جدول جو
جدول جو

معنی حضرمی - جستجوی لغت در جدول جو

حضرمی
(حَ رَ)
منسوب به حضرموت که از بلاد یمن است. (الانساب) (آنندراج). ج، حضرمیون. حضرمیین. حضارمه. (آنندراج).
- نعل حضرمی، نعلی لطیف و باریک
لغت نامه دهخدا
حضرمی
(حَ رَ)
ابن عامر اسدی. یکی از اصحاب پیغمبر است. وی با هیأتی از طرف بنی اسد نزد پیغمبر فرستاده شد. صاحب قریحه بود و اشعار نیک میسرود
لغت نامه دهخدا
حضرمی
منسوب به حضرموت از مردم حضر موت
تصویری از حضرمی
تصویر حضرمی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حضری
تصویر حضری
کسی که در شهر زندگی می کند، شهرنشین
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
ابن ولید حضرمی یکی از امرای دولت امویست. او در زمان هشام بن عبدالملک به سال 108 هجری قمری والی مصر بود و دو هفته بعد معزول شد و در تاریخ 124 باز به والیگری مصر نایل گردید و این بار پس از سه سال حکومت در سنۀ 127 از طرف مروان حمار از کار برکنار شد و حسان بن عتاهیه بجای وی آمد. ولی پس از 16 روز اهالی مصر قیام کردند و او را برانداختند و باز حفص را بجای خود آوردند و در این دفعه حفص فقط 6 ماه حکومت کرد. زیرا که مصریان بضد مروان شوریدند و در محرم سال 128هجری قمری حوثره بن سهل العجلان از شام مأمور خواباندن فتنه و عصیان گشت و درنتیجه، حفص گرفتار و مقتول شد. و رجوع به مستدرکات تاج العروس در مادۀ حضرم شود
لغت نامه دهخدا
(اِنُ خَ)
ابومسلم عمر بن احمد بن خلدون حضرمی. از خاندان مبرز اشبیلی. شاگرد مسلمه. او به تتبع فلسفه و ریاضی و نجوم و طب می پرداخت و در اشبیلیه به سال 448 ه. ق. درگذشت. (از تاریخ اطبای عرب لکلرک)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حَ رَ)
ابن محمد بن احمد بن جدیدبن علی بن محمد بن جدید حضرمی تریمی شافعی، مشهور به ابن جدید. محدث بود و در سال 620 هجری قمری درگذشت. او را چهل حدیث است در فضائل اعمال. (از معجم المؤلفین بنقل از هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 705). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
الحسینی الحضرمی، فضل بن علوی بن محمد بن سهل مولی الدویله که حدود 1283 هجری قمری درگذشته است. او راست: سبیل الاذکار و الاعتبار بما یمر بالانسان و یتقضی له من الاعمار. و همچنین عقد الفرائد من نصوص العلماء الاماجد و اهل المذاهب الاربعه. که این رساله در باب خروج زنان در شوارع است. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
حضرمی. عبدالله بن عبدالرحمن بن ابی بکر بافضل حضرمی سعدی مذحجی، او از بنی سعد طایفه ای از مذحج و فقیه شافعی بود. بسال 850 هجری قمری در تریم تولد یافت و به شحر و سپس عدن و حرمین مهاجرت کرد و سپس به حضرموت بازگشت و در شحر بسال 918 هجری قمریدرگذشت. مؤلفات فراوان دارد از آنجمله: المقدمه الحضرمیه فی فقه الشافعیه، حجج القواطع فی الوصل و القاطع، الفتاوی، و رساله ای در علم فلک، و لوامع الانوارفی فضل القائم بالاسحار. (از الاعلام زرکلی ج 4 ص 232)
لغت نامه دهخدا
(کُ عِ حَ رَ)
شیخ محمد بن مبارک باکراع. اصل وی حضرمی و زادگاه او مدینه بود و از ادیبان شیوا و خوش بیان بشمار میرفت و در محاضره مهارتی بسزا داشت. از اشعار او قطعه ای معروف است که به قاضی تاج الدین مالکی در تبریک به زیارت مرقد حضرت رسول گفته است و مطلع آن این است:
اکلیل رأس المجد و الفضل والتقی
و سابق شأو السعد و العز و البها.
(از سلافه العصر ص 288)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ابن عبدالرحمن حضرمی وی ازصحابیانی بود که به حمص فرود آمد و بگفتۀ احمد بن محمد بن عیسی، ابوالمثنی از وی روایت کرده است. (از الاصابه باختصار). و رجوع به همین کتاب ج 1 ص 154 شود، کنایه از بناز و تبختر حرف زدن. (آنندراج) :
ناخن چوشانه در جگر زلف میکنم
با نوخطان سخن بسر زلف میکنم.
ملامفید بلخی (از آنندراج).
رجوع به بسر زلف حرف زدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُلْ ؟)
او وراق بوده و هم کتابت مصحف میکرده است در نیمۀ اول مائۀ چهارم. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
منسوب به حضر. ساکن شهر. ساکن حضر. شهرنشین. شهری. (دهار). شهرباش. قراری. تخته قاپو. مدری. مدنی. مقابل بدوی. بادوی. بادیه نشین. چادرنشین. صحرانشین. بیابان باش. (منتهی الارب). ساکن بادیه. و بری. مقابل سفری:
از عطا دادن پیوسته و خوشخوئی او
ادبای سفری گشته بر او حضری.
