سرخجه. (مهذب الاسماء). دانه های سرخ و باریک و سوزنده که بر بدن پدید آید. (غیاث). سرخژه. (السامی فی الاسامی). سرخچه. (زمخشری). هسبت. (زمخشری). بضم ها و فتح باء، سرخچه. (خلاص نطنزی). بفتح حاء و باء، جوشهای سرخ پراکنده باشد چون دانۀ گاورس و در ابتداء چون کیک گزیدگی نماید. بعلت سرخجه. (مهذب الاسماء). حصبه و حصبه، سرخجه. (منتهی الارب). تهانوی میگوید: بفتح حاء مهمله و سکون صاد مهمله در لغت بیماریست که بر اندام انسان برآید با تب و حصب بفتح صاد مصدر آن است. چنانچه در صراح گفته، اطباء گویند: حصبه، دانه هایی باشد سرخ رنگ مانند دانۀ جاورس.در آغاز ظهور بر بدن آدمی، مانند جای گزیدن کیک بروز کند. سپس دانه دانه شود، لیکن چرک نکند، بلکه مانندخشکریشه باشد و سبب آن صفراء حار رقیق. و بیشتر اوقات مانند این صفراء از غلیان و گرمی خون و سوزش آن حاصل شود. و بهمین جهت است که میگویند حصبه آبله ای است صفراوی. و آبله حصبه ی است دموی. و حصبۀ مضاعف حصبه ای را نامند که در اندرون هر دانه ای دانۀ دیگری تولید شود. و همچنان است آبلۀ مضاعف. و حصبۀ مضاعف خالی از خطر نباشد چه دلالت بر این کند که ماده نیرومند و بسیار است و حصبۀ مختلط حصبه را نامند که از حصبۀ مضاعف و غیر مضاعف تولید شده باشد. چنانچه در آقرائی بیان کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و داود ضریر انطاکی گوید: حصبه، فضلات مایبقی من دم الطمث تتأخر عن الجدری غالباً فی ضعاف الامزجه، لعدم نهوض القوی بدفع الکل دفعه و جمیع ماتقدم فی الجدری آت هنا، ککونها فتاله اذ اظهرت سوداء او زرقاء او اختفت بعدالظهور و عدم ظهورها اذا تقدم شرب لبن الاتان الی غیرذلک - انتهی. بنابراین در اصطلاح اطبا مرض سرخجه را گویند که عارض اطفال گردد. شرح و تفصیل این مرض را یونانیان در کتب خود ذکر نکرده بودند و کتب جالینوس که اکمل و اجمع کتب آنان است، از تفصیل سبب و علاج این بیماری و بیماری جدری خالی است و محمد بن زکریای رازی نخستین کسی است از اطبا که در این دو مرض بطریق علمی تحقیق کرده است. ولیکن در تداول عوام امروز حصبه مرض دیگری است که اروپائیان تیفوئید گویند و این برخلاف اصطلاح اطبای قدیم است. بهرحال اطلاق حصبه بر این مرض اصطلاحی عامیانه است و قدما این گونه امراض را بطور کلی در حمیات وبائیه ذکر میکردند. در کتاب شرح اسباب پس از ذکر سبب این دو مرض گوید: و هذه الفائده من نتایج افکار الرازی فانه اول من ذکر السبب الفاعلی لهذا المرض و انه لم لایفلت منه احد. و جالینوس و ان کان قد ذکره فی عده مواضع من کتبه لکنه لم یبین له سببا مقنعا و لاعلاجاً کافیا الا انه یمکن ان یکون قد ذکره فی کتبه الذی لم یترجم بالعربی. آهه. شرک: قحط و غلائی حادث شد که کس را از نایافت قوت قوت نماند، و دانۀ دل چون دانۀ نار از پوست میخورد و هر حصبه که بر ظاهر حیوانی میدمید بقوت جاذبه در اندرون می کشید تا گل رخسارها پژمرده شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 325). حصبه و قولنج و مالیخولیا سکته و سل و جذام ماشرا. مولوی. - حصبۀ جیدۀ فرنگ، نوعی حصبۀ سبک. - حصبۀ حام، فرفر. - حصبۀ ردیۀ فرنگ، حصبۀ سنگین و خطرناک. - حصبه گرفتن، واگرفتن حصبه از کسی. مبتلا بمرض حصبه شدن. - حمای حصبه (ح ب / ح ص ب / ح ص ب ) . - لیلهالحصبه، شبی که بعد از ایام تشریق است
