جدول جو
جدول جو

معنی حطاطه - جستجوی لغت در جدول جو

حطاطه(حَ طَ)
مرد خرد و ریزه، دختر خردسال، هر چیز که خرد دانند آنرا، یکی حطاط. یعنی یکی از دمیدگیهای روی و سر نره که ریم دهد و قرحه نکند. (منتهی الارب). یکی بثره و دانه از دمیدگیهای روی. برجستگی روی. (مهذب الاسماء). بردمیدگی روی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ طَ)
دهی از دهستان کنارشهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در جلگه و با آب و هوای گرمسیری و دارای 552 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تیز رفتن شتر به کشیدن مهار سوی نشیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دمیدگیهای روی و سرنره که ریم دهد و قرحه نکند. (از منتهی الارب). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: دانه ای است که در صورت آدمی بیرون آید. (از بحر الجواهر). بثره که بر روی پیدا آید، کفک شیر. (منتهی الارب) ، حطاط الکمره، کرانه های آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بوی بد، رجل حطاط، مرد ریزه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
دوری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شطاط شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
یکی غطاط (مرغ). (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غطاط شود
لغت نامه دهخدا
(رَخ خ)
مرغول و پیچان گردیدن موی. (منتهی الارب). کوتاه و پیچان بودن موی. (اقرب الموارد). رجوع به قطط شود
لغت نامه دهخدا
(حَطْ طا بَ)
تأنیث حطاب: ناقه حطابه، هیزم فرازآورندگان. (مهذب الاسماء). هیزم کشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
آنچه بشکند از چیزی خشک. (منتهی الارب). رجوع به حطام شود
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
ثمن کم کرده شده یا آنکه کم کنند و فرونهند از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ طَ)
شرفه. (منتهی الارب). این مصغر است
لغت نامه دهخدا
(حِ طَ)
گندم فروشی. (منتهی الارب). حرفۀ حنّاط. (اقرب الموارد) ، حنوطفروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ)
محوطه ای که برای غله سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پرخو. (السامی فی الاسامی). جوبه. (صراح اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نگاه داشتن. حوط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حوط و حیاطت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
سوزش و درشتی حلق. درد گلو. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سوزش دل و معده. (مهذب الاسماء) ، درختی است مانند درخت انجیر که در آن مار باشد، گیاهی است مانند صلّیان سوی انها خشنه خاصهً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، انجیر کوهی. (منتهی الارب) ، انجیر سیاه خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، انجیرتر. (منتهی الارب) ، دانۀ دل و سیاهی آن یا خون دل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). میانۀ دل. (مهذب الاسماء) ، کاه ارزن. (منتهی الارب) ، کاه ذرت خاصهً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طائط. رجوع به طائط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حواطه
تصویر حواطه
پر خو (غله دان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاطه
تصویر حیاطه
نگاهداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطاط
تصویر حطاط
بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطابه
تصویر حطابه
هیزم شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حناطه
تصویر حناطه
گندم فروشی، کافور فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماطه
تصویر حماطه
سوزش و درشتی حلق، درد گلو
فرهنگ لغت هوشیار