جدول جو
جدول جو

معنی حصرمی - جستجوی لغت در جدول جو

حصرمی
(حِ رِ)
نسبت به حصرم پدر غوربن حصرم. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
حصرمی
(حِ رِ)
غوره با. (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصرم
تصویر حصرم
غوره، دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(حِ می ی)
منسوب به حرم مکه یا مدینه چون از نوع آدمی باشد: رجل حرمی
لغت نامه دهخدا
(حُ)
سمعانی گوید: نسبت است به حصر. جمع واژۀ حصیر
لغت نامه دهخدا
(حِ)
کشتی خرد که بسازند از کرته وگیاه. (مهذب الاسماء). در نسخه ای: از کرنه و گیاه
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
عمارۀ عتکی. محدث و ثقه است. محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
ابوعثمان الحرمی. ابن عبدربه داستانی از مجلس بحث و مفاخرۀ میان معاویه و عده ای از بنی هاشم را از او نقل کرده است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 4 ص 91 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
سجاده. احرامی در تداول فارسی
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ می ی)
منسوب است به حرم اﷲ از حیث ولادت یا اقامت بدانجا. (سمعانی). و بعضی گفته اند منسوب به حرم مکه چون از غیر نوع آدمی باشد: ثوب حرمی
لغت نامه دهخدا
(حَ ما)
حرمی ̍ واﷲ، به معنی اما واﷲ است، یعنی سوگند با خدای
لغت نامه دهخدا
(حَ ما)
نعت است از حرام. ج، حرامی ̍، حرام
لغت نامه دهخدا
(حُ)
حصیری. شاعری فارسی زبان. در بعضی نسخ خطی لغت نامۀ اسدی بیت ذیل از او برای شنگ و مشنگ شاهد آمده است و در نسخۀ دیگر خطیری است. و ظاهراً این از قصیده ای در جواب قریعالدهر بوده است:
چه زنی طعنه که با خیران خیرند همه
که توئی خیر و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.
رجوع به خطیری شود
قیروانی علی بن الحصری، مکنی به ابی الحسن. شاعری است قیروانی و او پسرخالۀ حصری، ابراهیم بن علی بن التمیم قیروانی است. (روضات الجنات)
علی بن عبدالغنی. ملقب به شیخ القراء. مقری است
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
بخیلی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پرکردن، چنانکه مشک را از آب، حصرمۀ قوس، بزه کردن کمان را. سخت بزه کردن کمان. (مهذب الاسماء) ، حصرمۀ قلم، تراشیدن خامه را، حصرمۀ حبل، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ مَ)
یکی حصرم. یک حبۀ غوره، یک خرمای نارسیده. ج، حصرم
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
ابن عامر اسدی. یکی از اصحاب پیغمبر است. وی با هیأتی از طرف بنی اسد نزد پیغمبر فرستاده شد. صاحب قریحه بود و اشعار نیک میسرود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
منسوب به حضرموت که از بلاد یمن است. (الانساب) (آنندراج). ج، حضرمیون. حضرمیین. حضارمه. (آنندراج).
- نعل حضرمی، نعلی لطیف و باریک
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ می یَ)
غوره وا. آش غوره. (دهار). گورک وا. (مهذب الاسماء). غوره با. (دهار)
لغت نامه دهخدا
غوره ساییده، خرمای خام خرمای نارس، انگور نارس غوره کنشتو غوره انگور انگور نارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضرمی
تصویر حضرمی
منسوب به حضرموت از مردم حضر موت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصرم
تصویر حصرم
((حِ رِ))
غوره انگور، میوه نارس
فرهنگ فارسی معین