دمیدگیهای روی و سرنره که ریم دهد و قرحه نکند. (از منتهی الارب). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: دانه ای است که در صورت آدمی بیرون آید. (از بحر الجواهر). بثره که بر روی پیدا آید، کفک شیر. (منتهی الارب) ، حطاط الکمره، کرانه های آن. (منتهی الارب)
دمیدگیهای روی و سرنره که ریم دهد و قرحه نکند. (از منتهی الارب). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: دانه ای است که در صورت آدمی بیرون آید. (از بحر الجواهر). بثره که بر روی پیدا آید، کفک شیر. (منتهی الارب) ، حطاط الکمره، کرانه های آن. (منتهی الارب)
حبط در تمام معانی. باطل شدن. (ترجمان جرجانی) (منتهی الارب). باطل شدن کار. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). باطل شدن ثواب و عمل. باطل و ناچیز شدن ثواب و عمل. (صراح) (غیاث)
حبط در تمام معانی. باطل شدن. (ترجمان جرجانی) (منتهی الارب). باطل شدن کار. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). باطل شدن ثواب و عمل. باطل و ناچیز شدن ثواب و عمل. (صراح) (غیاث)
جمع واژۀ خط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، سند. نوشته گواهی: بفرمود تا بدیار شام و زمین حجاز... بگشتند و خطوط از جملۀ سادات و علویان بستدند. (کتاب النقض). - خطوط شعاعی، مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد
جَمعِ واژۀ خط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، سند. نوشته گواهی: بفرمود تا بدیار شام و زمین حجاز... بگشتند و خطوط از جملۀ سادات و علویان بستدند. (کتاب النقض). - خطوط شعاعی، مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد
مؤلف لباب الانساب مینویسد: گمان میرود محله ای است به بغداد به نواحی الدور، و معلوم نیست که این همان قطوطا است یا غیر آن، و به گمانم این دو یکی است. (اللباب)
مؤلف لباب الانساب مینویسد: گمان میرود محله ای است به بغداد به نواحی الدور، و معلوم نیست که این همان قطوطا است یا غیر آن، و به گمانم این دو یکی است. (اللباب)
شطوطی. ماده شتر بزرگ و درازکوهان. ج، شطائط. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن اشتر که هر دو پهلوی کوهان او بزرگ بود. (مهذب الاسماء). رجوع به شطوطی شود
شطوطی. ماده شتر بزرگ و درازکوهان. ج، شطائط. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن اشتر که هر دو پهلوی کوهان او بزرگ بود. (مهذب الاسماء). رجوع به شطوطی شود
جمع واژۀ بطّ. (ناظم الاطباء). رجوع به بط شود، آنچه را که خافضه از زن قطع میکند. (ناظم الاطباء). آنچه که ختانه بگذارد از زن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بلندی میان لب بالا که اندکی دراز شود و آن مرد را ابظر خوانند. (آنندراج). تندی میان لب پایین. (ناظم الاطباء). تندی میان لب بالایین. (آنندراج) (منتهی الارب). بلندی میان لب فرودین. (مهذب الاسماء) ، سر پستان گوسپند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، بظاره الشاه، تندی کنارۀ فرج گوسپند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ بَطّ. (ناظم الاطباء). رجوع به بط شود، آنچه را که خافضه از زن قطع میکند. (ناظم الاطباء). آنچه که ختانه بگذارد از زن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بلندی میان لب بالا که اندکی دراز شود و آن مرد را ابظر خوانند. (آنندراج). تندی میان لب پایین. (ناظم الاطباء). تندی میان لب بالایین. (آنندراج) (منتهی الارب). بلندی میان لب فرودین. (مهذب الاسماء) ، سر پستان گوسپند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، بظاره الشاه، تندی کنارۀ فرج گوسپند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
بوی مردگان. (مهذب الاسماء). ج، حنط. (مهذب الاسماء). بوی خوش برای مردگان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عطر مردگان. بوی خوش و هر ادویه ای که از فساد جلوگیری کند، از قبیل: ذریره و مشک و عنبر و کافور و جز آن از قصب هندی و صندل که جسد میت را پس ازخشک شدن با آنها پر کنند تا از پوسیدن آن تا زمان درازی جلوگیری نماید. (از اقرب الموارد) : از دانۀ انگور بسازید حنوطم وز برگ رز سبز ردا و کفن من. منوچهری. هر دو میگفتند کز خوف سقوط جان سپردن به از این بوی حنوط. مولوی
بوی مردگان. (مهذب الاسماء). ج، حنط. (مهذب الاسماء). بوی خوش برای مردگان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عطر مردگان. بوی خوش و هر ادویه ای که از فساد جلوگیری کند، از قبیل: ذریره و مشک و عنبر و کافور و جز آن از قصب هندی و صندل که جسد میت را پس ازخشک شدن با آنها پر کنند تا از پوسیدن آن تا زمان درازی جلوگیری نماید. (از اقرب الموارد) : از دانۀ انگور بسازید حنوطم وز برگ رز سبز ردا و کفن من. منوچهری. هر دو میگفتند کز خوف سقوط جان سپردن به از این بوی حنوط. مولوی
کم کرده شده. (منتهی الارب) ، رجل محطوطالقدر، مرد پست قدر و فرومایه و در پست ترین رتبه واقع شده، الیه محطوط، سرین پست، جاریه محطوطالمتنین، دختر پست شکم که پشت وی دراز و هموار باشد. (ناظم الاطباء)
کم کرده شده. (منتهی الارب) ، رجل محطوطالقدر، مرد پست قدر و فرومایه و در پست ترین رتبه واقع شده، الیه محطوط، سرین پست، جاریه محطوطالمتنین، دختر پست شکم که پشت وی دراز و هموار باشد. (ناظم الاطباء)
و آن را طحطوط الحجاره نیز نامند. دهی است بزرگ در صعید مصر بر مشرق نیل نزدیک فسطاط، واقع در صعید ادنی و ابوجعفر طحاوی فقیه معروف از این قریه است نه از قریۀ طحا، چنانکه قبلاً گذشت. (معجم البلدان چ مصر ج 1 ص 31)
و آن را طحطوط الحجاره نیز نامند. دهی است بزرگ در صعید مصر بر مشرق نیل نزدیک فُسطاط، واقع در صعید ادنی و ابوجعفر طحاوی فقیه معروف از این قریه است نه از قریۀ طحا، چنانکه قبلاً گذشت. (معجم البلدان چ مصر ج 1 ص 31)
مصدر به معنی شطّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دشوار کردن بر کسی و ستم نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به شط شود، دور شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (المصادر زوزنی)
مصدر به معنی شَطّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دشوار کردن بر کسی و ستم نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به شط شود، دور شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (المصادر زوزنی)