- حطر
- گادن زن، زه کردن کمان، افتادن بر زمین، تراشیدن، بر زمین انداختن
معنی حطر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خوشبویه
کرانه
سخت شادی نمودن
سیج، ناگواری
رج، رده
گرمی گرم تبسا سوزنده سوزان گرم مقابل بارد: دوای حار. یا حار رطب. گرم تر
بازداشتن، منع کردن، کسی را از تصرف در اموال خود از طرف قاضی یا دادگاه کنار، دامان، آغوش پناه کنار، دامان، آغوش پناه
درشت و سطبر گردیدن
پرهیز کردن، اجنتاب، ترس، بیم، هراس، دوری
فربه و ستبطر شدن، درشت و گرد اندام گردیدن
دانشمند یهود، عالم یهود شاد شدن، شادمانی، شادمانه کردن، شاد کردن شاد شدن، شادمانی، شادمانه کردن، شاد کردن
اتر
تقدیر کردن، تخمین نمودن، دید زدن، برآورد کردن
برانگیختن، روز رستاخیز و قیامت
برهنه کردن، آشکار کردن، رنجه کردن، حسرت
کندن زمین، فرو بردن چاه
لجاج کردن، استبداد کردن محتکر، احتکار کننده، مستبد محتکر، احتکار کننده، مستبد
خرد شماری خوار شمری
جمع احمر، سرخ ها، سرخپوستان ژورک از پرندگان، گژف خوپخین (مومیایی) تمر هندی خنجه، جمع حمار، دراز گوشان بر افروخته خشمناک جمع احمر. سرخها، سرخرویان، سرخ بوستان. مومیایی، تمر هندی جمع حمار خران دراز گوشان
بازگشتن، هلاکی
تحریم، حرام کردن
سیمین آمیزه در} ابجد {زشت کوته بالا: مرد سومین ترکیب تذکاری از حروف ابجد که شامل (ح) (ط) و (ی) است
جنباندن
شکستن شکسته حال شکسته حال
شغال گرگ
هیزم جمع کردن
شپش بزرگ
درگاه، نزدیک، حضور
فرا گرفتن همه را بخیل، مردی گران جان که هیچ خیر ندهد بخیل، مردی گران جان که هیچ خیر ندهد احاطه، محاصره احاطه، محاصره
بستان، پسته، سرگشتگی
نزدیکی به هلاکت یا آنکه مایه تلف شدن کسی یا چیزی باشد
نوشتن، خط، رسته از چیزی، یک خط نوشته ای
نصف هر شیئی، جز، پاره