست در آن مشروط بشرط و مقید بقیدی نباشد: (مردم جانورست) یا (مردم جانور نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفری
تصویر حفری
منسوب به حفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفلی
تصویر طفلی
کودکی بچگی طفولیت، زمان کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
((سُ لا))
مؤنث اسفل، پست تر، پایین تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
((سُ یا س یُ))
منسوب به سفل، پایینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حبلی
تصویر حبلی
((حُ لا))
آبستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حالی
تصویر حالی
همین که، به محض این که، آن گاه، آن زمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حالی
تصویر حالی
آراسته، مزین، متحلی
فرهنگ فارسی معین