سنگریزه ها. سنگ ریزه. (دهار) (منتهی الارب). شن. یکی آن حصاه است. و در تداول شعرای فارسی زبان همزۀ آخرش افتاده است. رجوع به حصا شود، جوهر حجری که در مثانه و گرده و معاء و کبد و طحال و ریه پیدا شود. تهانوی گوید: به فتح حاء و صاد مهملتین و به مد الف، سنگ ریزه. علامه گوید: آن جوهری است از مادۀ سنگ که در مثانه و کلیه متکون و در روده و جگر و شش نیزتولید میشود. سبب تولید آن هم استعمال غذاهای لزج که حرارت غریزیه آن را متحجر میکند میباشد. چنانکه دربحرالجواهر ذکر کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
سنگریزه ها. سنگ ریزه. (دهار) (منتهی الارب). شن. یکی آن حصاه است. و در تداول شعرای فارسی زبان همزۀ آخرش افتاده است. رجوع به حصا شود، جوهر حجری که در مثانه و گرده و معاء و کبد و طحال و ریه پیدا شود. تهانوی گوید: به فتح حاء و صاد مهملتین و به مد الف، سنگ ریزه. علامه گوید: آن جوهری است از مادۀ سنگ که در مثانه و کلیه متکون و در روده و جگر و شش نیزتولید میشود. سبب تولید آن هم استعمال غذاهای لزج که حرارت غریزیه آن را متحجر میکند میباشد. چنانکه دربحرالجواهر ذکر کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
زن موی رفته از سر. زن دغ سر. (آنندراج). مؤنث احص، بی موی. (معجم البلدان) ، سال تنگ. (مهذب الاسماء). سال بی نفع و بی خیر. (منتهی الارب) ، زن بدیمن. زن بدقدم، باد روشن بی گرد و غبار. (آنندراج) ، زمین بی گیاه. (معجم البلدان) ، لحیه حصاء،ریشی شکسته و کوتاه که دراز نشود. (مهذب الاسماء)
زن موی رفته از سر. زن دغ سر. (آنندراج). مؤنث احص، بی موی. (معجم البلدان) ، سال تنگ. (مهذب الاسماء). سال بی نفع و بی خیر. (منتهی الارب) ، زن بدیمن. زن بدقدم، باد روشن بی گرد و غبار. (آنندراج) ، زمین بی گیاه. (معجم البلدان) ، لحیه حصاء،ریشی شکسته و کوتاه که دراز نشود. (مهذب الاسماء)
سیاهی که اندک مایۀ سرخی با وی آمیخته بود. (تاج المصادر بیهقی) ، قسم که به طلاق زن یا به آزادی بنده و یا به نذر خدا خورده شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوگند یاد کردن برای طلاق یا آزاد کردن بنده یا نذر. (از قطر المحیط) ، سوراخ گوش. ج، آصار، اصران. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اواصر. (قطر المحیط). و رجوع به اصر شود
سیاهی که اندک مایۀ سرخی با وی آمیخته بود. (تاج المصادر بیهقی) ، قسم که به طلاق زن یا به آزادی بنده و یا به نذر خدا خورده شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوگند یاد کردن برای طلاق یا آزاد کردن بنده یا نذر. (از قطر المحیط) ، سوراخ گوش. ج، آصار، اِصران. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اواصر. (قطر المحیط). و رجوع به اَصْر شود
راندن سوق، زجر کردن، و راندن شترانرا بسرود و آواز، سرود ساربان برای راندن اشتران زجر کردن، و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران
راندن سوق، زجر کردن، و راندن شترانرا بسرود و آواز، سرود ساربان برای راندن اشتران زجر کردن، و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران