جدول جو
جدول جو

معنی حصیده - جستجوی لغت در جدول جو

حصیده
(حَ دَ)
تأنیث حصید. کشت دروده. درویده. بدروده. بدرویده، زیرنای کشت نزدیک زمین که داس بدان رسیدن نتواند. (منتهی الارب). بن شوی غله که در زمین ماند. (مهذب الاسماء) ، کشت زار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قصیده
تصویر قصیده
(دخترانه)
نام یکی از قالب های شعر فارسی وعربی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمیده
تصویر حمیده
(دخترانه)
مؤنث حمید ستوده شده
فرهنگ نامهای ایرانی
شعری که حداقل دارای شانزده بیت است که مصراع اول بیت اول با مصراع های دوم همۀ بیت ها هم قافیه است و موضوع آن بیشتر در وعظ، حکمت، حماسه یا در مدح یا ذم کسی یا چیزی است، چکامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصیده
تصویر عصیده
نوعی خوراکی رقیقی که با آرد، روغن و شکر تهیه می شود، حلوا، کاچی
فرهنگ فارسی عمید
صفحۀ فلزی مشبک که فلز را با گذراندن از آن به صورت میلۀ نازک یا مفتول درمی آوردند، آلتی که با آن میلۀ فلزی را به شکل پیچ درمی آورند، قطعۀ آهن، آلت و افزار آهنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمیده
تصویر حمیده
پسندیده، درخور ستایش
فرهنگ فارسی عمید
(حَ صی صَ)
مافوق موی اسب
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
تمییز ماحصل و بقیه. (منتهی الارب). ج، حصائل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ لَ)
نام چاهی قبیلۀ طی را. و این قبیله یکی از عمال جائر امویان را در چاه افکندند
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
نام محلی در 549500 گزی بوشهر، میان چارک و بندر لنگه
لغت نامه دهخدا
(حَ صی صَ)
ابن اسعد. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
تأنیث حصین. استوار. محکم. (غیاث). درع حصینه، زرهی محکم و استوار
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
تأنیث حدید. تند. تیز. و آن اخص است از حدید، کارد تیز. شمشیر تیز، ذکیه. تند. تیز: رائحه حدیده، بوئی تند. بوئی تیز. رائحه ذکیه، هم حد. هم سامان. ج، حدیدات، حداد، حدائد، یک پاره آهن: حدیده محماه، یک پاره آهن تفته، قسمی قفل پیچ، افزاری است که بوسیلۀ آن به مفتول شکل جدید میدهند، و آن چندقسم است: 1- چهارگوش که مفتول را چهارگوشه میسازد. 2- گرد. 3- نیم گرد. 4- سه پهلو. 5- ساقه کش. 6- پیچ که آنرا دندانه و پیچ میدهد. افزاری است زرگران را که سوراخ بسیار دارد و تار سیم از آن کشند:
وصلش که بود مراد دیده
دارد صد راه چون حدیده.
وحید (از آنندراج).
بعد از آهنگری، عملۀ چرخ کشی، طلا و نقره را از حدیدۀ فولاد بیرون میکشند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 21). حدیده در اصطلاح آهنکاران امروز افزاری است که بوسیلۀ آن در انتهای لولۀ آهنین شکاف مارپیچ دندانه بوجود می آورند که مهره در آن بگردد، در النقود العربیه، به معنی وسیلۀ ضرب سکه دیده میشود. رجوع به حدید شود، چوبی که بر سر آن آهن تیز نصب کنند
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ دَ)
یکی از چهار ایالت یمن است، مرکب از 9 قضا و 17ناحیه. و بر دامنۀ جبال سراه بر ساحل دریای احمر ممتد باشد. و از شمال به عسیر و از مشرق به صنعاء و از جنوب به ناحیت تعز محدود است. زمین آن پست و مسطح است و تنها ناحیت جبل ریمه و حجور کوهستانی و مرتفع است. رودهای جاری از جبل سراه اکثر در بیابان تهامه خشک شده و یا به زمین فرومی شود و فقط بعضی قلیل به دریا می پیوندد. معهذا تا جائی که خشک شوند اراضی اطراف خود را آبیاری می کنند. زمین حدیده نهایت منبت و حاصلخیز است و در ناحیت تهامه توتون، پنبه، هندوانه و غیره به عمل می آید. در اراضی جبل سراه علاوه بر محصولات مذکور قهوه و گندم و جو و باقلا و عدس و زنجبیل نیزبدست می آید و در پاره ای جاها خرما و پرتقال و لیمو و نارنگی نیز میرسد. و تقسیمات آن بر وجه ذیل است:
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
بنت نعمان بن بشیر انصاری شاعر است. وی زن خالد بن مهاجربن خالد بن ولید بوده. خالد آنگاه که بسوی عبدالملک بدمشق بیامد، حمیده را بزنی بگرفت و او درباره وی بگفت:
نکحت المدینی اذا جأنی
فیالک من نکحه غاویه
کهول دمشق و شبانها
احب الینا من الجالیه.
خالد در پاسخ وی اشعاری دارد. رجوع به الاغانی و معجم الادباء شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
مؤنث حمید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : آنچنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقویم ابواب عدل... ابوالقاسم محمود راست. (کلیله و دمنه). او چند سال در ایالات آن بقعه، آثار حمیده و مساعی پسندیده تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی). واجب آمد مرید طریقت، بوسیلت علم ضروری اخلاق حمیده حاصل کردن. (گلستان).
- حمیده خصال، که دارای صفات پسندیده است:
زهی حمیده خصالی که گاه فکر صواب
ترا رسد که کنی دعوی جهانبانی.
حافظ.
رجوع به حمید شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اصده. (قطر المحیط) (منتهی الارب). رجوع به اصده شود، اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جمیع. همه: جاؤا باصیلتهم، ای باجمعهم. و این گفتۀ ابن سکیت است که زمخشری نقل کرده است. (از تاج العروس). اصیلهالرجل، جمیع مال با نخلستان او. (منتهی الارب). اخذه باصیلته، بنا بنقل ابن السکیت، ای باجمعه، و همچنین: جاؤا باصیلتهم و باصلتهم (محرکهً) ، بنقل ابن اعرابی، ای اخذه کله باصله لم یدع منه شیئاً. (از تاج العروس) ، و اهل طایف گویند: فلان را اصیله ای است، یعنی ارضی قدیمی و موروثی دارد که در آن میزید. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
جای خرما خشک کردن، گوشت پاره ای دراز که در پهلوی اسب از لاغری پدید آید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ / دِ)
عصیده. نوعی حلوا که از آرد و روغن ساخته شود. رجوع به عصیده شود: بتدریج بابونه و بیخ خطمی و بیخ سوسن و بنفشه و خبازا بوستانی درافزایند و بپزند تا چون عصیده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
هر زن که به دست زور خواهد
نان خشک عصیده شور خواهد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
بتابه که حلوایی است. (منتهی الارب). نوعی از حلواست. (غیاث اللغات) (آنندراج). سبوسبا یعنی خزیره باشد چون گوشت در وی نکنند. (بحر الجواهر، ذیل کلمه خزیره). طعامی است مصنوع. (از مخزن الادویه). حلوای خرما و کاچی. (دهار). کاچیک. خوش نرم. کوله. (زمخشری). آردی است که در روغن پخته میشود. (از اقرب الموارد). لفیته. عفیته. ج، عصائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مصیده در فارسی مونث مصید شکار ابزار دام آلت صید جانوران: دام، جمع مصائد (مصاید)
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع شعر که در مدح یا ذم کسی گویند و از شانزده بیت بیشتر است و دو مصراع بیت اول با مصراعهای دوم سایر ابیات یک قافیه داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بتا کاچی گونه ای خوردنی شیرین نوعی حلوا که از آرد و روغن تهیه کنند جمع عصائد (عصاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیصه
تصویر حصیصه
موی گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیله
تصویر حصیله
دریافتی، باز مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصینه
تصویر حصینه
استوار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث حمید: فرخنده، از نام های تازی مونث حمید ستوده پسندیده اخلاق حمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاده
تصویر حصاده
هنگام درو، درویده
فرهنگ لغت هوشیار
کارد تیز، آهن، ابزار آهنین، میله ساز قطعه ای از آهن، ابزار آهنین، صفحه ای فلزی و سوراخ دار که فلزات را بتوسط آن بشکل میله نازک و مفتول در آورند، آلتی که میله فلزی را بوسیله آن بشکل پیچ در آورند، جمع حدائد (حداید) حدیدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصیده
تصویر عصیده
((عَ دَ یا دِ))
نوعی حلوا که از آرد و روغن تهیه کنند، جمع عصائد (عصاید)
فرهنگ فارسی معین
((حَ دِ))
صفحه ای فلزی و سوراخ دار که فلزات را با گذرانیدن از آن به شکل میله نازک و مفتول درآورند، ابزاری که به وسیله آن میله فلزی را رزوه کرده به شکل پیچ درآورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمیده
تصویر حمیده
((حَ دِ))
ستوده، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
((قَ دَ یا دِ))
نوعی شعر بلند که دو مصرع بیت اوّل با مصرع های دوم دیگر ابیات هم قافیه است و بیشتر برای بیان مدح و یا ذم و وعظ و حکمت به کار گرفته می شود، جمع قصاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصیده
تصویر قصیده
چکامه
فرهنگ واژه فارسی سره