جدول جو
جدول جو

معنی حضن - جستجوی لغت در جدول جو

حضن
از زیر بغل تا تهیگاه، سینه، آغوش، بغل
تصویری از حضن
تصویر حضن
فرهنگ فارسی عمید
حضن
(حَ ضَ)
نام قبیله ای از تغلب. (الانساب) (منتهی الارب) ، نام بطنی از قضاعه. و نسبت بدان حضنی است. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
حضن
(حَ ضَ)
نام کوهی است به نجد. و در مثل است: انجد من رأی حضناً. و آن بر سوی نجد واقع است و حدود نجد از همانجا آغازد. و آن مشهورترین جبال نجد باشد و گویند از آن تا تهامه یک مرحله است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
حضن
(حَ ضَ)
عاج. (منتهی الارب) (آنندراج). دندان فیل. ناب فیل. پیل استخوان
لغت نامه دهخدا
حضن
(حِ)
فروتر از زیر بغل. (مهذب الاسماء). از زیر بغل تا تهیگاه و سینه و دو بازو و آنچه مابین سینه و بازوست. (منتهی الارب). از زیر بغل تا کشح. کنار، آگوش. (مهذب الاسماء). آغوش، آنچه گنجیدن تواند زیر بغل. یک بغل، مجازاً، کنف. صیانت. رعایت. حمایت: پسر طغانشاه سنجرشاه که سلطان او را در حضن عاطفت و حصن رأفت تربیت میفرمود. (جهانگشای جوینی) ، جانب. کرانۀ چیزی. کنار چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) : حضناالشی ٔ، دو کرانۀ آن. ج، احضان، خانه کفتار. (منتهی الارب) ، جایی از کوه که به کشت آن برآمدن توانند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بن کوه. (منتهی الارب). ج، احضان، حضون. (مهذب الاسماء). و در دومعنی اخیر به ضم حاء نیز آمده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حضن
(تَ صَتْ تُ)
حضانت. در کنار گرفتن کودک را و پرورش دادن او را. در کنار گرفتن مادربچه را. (منتهی الارب) ، در زیر گرفتن مرغ خایه را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). زیر بال گرفتن مرغ خایه را تا بچه آرد. در زیر بال گرفتن ماکیان چوزه و بیضه را، حضن معروف از کسی، بازداشتن نیکی را از وی. (منتهی الارب) ، حضن کسی از، بازداشتن او را از امری و به تنهائی بدان قیام کردن، حضن از حاجت، واداشتن کسی را از حاجت وی. (تاج المصادر بیهقی). واداشتن کسی را از حاجت. (مهذب الاسماء). بازداشتن او را از آن
لغت نامه دهخدا
حضن
عاج، دندان فیل
تصویری از حضن
تصویر حضن
فرهنگ لغت هوشیار
حضن
((حِ))
بغل، آغوش
تصویری از حضن
تصویر حضن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسن
تصویر حسن
(پسرانه)
نیکو، زیبا، نام امام دوم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حضر
تصویر حضر
شهر، مقابل سفر، اقامت و حضور در شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقن
تصویر حقن
بازداشتن، نگه داشتن، حبس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حین
تصویر حین
هلاک، مرگ، بلا، محنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حین
تصویر حین
وقت، مدت، هنگام، روزگار
فرهنگ فارسی عمید
(حُ نَ)
شکست فاحش: اصبح بحضنه سوء، شکست فاحش یافت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ / ضِ)
جای بچه برآوردن مرغان. ج، محاضن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
ذلیل کننده. خوارکننده، نکوهنده. (ناظم الاطباء). عیب کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آنکه حق کسی را ببرد. (ناظم الاطباء). برندۀ حق. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ نَ)
جمع واژۀ حاضن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: حضنی و فینحاس هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونۀ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند. زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی ودنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. (اسمو 1:3 و 2:12- 17 و 22- 26 و24 و 4:11) و هر دو هلاک شدند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
منسوب به حضن. بطنی از قضاعه. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حضف
تصویر حضف
مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حین
تصویر حین
مرگ، هلاکی وقت، مدت، هنگام وقت، مدت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصن
تصویر حصن
جان پناه، حصار، پناهگاه، دژ، قلعه، جای، استوار، برج پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضب
تصویر حضب
چوب، هر چه در آتش اندازند تا افروخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضر
تصویر حضر
درگاه، نزدیک، حضور
فرهنگ لغت هوشیار
نشیب پاگاه خولان دارویی است که از پیشاب اشتر سازند پیل زهره چیزی فیل زهره، عصاره گیاه فیل زهره، جمع حضیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشن
تصویر حشن
بویناکی خیک، چرکینی شیر، بوی چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقن
تصویر حقن
حقنه کردن، اماله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفن
تصویر حفن
به مشت گرفتن، گرد بر انگیختن ستور، رفتن با دو دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن
تصویر حسن
نیکوئی، بهجت، خوبی، جمال، بها، خوبروئی، زیبائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه، غم، غمگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبن
تصویر حبن
بیماری تشنگی، علت استسقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حان
تصویر حان
فروشگاه میفروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجن
تصویر حجن
کجی خمیدگی خماندن، باز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتن
تصویر حتن
مانند، قرین، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه
فرهنگ واژه فارسی سره