سرخجه. (مهذب الاسماء). دانه های سرخ و باریک و سوزنده که بر بدن پدید آید. (غیاث). سرخژه. (السامی فی الاسامی). سرخچه. (زمخشری). هسبت. (زمخشری). بضم ها و فتح باء، سرخچه. (خلاص نطنزی). بفتح حاء و باء، جوشهای سرخ پراکنده باشد چون دانۀ گاورس و در ابتداء چون کیک گزیدگی نماید. بعلت سرخجه. (مهذب الاسماء). حَصبه و حَصِبه، سرخجه. (منتهی الارب). تهانوی میگوید: بفتح حاء مهمله و سکون صاد مهمله در لغت بیماریست که بر اندام انسان برآید با تب و حصب بفتح صاد مصدر آن است. چنانچه در صراح گفته، اطباء گویند: حصبه، دانه هایی باشد سرخ رنگ مانند دانۀ جاورس.در آغاز ظهور بر بدن آدمی، مانند جای گزیدن کیک بروز کند. سپس دانه دانه شود، لیکن چرک نکند، بلکه مانندخشکریشه باشد و سبب آن صفراء حار رقیق. و بیشتر اوقات مانند این صفراء از غلیان و گرمی خون و سوزش آن حاصل شود. و بهمین جهت است که میگویند حصبه آبله ای است صفراوی. و آبله حصبه ی است دموی. و حصبۀ مضاعف حصبه ای را نامند که در اندرون هر دانه ای دانۀ دیگری تولید شود. و همچنان است آبلۀ مضاعف. و حصبۀ مضاعف خالی از خطر نباشد چه دلالت بر این کند که ماده نیرومند و بسیار است و حصبۀ مختلط حصبه را نامند که از حصبۀ مضاعف و غیر مضاعف تولید شده باشد. چنانچه در آقرائی بیان کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و داود ضریر انطاکی گوید: حصبه، فضلات مایبقی من دم الطمث تتأخر عن الجدری غالباً فی ضعاف الامزجه، لعدم نهوض القوی بدفع الکل دفعه و جمیع ماتقدم فی الجدری آت هنا، ککونها فتاله اذ اظهرت سوداء او زرقاء او اختفت بعدالظهور و عدم ظهورها اذا تقدم شرب لبن الاتان الی غیرذلک - انتهی. بنابراین در اصطلاح اطبا مرض سرخجه را گویند که عارض اطفال گردد. شرح و تفصیل این مرض را یونانیان در کتب خود ذکر نکرده بودند و کتب جالینوس که اکمل و اجمع کتب آنان است، از تفصیل سبب و علاج این بیماری و بیماری جدری خالی است و محمد بن زکریای رازی نخستین کسی است از اطبا که در این دو مرض بطریق علمی تحقیق کرده است. ولیکن در تداول عوام امروز حصبه مرض دیگری است که اروپائیان تیفوئید گویند و این برخلاف اصطلاح اطبای قدیم است. بهرحال اطلاق حصبه بر این مرض اصطلاحی عامیانه است و قدما این گونه امراض را بطور کلی در حمیات وبائیه ذکر میکردند. در کتاب شرح اسباب پس از ذکر سبب این دو مرض گوید: و هذه الفائده من نتایج افکار الرازی فانه اول من ذکر السبب الفاعلی لهذا المرض و انه لم لایفلت منه احد. و جالینوس و ان کان قد ذکره فی عده مواضع من کتبه لکنه لم یبین له سببا مقنعا و لاعلاجاً کافیا الا انه یمکن ان یکون قد ذکره فی کتبه الذی لم یترجم بالعربی. آهه. شرک: قحط و غلائی حادث شد که کس را از نایافت قوت قوت نماند، و دانۀ دل چون دانۀ نار از پوست میخورد و هر حصبه که بر ظاهر حیوانی میدمید بقوت جاذبه در اندرون می کشید تا گل رخسارها پژمرده شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 325). حصبه و قولنج و مالیخولیا سکته و سل و جذام ماشرا. مولوی. - حصبۀ جیدۀ فرنگ، نوعی حصبۀ سبک. - حصبۀ حام، فرفر. - حصبۀ ردیۀ فرنگ، حصبۀ سنگین و خطرناک. - حصبه گرفتن، واگرفتن حصبه از کسی. مبتلا بمرض حصبه شدن. - حمای حصبه (ح َ ب َ / ح َ ص َ ب َ / ح َ ص ِ ب َ) . - لیلهالحصبه، شبی که بعد از ایام تشریق است
