جدول جو
جدول جو

معنی حظوه - جستجوی لغت در جدول جو

حظوه
(حُ / حِ وَ)
مرتبه، بهرۀ رزق. حظه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حظوه
(تَ)
بهره مند شدن. بهره مند شدن و دولتی شدن، ظفر یافتن بر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حشوه
تصویر حشوه
امعا، روده ها، بد و پست از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبوه
تصویر حبوه
پوششی که بر تن می پیچند، از قبیل لنگ، پارچه یا عمامه
اشیای شخصی پدر مانند سلاح، لباس، انگشتر و قرآن که پس از مرگ او خارج از حدود ارث به پسر ارشد می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حظوظ
تصویر حظوظ
حظ ها، خوشی ها، لذت ها، بهره ها، نصیب ها، جمع واژۀ حظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیوه
تصویر حیوه
حیات، زیستن، زنده بودن، مقابل ممات، زندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
زن برگزیده و عزیز در نزد شوهر، سوگلی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ وَ)
گیاهی است خوشبوی که در زمین نرم روید. (اقرب الموارد). و اذریون دشتی و ریحان و اسپی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ یاتْ)
رسم الخطی از کلمه حیاهیا حیات خاص قرآن کریم. حیاه. زندگی. (منتهی الارب). زندگانی. (ترجمان عادل) (مهذب الاسماء) :
و تشعل حولک النیران لیلا
کذلک کنت ایام الحیوه.
(از تاریخ بیهقی).
- حیوه طیبه، روزی حلال. (منتهی الارب).
- ، بهشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
پارۀ خاک. ج، حثی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
حباء. بخشیدن بی پاداش و منت، یا عام است، بازداشتن از عطیه، و لغت از اضداد است. (منتهی الارب)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ ف ف)
حموه الم، تیزی و سختی درد. (منتهی الارب). سوره درد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ وَ)
تبش در دهن از تیزی خورش. گرمی در حلق و سینه و سراز خشم و درد و تیزی مزۀ خردل و سپندان و مانند آن. بوی گنده یا تیزی چنانکه در سر و امثال آن باشد
لغت نامه دهخدا
(حِشْ وَ)
رجوع به حشو شود
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ / حِ وَ)
امعاء. آنچه در شکم است از آلات غذا. رودگانی. حشوۀ بطن، آلات شکم. (محمود بن عمر ربنجنی). روده ها. (منتهی الارب) ، یقال فلان من حشوه بنی فلان، ای من رذالهم. (مهذب الاسماء) ، مااکثر حشوه ارضه، ای حشوها و دغلها: او را به حشوۀ خاک تیره رسانند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حُسْ وَ)
اندازۀ پری دهان از حسو، یعنی از هر چیز رقیق که توان آشامید. ج، احسیه. احسوه. جج، احاسی، یکبار آشامیدن. و به این معنی به فتح حاء، افصح است
لغت نامه دهخدا
(حَسْ وَ)
یک بار آشامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِذْ وَ)
حذیا. عطیه. بخشش، پارۀ گوشت، مقابل. برابر. (منتهی الارب). حذاء. حذو. حذه. حذوه
لغت نامه دهخدا
(حُذْ وَ)
پارۀ گوشت. حذیه، مقابل. برابر. (منتهی الارب). حذاء. حذوه. حذو. حذه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نگاهبانی کردن گیاه و چریدن ندادن. حمایت. حمی. (منتهی الارب) ، بازداشتن طعام و شراب از بیمار. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به حمی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
مؤنث حلو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حلو شود
لغت نامه دهخدا
(حَقْ وَ)
ازار، جای ازار بستن از میان. میان بستنگاه، درد شکم از خوردن گوشت. (منتهی الارب). درد شکم. (مهذب الاسماء) ، نوعی از بیماری شتران و آن ریش گردیدن شکم باشد از سرفه
لغت نامه دهخدا
(حَ وِ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای 100 تن سکنه است. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ جامع هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
نام قسمی ریش (جراحت) که بر تن آدمی پدید آید. (قانون بوعلی کتاب 3 چ تهران ص 89)
لغت نامه دهخدا
(حَذْ / حِذْ / حُذْ وَ)
چرم پاره ای که وقت چرم بریدن کفشگران برآید و پیش آنها جمع گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیوه
تصویر حیوه
زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حظ، بهره ها بخت ها جمع حظ بهره ها برخورداریها، خوشیها، بدبختیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
زن خوشبخت و گرامی در نزد شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوه
تصویر حلوه
رازیانه رومی کمکلن (لوز المعده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشوه
تصویر حشوه
امعا، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقوه
تصویر حقوه
شلوار، شکم درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبوه
تصویر حبوه
بخشیدن، دهش عطا دادن عطا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذوه
تصویر حذوه
مقابل برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبوه
تصویر حبوه
((حَ وَ))
بخشیدن، عطا کردن، لاغری زیاد، بازداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
((حَ یِّ))
زن گرامی دلارام
فرهنگ فارسی معین