جدول جو
جدول جو

معنی حفش - جستجوی لغت در جدول جو

حفش(حَ فِ)
بعیر حفش السنام، اشتر پیش کوهان ریش شده ازاسفل تا به اعلی با سلامت بن کوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حفش(تَ صَفْ فُ)
حفش سیل، گرد آمدن سیل از هر جهت به یک جای، حفش سیل موضعی را، برکندن آنرا. حفش باران زمین را، خراشیدن باران روی آنرا. (منتهی الارب) ، گرد کردن. (منتهی الارب) (دهار) ، برآوردن، کوشیدن، پی درپی خوش رفتن اسپ، راندن، گرد آمدن قوم بر کسی، حفش سنام، ریش شدن پیش کوهان از اسفل تا اعلی و هنوز بن آن سالم بودن، حفش سماء، باریدن باران بسیار در ساعت، حفش زن شوی را، دوستی و وداد ظاهر کردن زن شوی را. (منتهی الارب) ، آب دویدن از مطهره. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
حفش(حِ)
دوکدان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، خانه خرد. (مهذب الاسماء). خانه بسیار خرد که سقف آن نزدیک باشد، خانه از گلیم مو، کوهان، شرم. فرج، درج. سله، چیزی سوده و کهنه، ظروف شکسته و بکار ناآینده از شیشه و جز آن، جوال کلان و کهنه. ج، احفاش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حفش
خانه کوچک
تصویری از حفش
تصویر حفش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ فِ شَ)
تأنیث حفش. رجوع به حفش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
شتری که کوهانش ریش شده است. شتر که کوهان او از زیر تا بالا ریش شده لکن هنوز بن کوهان او سالم است
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
پیوسته بودن در خانه کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). ملازم شدن زن خانه خود را. (اقرب الموارد) ، گرد آمدن، تحفش زن مرد را،دوستی ظاهر کردن زن برای مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحفش زن بر شوی یا اولاد خود، پیوسته مواظب و ملازم بودن آنان را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احفش، ناقه حفشاء، ماده شتر پیش کوهان ریش شده ازاسفل تا به اعلی با سلامت بن کوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حفا
تصویر حفا
باز داشتن، بر زمین افکندن لویی تک بیخ تک نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفر
تصویر حفر
کندن زمین، فرو بردن چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفد
تصویر حفد
تیز روی، بشتاب رفتن، شتافتن، شتاب کردن بطاعت و خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفث
تصویر حفث
هزارخانه شکنبه هزار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنش
تصویر حنش
مار واره از مای ها (حشرات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکش
تصویر حکش
گرد آوردن، ترنجیدن، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمش
تصویر حمش
بر افروختن از خشم، خشماندن، فرآوری فراهم آوردن، راندن به خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوش
تصویر حوش
پیرامون، گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفض
تصویر حفض
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیش
تصویر حیش
ترسیدن، ترساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفش
تصویر خفش
به ضعف بینائی و تنگ شدن چشمان مبتلا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفص
تصویر حفص
گرد کردن، آرمیدن، شیر بچه، زنبیل چاهروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفو
تصویر حفو
اکرام کردن، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
نگهداشتن، نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفف
تصویر حفف
نشان، پی، اثر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفل
تصویر حفل
جمع شدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفن
تصویر حفن
به مشت گرفتن، گرد بر انگیختن ستور، رفتن با دو دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفه
تصویر حفه
نوازش تمام، کرامت تمام، منوال، نورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفی
تصویر حفی
مهربان، تیمار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تباه خشک، خرمای خشک، پستان خشک، یاوه خرمای بد خرمای بسیار پست، سخن نا سودمند گفتار بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبش
تصویر حبش
فیسا (بوقلمون) شوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرش
تصویر حرش
صید کردن، خراشیدن درشتی، خشونت درشتی، خشونت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفش
تصویر رفش
بیل، کوفتن، بر آغالانیدن، فراخزیستی، خاک انداز، پارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفش
تصویر بفش
عظمت وشکوه وکر و فر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفش
تصویر تفش
سرزنش طعنه. حرارت گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحش
تصویر فحش
دشنام، ناسزا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
نگه داری
فرهنگ واژه فارسی سره