جدول جو
جدول جو

معنی حصاید - جستجوی لغت در جدول جو

حصاید(حَ یِ)
رجوع به حصائد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصید
تصویر حصید
آنچه از مزرعه درو کرده باشند، درو شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماید
تصویر حماید
خصلت های پسندیده، خوبی ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
مصیدها، دام ها، تله ها، جمع واژۀ مصید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاید
تصویر قصاید
قصیده ها، شعرهایی که حداقل دارای شانزده بیت است که مصراع اول بیت اول با مصراع های دوم همه های بیت ها هم قافیه است و موضوع آن بیشتر در وعظ ها، حکمت ها، حماسه ها یا در مدح یا ذم کسی یا چیزی است ها، چکامه ها، جمع واژۀ قصیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصاد
تصویر حصاد
درو کردن، هنگام درو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصاد
تصویر حصاد
درو کننده
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
نام موضعی است بعراق در جزیره. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
محصود. دروده. درویده. درویده شده. بدروده. بدرویده. کشت دروده. (دهار).
- حبل حصید، رسن محکم و استوار تافته و همچنین زه حصید و زره حصید و امثال آن. ج، حصاید.
- زرع حصید، کشت دروده. محصوده.
- امثال:
الناس حصیدالسنتهم
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
وادیی است به شام میان کوفه و شام. و جنگی میان ایرانیان و عرب در آن رخ داده به سال 13 هجری قمری (معجم البلدان). و در آن جنگ روزبه و روزمهر دو سردار ایرانی کشته شدند. وقفقاع این شعر بسرود:
ألا أبلغا أسماء ان خلیلها
قضی وطراً من روز مهر الاعاجم
غداه صبحنا فی حصید جموعهم
بهندیه تفری فراخ الجماجم
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
درودن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان عادل بن علی). درویدن. بدرودن. بدرویدن. درو. درود. دارا. درو کردن. درودن به دهن. حصد. احتصاد. مقابل زرع. بریدن کشت با داس:
پس چو تن باشد جهاد و اعتقاد
جان این کشتن نباتست و حصاد.
مولوی.
صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: موسم حصاد گاهی بواسطۀ پست و بلندی محل تفاوت نماید، چنانکه موسم حصاد محلی زودتر از محل دیگر رسد و حصاد حبوبات مختلفۀ هر یک به موسم خود پی درپی آمده هر یک را اسمی خاص بود. چنانکه حصاد گندم (اول سموئیل ج 12 ص 17). و حصاد جو (کتاب روت ج 1 ص 22) و غیره. گندم را با داسهای تیز میدرویدند. (ارمیا ج 50 ص 16) و دسته ها و بافه ها بسته. (روت ج 2 ص 16) (مزامیر ج 129 ص 7). وبر عرابه ها گذارده به خرمن گاه میبردند. (قاموس ج 2 ص 13). و در آنجا آنها را بواسطۀ گاو و اسبابی که مخصوص این کار بود کوبیده به باد میدادند و بموافق (سفرتثنیه ج 25 ص 4) جایز نبود که دهان گاوان خرمن کوب را ببندد. و موسم، حصاد موسم فرح و شادی بود. (اشعیا ج 9ص 3) و حصاد در کتاب روت بیان مفصلا گشته است. اما درعهد جدید عیسی مسیح حصاد را اشاره با انقضای دنیا وانجام عالم میفرماید. (متی ج 13 ص 39) که حصادکنندگان ملائکه میباشند و میفرماید که آن فرشته در آن وقت داس خود را پیش خواهد آورد ’زیرا که حاصل زمین خشکیده است’. (مکاشفه ج 14 ص 15) (قاموس کتاب مقدس). رجوع به درو شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
درو. هنگام درو
لغت نامه دهخدا
(حَصْ صا)
حاصد. دروگر. لغت مبالغه از حصاد. دروگر. (مهذب الاسماء). درودگر
لغت نامه دهخدا
(حُصْ صا)
جمع واژۀ حاصد. حصده. دروگران. درودگران
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نعت فاعلی از صید است:
رفت و دانه خورد و اندر دام ماند
صایدش کشت و بخورد و کام راند.
(مثنوی).
رجوع به صائد...شود
لغت نامه دهخدا
(قَیِ)
قصائد. جمع واژۀ قصیده. رجوع به قصیده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مصائد. جمع واژۀ مصید. آلت های صیدجانوران. دام: حسن صباح مصاید مکاید بگسترد. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مصائد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
جمع واژۀ صاد. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به صاد شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
حمائد. جمع واژۀ حمیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حمائد و حمیده شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حصیده. دروده ها. درویده ها، حصائد السنه، کلامهای مکروه که موجب رسوائی شود. گفتارهای بیهوده. گفته ها که بدان زیان ببرند. (مهذب الاسماء). الناس حصائد السنتهم، مردمان دروده های زبان خویشند، یعنی گفته های آنان سبب مرگ و قتل ایشان است
لغت نامه دهخدا
جمع قصیده چکامه ها: فصحای عرب بقصاید سبعیات مفاخرت و مباهات می کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
جمع مصیده: آنچه بدان شکار کنند دامها، شکارگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
هنگام درو، میوه بر درو کردن بریدن محصول با داس و مانند آن درویدن، هنگام درو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماید
تصویر حماید
جمع حمیده خوبیها خصلتهای نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاید
تصویر صاید
شکار کننده شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصید
تصویر حصید
محصول، کشت و دروده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاید
تصویر صاید
((یِ))
شکارکننده، شکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصاد
تصویر حصاد
((حَ یا حِ))
درو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصید
تصویر حصید
((حَ))
آنچه که از مزرعه درو شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
((مَ یِ))
جمع مصید و مصیده، دام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حماید
تصویر حماید
((حَ یِ))
جمع حمیده، خوبی ها، خصلت های نیکو
فرهنگ فارسی معین
صفات، خصال، خصایل، خوبی ها، نیکویی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد