جدول جو
جدول جو

معنی حفد - جستجوی لغت در جدول جو

حفد(حَ فَ)
جمع واژۀ حافد. حفده. خدمتکاران. یاران. یاری گران. (منتهی الارب) ، رفتاری است کم ازپویه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یعنی کم از خبب، فرزندان فرزند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حفد(تَ)
تیزروی. بشتاب رفتن. شتافتن. شتافتن مردم در خدمت. شتافتن شترمرغ. شتافتن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، شتاب کردن به طاعت و خدمت. به خدمت شتاب نمودن. (منتهی الارب). شتافتن در خدمت. بشتافتن در خدمت. (اقرب الموارد) (زوزنی). خدمت شتاب نمودن. (غیاث). در خدمت شتافتن و چست بودن در کاری، خدمت کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). نیکو خدمتی: و فی الدعاء: و الیک نسعی و نحفد. حفود. حفدان
لغت نامه دهخدا
حفد
تیز روی، بشتاب رفتن، شتافتن، شتاب کردن بطاعت و خدمت
تصویری از حفد
تصویر حفد
فرهنگ لغت هوشیار
حفد((حَ فَ))
جمع حافد، خدمتکاران، یاران، دوستان، فرزندزادگان
تصویری از حفد
تصویر حفد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حفده
تصویر حفده
احفادها، فرزندزادگان، نوادگان، نبیرگان، جمع واژۀ احفاد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ فِ)
چیزی است که ستور را در آن علف دهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اصل (و لغتی است در محتد) ، بن کوهان شتر، نقش و نگار جامه، قصر سلطان. ج، محافد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ دَ)
جمع واژۀ حافد. (دهار) (مهذب الاسماء). حفد. خدمتگاران. یاریگران. (منتهی الارب). خدمه. (اقرب الموارد). اعوان. (مهذب الاسماء). خادمان. یاران، دختران. دخترکان، نبیرگان. نوادگان، دامادان و خسران. (منتهی الارب) ، صناع الوشی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
چیزی است که ستور را در آن علف دهند، کنارۀ جامه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نگار جامه. (مهذب الاسماء) ، پیمانه و آن قدحی باشد، زنبیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
کسی که می شتاباند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، شتر یا شترمرغ شتاب رونده، خدمتگاری که برای کردن کاری شتابان می رود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ لَ)
زن سیاه. از صفات مؤنث است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حفده. حفود. شتابیدن. شتافتن در خدمت. (زوزنی) (اقرب الموارد) ، شتافتن مردم در خدمت، شتافتن شتر مرغ. شتافتن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، رفتاریست کم از پویه، یعنی کم از خبب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حفن
تصویر حفن
به مشت گرفتن، گرد بر انگیختن ستور، رفتن با دو دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفید
تصویر حفید
فرزنده زاده، پسر پسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفی
تصویر حفی
مهربان، تیمار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفه
تصویر حفه
نوازش تمام، کرامت تمام، منوال، نورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفو
تصویر حفو
اکرام کردن، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفل
تصویر حفل
جمع شدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفف
تصویر حفف
نشان، پی، اثر
فرهنگ لغت هوشیار
بدخواهی، بد خواستن، غیرت، برخواستن برای کسی، حسادت، حسودی، تنگ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
نگهداشتن، نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفض
تصویر حفض
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشد
تصویر حشد
جماعت، گروه فراهم آوردن، جمع کردن فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاد
تصویر حاد
برنده، تیز، مانند کارد
فرهنگ لغت هوشیار
شتابیدن، درنگیدن از واژگان دو پهلوست (اضداد)، نزدیکی مرگ عجیب شگفت آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدد
تصویر حدد
خشم گرفتن، منع، بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتد
تصویر حتد
ناب ناب هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
نوه نبیره، پیشیار، نگارگر فرزند زاده نبیره نوه، خدمتکار مدد کار خادم، جمع حفده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرد
تصویر حرد
خشم، گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا، کمک، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفد
تصویر محفد
شتاباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفده
تصویر حفده
یاران، دوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفص
تصویر حفص
گرد کردن، آرمیدن، شیر بچه، زنبیل چاهروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسد
تصویر حسد
رشک، رشک ورزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حفظ
تصویر حفظ
نگه داری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش
فرهنگ واژه فارسی سره