فرخی.
، (اصطلاح فقه) حاضر، حضری (آیات) و سفری، صاحب کشف الظنون گوید: علم آیات حضری و آیات سفری از فروع علم تفسیربشمار میرود. آیات حضری بسیارند ولی آیات سفری را در چهل واندی آیه ضبط کرده اند، چنانکه در اتقان سیوطی آمده است. (کشف الظنون)
منسوب به حضر، شهری در جزیره. از دیاربکر. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد حضرمی یمنی مکنی به ابوالذبیح. او راست: اساس التصریف. و شرح مهذب ابواسحاق شیرازی. وفات وی بسال 676 هجری قمری است
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ حَ رَ)
ابن فقیه بن عبدالله بن عبدالرحمان بن ابوبکر بلحاج بافضل الحضرمی صوفی متوفی در تریم 979 هجری قمری / 1571 میلادی او راست: ’الفصول الفتحیه’. (معجم المؤلفین از النور السافر 344) (ایضاح المکنون) (برو کلمان ج 2 ص 565) (هدیه العارفین ج 1 ص 320)
لغت نامه دهخدا
ابن زائده حضرمی الکندی. ابوعمروکشی و طوسی او را در رجال شیعه شمرده اند. ابن النجاشی گوید: ثقه و صحیح السماع بود. عبدالله بن مشکان از وی روایت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 180)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
حضرمی، جمال الدین بن عبدالله بن عبدالرحمن فقیه محقق عابد زاهد حضرمی الولاده (بسال 840 هجری قمری) سعدی العشیره شافعی مذهب عدنی مسکن و مدفن، مشهور به بافضل و بقولی محمد بن عبدالله فقیه بود، تألیفات او عبارت است از: شرح المدخل، العده والسلاح لمتولی عقود النکاح، مختصر الانوار، مختصر قواعد زرکشی، مقدمه الحضرمیه فی فقه الساده الشافعیه. او ظاهراً بسال 903 هجری قمری در 63 سالگی در عدن در گذشت. (از ریحانه الادب ج 1 ص 136 و 330) (معجم المطبوعات). او در تریم تولد یافت و برای تدریس به عدن رفت و در همانجا مرد. (الاعلام زرکلی ج 6 ص 232)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن حرمل بن تغلب بن ربیعۀ حضرمی، و بقولی رهاوی، تابعی ومحدث است و از علی علیه السلام و عبدالله بن عمرو بن العاص روایت کند، عبدالرحمن تنوخی گوید که او عهده دار قضاء شام بود. ابن سمیع او را در زمرۀ طبقۀ دوم از تابعین شام آورده و ابن منده گوید که او قدری بود. وبعضی او را بغلط مصری دانسته اند. رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام سنۀ 1331 ج 3 ص 436 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حَ رَ)
ابن محمد. او راست: کتاب الحدیث. (ذریعه ج 6 بنقل از نجاشی). و ممکن است این کلمه با مادۀ پیش یکی باشد
ابن علی. او راست: کتاب الحدیث. (ذریعه ج 6 ص 322 بنقل از فهرست شیخ طوسی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حضر. شهری باستانی است که نام او در اشعار عرب آمده است. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
سجاده. احرامی در تداول فارسی
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
عمارۀ عتکی. محدث و ثقه است. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
ابوعثمان الحرمی. ابن عبدربه داستانی از مجلس بحث و مفاخرۀ میان معاویه و عده ای از بنی هاشم را از او نقل کرده است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 4 ص 91 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَبْ بی)
آمیختن، برکندن پوست درخت، سخت بزه کردن کمان، لحن کردن در کلام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
نسبت به حصرم پدر غوربن حصرم. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
غوره با. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ)
واحد خضارمه. (منتهی الارب). رجوع به خضارمه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
انتسابی است به خضرمه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حِ می ی)
منسوب به حرم مکه یا مدینه چون از نوع آدمی باشد: رجل حرمی
لغت نامه دهخدا
(حَ ما)
نعت است از حرام. ج، حرامی ̍، حرام
لغت نامه دهخدا
(حَ ما)
حرمی ̍ واﷲ، به معنی اما واﷲ است، یعنی سوگند با خدای
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ می ی)
منسوب است به حرم اﷲ از حیث ولادت یا اقامت بدانجا. (سمعانی). و بعضی گفته اند منسوب به حرم مکه چون از غیر نوع آدمی باشد: ثوب حرمی
لغت نامه دهخدا
تصویری از حضری
تصویر حضری
ساکن شهر، شهر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به حضرت غالبا در مورد استناد بایمه و امامزادگان استعمال شود: خرازی حضرتی صحن حضرتی (در مشاهد متبرکه که مانند مشهد قم حضرت عبد العظیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضری
تصویر حضری
((حَ ضَ))
شهرنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حضرتی
تصویر حضرتی
درباری، منسوب به دربار
فرهنگ فارسی معین