جدول جو
جدول جو

معنی حفلات - جستجوی لغت در جدول جو

حفلات
(حَ)
جمع واژۀ حفله. رجوع به حفله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلات
تصویر فلات
هر یک از قسمت های مرتفع و بسیار پهناور سطح زمین که حداقل از یک طرف به زمین پست تری محدود است
تار، برای مثال تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته / تار تار پود پود اندر فلات آن فوات (رودکی۱ - ۷۰)
فلات قاره: در علم زمین شناسی قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی می باشد و محل ته نشت هایی است که اصل آن ها از خشکی بوده و با رودخانه ها به دریا ریخته است
فرهنگ فارسی عمید
(حَ سَ)
پشته های سنگ است. بدیار ضباب وآن را حسله و حسیله نیز نامند. و بعضی گفته اند کوههای سپید است به جنب رمل الغضا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تان و تانه را گویند، و آن تارهایی باشد که جولاهگان بجهت بافتن مهیا و آماده کرده باشند. (برهان). تار. تان. تانه. مقابل پود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بیابانی که خالی از آب و گیاه باشد. (غیاث از منتخب و شروح نصاب). فلاه. دشت بی آب وگیاه. بیابان بی آب. صحرای وسیعو فراخ. ج، فلوات. (فرهنگ فارسی معین) :
بریدم بدان کشتی کوه لنگر
مکانی بعید و فلاتی سحیقا.
منوچهری.
، دشتی پهناور و مرتفع. در زبانهای اروپایی پلاتو به معنی بلندی بسیار بزرگی بر روی کرۀ زمین است. مترجمان کتب اروپایی در ترجمه این کلمه لغت عربی ’فلات’ را فقط بعلت شباهت لفظی به کار برده اند، درصورتی که فلات به معنی بیابان قفر و بی آب وعلف است، و بجای پلاتو در زبان تازی ’نجد’ و ’هضبه’ و در فارسی ’پشته’ مستعمل است. به همین جهت بعضی از فضلا بر استعمال فلات به معنی پلاتو ایراد کرده اند، و برخی این تسامح را جایز شمرده اند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ مؤنث است از فلان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ناگهان گرفتگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فِ)
جمع واژۀ تفله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تفله شود
لغت نامه دهخدا
(اِجْ)
فوت شدن چیزی.
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
جمع واژۀ حفنه. (منتهی الارب). رجوع به حفنه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حالت: لی مع اﷲ حالات لایسعنی فیها ملک مقرب و لا نبی مرسل،
- حالات الدهر، گردشهای روزگار
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حبله. اوراق سمر، نوعی از پیرایه های حمیل
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حیله، (منتهی الارب)، رجوع به حیله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
جمع واژۀ حمله. رجوع به حمله شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ آفله
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحفلات
تصویر تحفلات
جمع تحفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلات
تصویر فلات
بیابان، صحرای وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حملات
تصویر حملات
جمع حمله، تاخت ها تازها جمع حلمه تاختنها تاختها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حالت، جاوران جاورها، چگونگی ها جمع حالت. کیفیات چگونگیها اوضاع، وقایع حوادث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلات
تصویر فلات
((فَ))
تار، تار پارچه. مقابل پود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلات
تصویر فلات
((فَ))
دشت بی آب و علف، دشتی که ارتفاعش از دویست تا پنج هزار متر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حملات
تصویر حملات
((حَ مَ))
جمع حمله، تاخت ها، تاختن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حملات
تصویر حملات
آفندها
فرهنگ واژه فارسی سره
احوال، اوضاع، کیفیات، حوادث، وقایع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بادیه، بر، بیابان، پشته، خشکی، دشت، صحرا، نجد، تار
متضاد: پود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شرایط
دیکشنری اردو به فارسی