جمع واژۀ حظ. (دهار). حظاء. احظ. (جمع بر غیر قیاس). (مهذب الاسماء). حظوظه. - حظوظ خمسه، (اصطلاح احکامیان از منجمین) عبارت از خانه (بیت) و شرف و مثلثه و حد و وجه. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: کما یذکر فی لفظ الایصال. فی فصل اللام من باب الواو، هی بیت الکوکب ثم شرفه ثم المثلثه ثم الحد، ثم الوجه. - حظوظ نفس، (عندالصوفیه) مازادفی الحقوق کما سیجی ٔ
جَمعِ واژۀ حظ. (دهار). حظاء. احظ. (جمع بر غیر قیاس). (مهذب الاسماء). حظوظه. - حظوظ خمسه، (اصطلاح احکامیان از منجمین) عبارت از خانه (بیت) و شرف و مثلثه و حد و وجه. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: کما یذکر فی لفظ الایصال. فی فصل اللام من باب الواو، هی بیت الکوکب ثم شرفه ثم المثلثه ثم الحد، ثم الوجه. - حظوظ نفس، (عندالصوفیه) مازادفی الحقوق کما سیجی ٔ
تأنیث حظی. بهره مند. دولتی. (منتهی الارب). بخت ور. بختیار. کسی که مردم او را دوست دارند و مقام او بزرگ شمارند. (اقرب الموارد) ، کنیزک که از زن پنهان دارند. (مهذب الاسماء). کنیزی که نزد پادشاه گرامی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : والدۀ او حظیه ای بود از حرم سلطان. (جهانگشای جوینی). ج، حظایا، بهره. نصیب
تأنیث حظی. بهره مند. دولتی. (منتهی الارب). بخت ور. بختیار. کسی که مردم او را دوست دارند و مقام او بزرگ شمارند. (اقرب الموارد) ، کنیزک که از زن پنهان دارند. (مهذب الاسماء). کنیزی که نزد پادشاه گرامی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : والدۀ او حظیه ای بود از حرم سلطان. (جهانگشای جوینی). ج، حظایا، بهره. نصیب
شاعری از مردم اصفهان. او بزمان عالم گیر بسیاحت هند رفته است و بیت ذیل از اوست: کی از فنای تن ز تو کس دور می شود شمع از گداختن همگی نور میشود. (از قاموس الاعلام ترکی)
شاعری از مردم اصفهان. او بزمان عالم گیر بسیاحت هند رفته است و بیت ذیل از اوست: کی از فنای تن ز تو کس دور می شود شمع از گداختن همگی نور میشود. (از قاموس الاعلام ترکی)