تر بودن بن موها از خوی و عرق. (ناظم الاطباء). خوی کردن بن موی بقدر که روان نگردد. (از اقرب الموارد) ، پر شدن بدن از وسومت. (ناظم الاطباء). نیک بهم رسانیدن اندام پیه را چنانکه عروق لحم در مداخل شحم، بین مضابع کفته گردد، لاغر و کم گوشت شدن اندام ناقه. (از اقرب الموارد) ، منبسط شدن. (ناظم الاطباء). گشاده و فراخ شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
تر بودن بن موها از خوی و عرق. (ناظم الاطباء). خوی کردن بن موی بقدر که روان نگردد. (از اقرب الموارد) ، پر شدن بدن از وسومت. (ناظم الاطباء). نیک بهم رسانیدن اندام پیه را چنانکه عروق لحم در مداخل شحم، بین مضابع کفته گردد، لاغر و کم گوشت شدن اندام ناقه. (از اقرب الموارد) ، منبسط شدن. (ناظم الاطباء). گشاده و فراخ شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
حضج نار، افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش افروختن. (مهذب الاسماء) ، حضج شیئی بر ارض، بر زمین زدن آن. (منتهی الارب). بر زمین زدن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) ، حضج قصار ثوب را، زدن گازر جامه را به محضاج گاه شستن آن، دویدن، درآوردن در شکم چیزی که بکفد بر آن. (منتهی الارب)
حضج نار، افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش افروختن. (مهذب الاسماء) ، حضج شیئی بر ارض، بر زمین زدن آن. (منتهی الارب). بر زمین زدن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) ، حضج قصار ثوب را، زدن گازر جامه را به محضاج گاه شستن آن، دویدن، درآوردن در شکم چیزی که بکفد بر آن. (منتهی الارب)
قماش خانه آماده کرده شده برای بار کردن. آخریان که شتر کشد. رخت خانه که برای بار کردن مهیا کنند، شتری که قماش خانه بر وی بار کنند. شتر که آخریان خانه کشد. شتری که کشیدن رخت خانه را دارند، خانه (یعنی خیمه و چادر) از مو. ستون و طنابهای خیمه، شتر نر ضعیف، ستون خیمه. (از منتهی الارب). ج، حفاض، احفاض. - امثال: یوم بیوم الحفض المجور، در مجازات سوء گفته شود. رجوع به منتهی الارب شود
قماش خانه آماده کرده شده برای بار کردن. آخریان که شتر کشد. رخت خانه که برای بار کردن مهیا کنند، شتری که قماش خانه بر وی بار کنند. شتر که آخریان خانه کشد. شتری که کشیدن رخت خانه را دارند، خانه (یعنی خیمه و چادر) از مو. ستون و طنابهای خیمه، شتر نر ضعیف، ستون خیمه. (از منتهی الارب). ج، حفاض، احفاض. - امثال: یوم بیوم الحفض المجور، در مجازات سوء گفته شود. رجوع به منتهی الارب شود
افکندن از دست. (منتهی الارب). انداختن از دست. از دست بیفکندن چیزی. (دهار). چیزی از دست بیفکندن، حفض عود، خم دادن چوب را. چوب خم دادن. خم دادن چوب، خوش عیش گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
افکندن از دست. (منتهی الارب). انداختن از دست. از دست بیفکندن چیزی. (دهار). چیزی از دست بیفکندن، حفض عود، خم دادن چوب را. چوب خم دادن. خم دادن چوب، خوش عیش گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)