جدول جو
جدول جو

معنی حضن - جستجوی لغت در جدول جو

حضن
عاج، دندان فیل
تصویری از حضن
تصویر حضن
فرهنگ لغت هوشیار
حضن
از زیر بغل تا تهیگاه، سینه، آغوش، بغل
تصویری از حضن
تصویر حضن
فرهنگ فارسی عمید
حضن
((حِ))
بغل، آغوش
تصویری از حضن
تصویر حضن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسن
تصویر حسن
(پسرانه)
نیکو، زیبا، نام امام دوم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حجن
تصویر حجن
کجی خمیدگی خماندن، باز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتن
تصویر حتن
مانند، قرین، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حان
تصویر حان
فروشگاه میفروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبن
تصویر حبن
بیماری تشنگی، علت استسقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه، غم، غمگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن
تصویر حسن
نیکوئی، بهجت، خوبی، جمال، بها، خوبروئی، زیبائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفن
تصویر حفن
به مشت گرفتن، گرد بر انگیختن ستور، رفتن با دو دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقن
تصویر حقن
حقنه کردن، اماله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشن
تصویر حشن
بویناکی خیک، چرکینی شیر، بوی چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضف
تصویر حضف
مار
فرهنگ لغت هوشیار
نشیب پاگاه خولان دارویی است که از پیشاب اشتر سازند پیل زهره چیزی فیل زهره، عصاره گیاه فیل زهره، جمع حضیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضر
تصویر حضر
درگاه، نزدیک، حضور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضب
تصویر حضب
چوب، هر چه در آتش اندازند تا افروخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصن
تصویر حصن
جان پناه، حصار، پناهگاه، دژ، قلعه، جای، استوار، برج پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حین
تصویر حین
مرگ، هلاکی وقت، مدت، هنگام وقت، مدت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حین
تصویر حین
هلاک، مرگ، بلا، محنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حین
تصویر حین
وقت، مدت، هنگام، روزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقن
تصویر حقن
بازداشتن، نگه داشتن، حبس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حضر
تصویر حضر
شهر، مقابل سفر، اقامت و حضور در شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصن
تصویر حصن
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، قلاط، دژ، دیز، کلات، رخّ، ملاذ، اورا، پشلنگ، دیزه، دز، ابناخون، پناهگاه، جای محکم
بلند و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسن
تصویر حسن
خوب، نیکو، در فقه ویژگی حدیثی با سند معتبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسن
تصویر حسن
خوبی، نیکویی، ویژگی مثبت، امتیاز، زیبایی، جمال مثلاً حسن نیت،
حسن تخلص: در ادبیات در فن بدیع بیت یا مصراعی که هنگام گریز از تغزل به مدح ممدوح شیوه ای پسندیده و کلمات متناسب و دلنشین در آن به کار رود تا میان تغزل و مدح تناسبی وجود داشته باشد، برای مثال خطیّ مسلسل شیرین که گر بیارم گفت / به خطّ صاحب دیوان ایلخان ماند (سعدی۲ - ۶۴۳)
حسن تعلیل: در ادبیات در فن بدیع آوردن علت یا دلیلی غیرواقعی ولی مطبوع و دلپذیر برای مطلب یا موضوعی، برای مثال خوشم از گریۀ خود گرچه همه خون دل است / زان که بوی تو ز هر قطرۀ خون میآید (امیرخسرو - ۳۵۳)
حسن ختام: به پایان رساندن رویدادی به صورت مطلوب
حسن طلب: در ادبیات در فن بدیع طلب کردن چیزی از کسی با زبان شیرین و کلمات دلنشین که در مخاطب اثر کند و صورت الحاح و گدایی نداشته باشد، براعه الطلب، ادب السؤال، برای مثال شاها ادبی کن فلک بدخو را / گر چشم رسانید رخ نیکو را ی گر گوی خطا کرد به چوگانش زن / ور اسب خطا کرد به من بخش او را (امیرمعزی - ۶۹۱) ،
حسن ظن: ظن نیکو، گمان نیک، خوش گمانی
حسن مطلع: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی نشاط انگیز و مطبوع در بیت اول قصیده یا غزل که از حیث روانی، سلاست، استحکام و واضح بودن معنی موقوف به ذکر شعر مابعد نباشد و بین دو مصراع نیز تناسب تام باشد، براعت مطلع برای مثال آمد بهار خرم و آورد خرّمی / وز فرّ نوبهار شد آراسته زمی (منوچهری - ۱۸۳)
حسن مقطع: در ادبیات در فن بدیع آوردن عبارتی شیرین و دلنشین در پایان سخن
فرهنگ فارسی عمید
نورد جامه، آژنگ پوست، شکن زره فرو خوابانیدن چشم را: غض بصر، فرو داشتن آواز: غض صوت، تازه طری، تازه روی خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقن
تصویر حقن
((حَ))
بازداشتن، نگاه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حین
تصویر حین
((حَ))
هلاک، مرگ، محنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حین
تصویر حین
هنگام، وقت، جمع احیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزن
تصویر حزن
((حَ یا حُ زَ))
اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حضر
تصویر حضر
((حَ ضَ))
جای حضور، منزل، شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصن
تصویر حصن
((حِ))
دژ، قلعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسن
تصویر حسن
((حُ))
زیبایی، نیکویی، خوبی
فرهنگ فارسی معین