جدول جو
جدول جو

معنی حصرمه - جستجوی لغت در جدول جو

حصرمه
(حِ رِ مَ)
یکی حصرم. یک حبۀ غوره، یک خرمای نارسیده. ج، حصرم
لغت نامه دهخدا
حصرمه
(تَ رُ)
بخیلی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پرکردن، چنانکه مشک را از آب، حصرمۀ قوس، بزه کردن کمان را. سخت بزه کردن کمان. (مهذب الاسماء) ، حصرمۀ قلم، تراشیدن خامه را، حصرمۀ حبل، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصرم
تصویر حصرم
غوره، دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(حِ رِ)
غوره با. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
آنکه خشم او زود نرود. یقال: هو صرمه من الصرمات، ای بطی ٔ الرجوع من غضبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
پدر است مر صرمه را که پدر پدر هاشم بن حرمله است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
کفش. (ذیل قوامیس دزی). کفش ساغری. (دزی) ، گلۀ گوسفند. (دزی) ، گلۀ اشتر از ده تا چهل. (مهذب الاسماء). گلۀشتران مابین بیست عدد تا سی یا پنجاه یا چهل یا مابین ده تا چهل یا مابین ده تا چهارده پانزده. (منتهی الارب) ، پاره ای از ابر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَمْ مُ)
گشن خواه شدن میش و بز و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَمْ مَ)
پشته های خرد که در آن هیچ نبات نروید
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
موضعی است نزدیک حمای ضریه نزدیک نسار. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَرْ رَ مَ)
ماده شتری که سر پستان وی را ببرند تا سوراخ پستان بند گردد و شیر آن خشک شود، و گاه پستان آن را به سببی داغ کنند و بدان جهت شیر وی منقطع گردد و انقطاع شیر باعث قوت است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
تنگی و بخیلی
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
نسبت به حصرم پدر غوربن حصرم. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ می یَ)
غوره وا. آش غوره. (دهار). گورک وا. (مهذب الاسماء). غوره با. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ)
قضیۀ حصریه، قضیۀ محصوره. رجوع به محصوره و حصر قضایا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَبْ بی)
آمیختن، برکندن پوست درخت، سخت بزه کردن کمان، لحن کردن در کلام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ ری)
بسیارگویی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ مَ / حَ رَ مَ)
حثربه. (منتهی الارب). گو لب زورین. (مهذب الاسماء). مغاکچۀ لب برین، سطبری لب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از دانۀ انار شیره برآوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
یکی حیرم که گاو است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به حیرم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان گلاشکرد بخش کهنوج شهرستان جیرفت. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیری. دارای 150 تن سکنه میباشد. از رودخانه مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرمه
تصویر حرمه
بی بهرگی
فرهنگ لغت هوشیار
غوره ساییده، خرمای خام خرمای نارس، انگور نارس غوره کنشتو غوره انگور انگور نارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصربه
تصویر حصربه
تنگی زفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصرم
تصویر حصرم
((حِ رِ))
غوره انگور، میوه نارس
فرهنگ فارسی معین
باد کرده، متورم
فرهنگ گویش مازندرانی