جدول جو
جدول جو

معنی حصیصه - جستجوی لغت در جدول جو

حصیصه
(حَ صی صَ)
مافوق موی اسب
لغت نامه دهخدا
حصیصه
(حَ صی صَ)
ابن اسعد. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
حصیصه
موی گوش
تصویری از حصیصه
تصویر حصیصه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صَ)
خار خروس. (منتهی الارب). خار پس پای خروس. (مهذب الاسماء). سیخک پشت پای خروس. شوکهالدیک. ج، صیاصی، شاخ گاو و آهو. (منتهی الارب). شاخ گاو. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، حصار و هر چیز که بدان بازدارند چیزی را و پناه گیرند به وی، شبان نیکوسیاست، میخ که بوی خرما را برکنند، غرواشۀ بافنده که بدان تارو پود را برابر سازند. (منتهی الارب). شوکهالحائک التی یسوی بها بین السداه و اللحمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
نام محلی در 549500 گزی بوشهر، میان چارک و بندر لنگه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بطنی است از عبدالقیس
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
آبی است مربنی عقیل را بنجد. و عجلان و قشیر نیز با ایشان شرکت دارند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَوْ وُ)
برگشتن و به یک سو شدن از چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ / مَصْ صی صَ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). کاسه. (ناظم الاطباء). کاسۀ بزرگ (و عامه صاد اول را مشدد تلفظ کنند). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ صی صَ)
گروه و جماعت، ریسمان دام آهو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
یکی قصیص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیص شود، شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. (منتهی الارب). البعیر یقص به اثر الرکاب. (اقرب الموارد) ، قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر که بر وی طعام و توشه دان و رخت خانه را بار کنند. (منتهی الارب). الزامله الصغیره یحمل علیها الطعام و المتاع لضعفها. (اقرب الموارد) ، گروه فراهم آمده در جائی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تودری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نباتی است که در بیخ کماه روید، و گویند تودری است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قصیص شود
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ)
هر چیزی که خاص بود و دیگری را در وی مشارکت نباشد. (ناظم الاطباء). ج، خصائص
لغت نامه دهخدا
(خُ صَیْ صَ)
مصغّر خاصه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
تأنیث حصید. کشت دروده. درویده. بدروده. بدرویده، زیرنای کشت نزدیک زمین که داس بدان رسیدن نتواند. (منتهی الارب). بن شوی غله که در زمین ماند. (مهذب الاسماء) ، کشت زار
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
جای خرما خشک کردن، گوشت پاره ای دراز که در پهلوی اسب از لاغری پدید آید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
تمییز ماحصل و بقیه. (منتهی الارب). ج، حصائل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ لَ)
نام چاهی قبیلۀ طی را. و این قبیله یکی از عمال جائر امویان را در چاه افکندند
لغت نامه دهخدا
(تَ خُ)
پیدا شدن. (دهار). هویدا شدن. ظهور. ظاهر شدن، هویدا شدن حق. (تاج المصادر بیهقی). پیدا شدن. (ترجمان عادل بن علی). پیدا شدن حق از باطل. (منتهی الارب) : الاّن حصحص الحق. (قرآن 51/12) ، جنبانیدن چیزی در چیزی تا استوار شود. جنبانیدن چیزی، جنبیدن شتر از بار گران وقت برخاستن، دو زانو نهادن شتر برای برخاستن، رفتن بندی و رفتار او، شتافتن در رفتن، کاویدن خاک را چپ و راست، الحاح کردن به کسی. (منتهی الارب) ، برگردانیدن چیزی در دست، حصحصۀ عذره، دفع مدفوع، حصحصۀ سلح، ریخ زدن
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
تأنیث حصین. استوار. محکم. (غیاث). درع حصینه، زرهی محکم و استوار
لغت نامه دهخدا
(حَصْ صا صَ)
نام دهی است به سواد، نزدیک قصر ابن هبیره از اعمال کوفه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
تأنیث حریص، ابری که باران آن زمین را بخراشد از سختی. آن باران که پوست از روی زمین بردارد از سختی. (مهذب الاسماء). ج، حرائص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ صَ / حَمْ مَ صَ)
تره ای است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
گوسپند دزدیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، حمائص
لغت نامه دهخدا
(اَ صی صَ)
خانه های با هم نزدیک و مجتمع اندر یک جا. (منتهی الارب). خانه های با هم نزدیک، یقال: هم اصیصه واحده، ایشان مجتمعاند و یک جا میباشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
آنچه باقی ماند بعد درودن انگور
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته سیخک سیخک پای پرندگان، کجه بافندگی، سیخه شانه: در بافندگی، کوه سیخ کوه نوک تیز خار پس پای خروس سیخک پشت پای خروس خار خروس، شاخ گاو و آهو، حصار و هر چه که بدان باز دارند چیزی را و بوی پناه گیرند، شبان، نیکو سیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصینه
تصویر حصینه
استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصحصه
تصویر حصحصه
پیدا شدن، هویدا شدن، ظهور، ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیص
تصویر حصیص
شمار، عدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیله
تصویر حصیله
دریافتی، باز مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیصه
تصویر خصیصه
از آنی چه سانی هر چیز که خاص کسی باشد، جمع خصائص (خصایص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیصه
تصویر قصیصه
تودری مادردخت (گویش کرمانی)، داستان سرگذشت، بارکش: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیصه
تصویر صیصه
((صَ صَ))
خار پس پای خروس، سیخک پشت پای خروس، خار خروس، شاخ گاو و آهو، حصار و هرچه که بد ان باز دارند چیزی را و به وی پناه گیرند، شبان، نیکو سیاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصیصه
تصویر خصیصه
ویژگی
فرهنگ واژه فارسی سره