جدول جو
جدول جو

معنی حصاله - جستجوی لغت در جدول جو

حصاله
(حُلَ)
گندم و جو باقی ماندۀ در خرمن بعد بباددادن. خرمن روبه. (مهذب الاسماء). رفته خرمن. آنچه مانده باشد در خرمن از گندم و جو و جز آن، تلخ دانه و جز آن که از گندم برآید. دان مرغ. ته غربالی. (آنندراج) ، غورۀ خرما سخت ناشده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاصله
تصویر حاصله
حاصل، نتیجه، محصول کشاورزی، به دست آمده، خلاصه، القصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حواله
تصویر حواله
آنچه به کسی واگذار می شود یا به عهدۀ کسی محول می گردد، پول یا جنسی که به موجب نوشته ای به کسی واگذار می شود تا از فرد دیگری بگیرد، برات
حواله دادن: پرداخت پول یا جنسی را به عهدۀ کسی گذاشتن، نوشته به دست کسی دادن که برود پولی یا جنسی را از دیگری بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حباله
تصویر حباله
دام، قید، بند، حبالۀ نکاح مثلاً کنایه از قید زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماله
تصویر حماله
دوال شمشیر، بند شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماله
تصویر حماله
تاوان، غرامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاله
تصویر قصاله
و جو که به کوفتن کو زر خوشه گندم خرد نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیله
تصویر حصیله
دریافتی، باز مانده
فرهنگ لغت هوشیار
سپردن، آنچه بکسی واگذار گردد چیزی که بعهده دیگری محول شود، پول یا جنسی که بموجب نوشته ای بشخصی واگذار شود تا از دیگری دریافت دارد. چک، سپرده، سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
نژادگی گهرداشت بنوندی اری بنداشتی، پایداری، نوآوری از طرف خود از جانب خود مقابل وکاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاده
تصویر حصاده
هنگام درو، درویده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصافه
تصویر حصافه
استواری، خشکی، تنگی خرد استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصانه
تصویر حصانه
در پناهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساله
تصویر حساله
سونش: سوهان زدن، سبوس جو، ساو ساوه (زر سوده سیم سوده)، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباله
تصویر حباله
دام، جتک مرگ قید بند. یا حباله نکاح. قید ازدواج، دام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصله
تصویر حاصله
توزه مونث حاصل: منافع حاصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباله
تصویر حباله
((حِ لِ))
قید، بند، دام، نکاح قید ازدواج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حماله
تصویر حماله
((حِ لِ یا لَ))
بند شمشیر، جمع حمایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حواله
تصویر حواله
((حَ لِ یا لَ))
چیزی که به کسی واگذار شود، پول یا کالایی که به موجب نوشته ای به شخص واگذار شود تا برود از دیگری دریافت کند، حوالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حواله
تصویر حواله
Remittance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حواله
تصویر حواله
remise
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حواله
تصویر حواله
הַעֲבָרַת כֶּסֶף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حواله
تصویر حواله
धन प्रेषण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حواله
تصویر حواله
pengiriman uang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حواله
تصویر حواله
การโอนเงิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حواله
تصویر حواله
overmaking
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حواله
تصویر حواله
rimessa
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حواله
تصویر حواله
remesa
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حواله
تصویر حواله
remessa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حواله
تصویر حواله
汇款
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حواله
تصویر حواله
przekaz pieniężny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حواله
تصویر حواله
грошовий переказ
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حواله
تصویر حواله
Überweisung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حواله
تصویر حواله
денежный перевод
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حواله
تصویر حواله
送金
دیکشنری فارسی به ژاپنی