جدول جو
جدول جو

معنی حظوظ - جستجوی لغت در جدول جو

حظوظ
حظ ها، خوشی ها، لذت ها، بهره ها، نصیب ها، جمع واژۀ حظ
تصویری از حظوظ
تصویر حظوظ
فرهنگ فارسی عمید
حظوظ
(حُ)
جمع واژۀ حظ. (دهار). حظاء. احظ. (جمع بر غیر قیاس). (مهذب الاسماء). حظوظه.
- حظوظ خمسه، (اصطلاح احکامیان از منجمین) عبارت از خانه (بیت) و شرف و مثلثه و حد و وجه. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: کما یذکر فی لفظ الایصال. فی فصل اللام من باب الواو، هی بیت الکوکب ثم شرفه ثم المثلثه ثم الحد، ثم الوجه.
- حظوظ نفس، (عندالصوفیه) مازادفی الحقوق کما سیجی ٔ
لغت نامه دهخدا
حظوظ
جمع حظ، بهره ها بخت ها جمع حظ بهره ها برخورداریها، خوشیها، بدبختیها
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محظوظ
تصویر محظوظ
بهره مند، حظ برنده
فرهنگ فارسی عمید
(حُ / حِ وَ)
مرتبه، بهرۀ رزق. حظه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حظال. حظل. مقتر. آنکه بر اهل و عیال بنفقه شمار کند. (منتهی الارب). رجوع به حظل و حظال شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ظَ)
جمع واژۀ حظّ. رجوع به حظ شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ظُ / ظَ)
صمغی مانند صبر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل محظوظ و حظیظ و حظی، مرد بخت مند و دولتی. (منتهی الارب). مرد بخت مند ودارای بهره از روزی و رزق. (ناظم الاطباء). دولتی. بهره مند. بهرمند. برخوردار. متمتع. (یادداشت مرحوم دهخدا). بختور. (غیاث) (آنندراج). کامیاب:
با دو صد اقبال او محظوظ ماست
با دو صدطلب ملک محفوظ ماست.
مولوی (مثنوی، دفتر چهارم ص 232).
شکر او بر عموم مردم که به صنوف نعم او محظوظ بوده واجب و لازم است. (تاریخ قم). و کسی که علی قدر حال از این علم بهره مند و محظوظ نباشد از نوع انسان بیرون است. (بهجت الروح ص 25).
- محظوظ شدن، بهره مند شدن. تمتع بردن:
لوح حافظ لوح محفوظی شود
روح او از روح محظوظی شود.
مولوی.
و جمهور اهل قلم ازمطالعۀ آن محظوظ و بهره مند شوند. (تاریخ قم ص 2).
- محظوظ کردن، بهره مند کردن. متمتع کردن.
- محظوظ گرداندن، محظوظ گردانیدن. محظوظ کردن: و مجموع شاهزادگان و نوینان و تمام اعیان و اماثل و ارکان دولت را علی اختلاف طبقاتهم به انعامات خسروانه محظوظ گردانید. (ظفرنامۀ یزدی).
- محظوظ گردیدن، محظوظ گشتن. محظوظ شدن: و دیگر رسایل و رقاع و فصول از انواع به مطالعۀ همه محظوظ گشتم. (مرزبان نامه چ سال 1317 تهران ص 24).
- غیرمحظوظ، ناراضی و ناخرسند و ناخشنود. (ناظم الاطباء).
، شادمان. خرم. مسرور. خوشحال و خشنود. راضی و خرسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حظ. (منتهی الارب). رجوع به حظ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) فربه و پرشکم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
حظوه. رجوع به حظوه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بهره مند. (دهار). بابهره. حظی، بادولت. (دهار). دولتی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). بابخت. بختیار. بخت مند. (منتهی الارب). بخت ور. حظی. خداوند روزی. غنی دولتمند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بهره مند شدن. بهره مند شدن و دولتی شدن، ظفر یافتن بر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بهره مند شدن تمتع بردن: و جمهور اهل قلم از مطالعه آن محظوظ و بهره مند شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محظوظ کردن
تصویر محظوظ کردن
بهره مند کردن متمتع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محظوظ
تصویر محظوظ
بهره مند، برخوردار، متمتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیظ
تصویر حظیظ
دارای حظ و بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیظ
تصویر حظیظ
((حَ))
متمتع، بابهره، کامیاب، خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محظوظ
تصویر محظوظ
((مَ))
بهره مند، کامروا
فرهنگ فارسی معین
بختیار، برخوردار، بهره مند، بهره ور، متمتع، مستفیض، خوشحال، شاد، مبتهج، مسرور، مشعوف، مفرح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهره مند، بهره ور، متمتع
متضاد: بی بهره، کامروا، کامیاب، محظوظ
متضاد: ناکام، ناکامروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهره مند کردن، متمتع کردن، حظ بخشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهره ور شدن، بهره مند شدن، متمتع شدن، برخوردار شدن، حظ کردن، حظ بردن، لذت بردن، خشنود شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرگرم، خوشحال
دیکشنری اردو به فارسی
سرگرم کردن
دیکشنری اردو به فارسی