ابن عتاب حبطی. از صعالیک عرب بود و سیستان را به غلبه بگرفت و عبدالرحمان بن حروی طائی را که حاکم سیستان از طرف امیرالمؤمنین بود بکشت. (حاشیۀ تاریخ سیستان ص 90، از فتوح بلاذری و کامل ابن اثیر). و در حق طائفۀ حبطی و حبطات گفته اند: رایت الحمر من شرالمطایا کما الحبطات شر بنی تمیم. (البیان و التبیین جاحظ ج 3 ص 244). رجوع به حبطات شود
ابن عتاب حبطی. از صعالیک عرب بود و سیستان را به غلبه بگرفت و عبدالرحمان بن حروی طائی را که حاکم سیستان از طرف امیرالمؤمنین بود بکشت. (حاشیۀ تاریخ سیستان ص 90، از فتوح بلاذری و کامل ابن اثیر). و در حق طائفۀ حبطی و حبطات گفته اند: رایت الحمر من شرالمطایا کما الحبطات شر بنی تمیم. (البیان و التبیین جاحظ ج 3 ص 244). رجوع به حبطات شود
سنگ ریزه. (دهار). ریگ. جمره. رمل. یکی سنگ ریزه و یکی حصا. حکیم مؤمن گوید: رادع و مجفف است و سائیدۀ او مثل غبار جهت نزف الدم جراحات و رفع ورم مفید است و انداختن آن در کوزۀ آب مصلح غلظت آن و مقوی احشاست. (تحفه) ، سنگ که در مثانه بود. سنگ که در گرده بود. سنگ که در مثانه یا کلیه و جز آن پدید آید از کمیز منجمد که همچو سنگ ریزه گردد یا از تحجر خلطی غلیظ به علت استعمال اغذیۀ لزجه، عقل. خرد. (مهذب الاسماء). هوش. (منتهی الارب). رای
سنگ ریزه. (دهار). ریگ. جمره. رمل. یکی سنگ ریزه و یکی حصا. حکیم مؤمن گوید: رادع و مجفف است و سائیدۀ او مثل غبار جهت نزف الدم جراحات و رفع ورم مفید است و انداختن آن در کوزۀ آب مصلح غلظت آن و مقوی احشاست. (تحفه) ، سنگ که در مثانه بود. سنگ که در گرده بود. سنگ که در مثانه یا کلیه و جز آن پدید آید از کمیز منجمد که همچو سنگ ریزه گردد یا از تحجر خلطی غلیظ به علت استعمال اغذیۀ لزجه، عقل. خرد. (مهذب الاسماء). هوش. (منتهی الارب). رای
آزمایش. (مهذب الاسماء). آزمایش و تجربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، حنک. (مهذب الاسماء) ، چوب یا دوال که میخهای پالان به وی استوار کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چوبی که زیر زنخ ناقه بسته سر دیگر آن بر گردن بچه بندند تا ناقه بر آن مهربان گردد. (منتهی الارب). ج، حناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آزمایش. (مهذب الاسماء). آزمایش و تجربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، حنک. (مهذب الاسماء) ، چوب یا دوال که میخهای پالان به وی استوار کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چوبی که زیر زنخ ناقه بسته سر دیگر آن بر گردن بچه بندند تا ناقه بر آن مهربان گردد. (منتهی الارب). ج، حناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)