جدول جو
جدول جو

معنی حصاد - جستجوی لغت در جدول جو

حصاد
درو کننده
تصویری از حصاد
تصویر حصاد
فرهنگ فارسی عمید
حصاد
درو کردن، هنگام درو
تصویری از حصاد
تصویر حصاد
فرهنگ فارسی عمید
حصاد
(تَ بُ)
درودن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان عادل بن علی). درویدن. بدرودن. بدرویدن. درو. درود. دارا. درو کردن. درودن به دهن. حصد. احتصاد. مقابل زرع. بریدن کشت با داس:
پس چو تن باشد جهاد و اعتقاد
جان این کشتن نباتست و حصاد.
مولوی.
صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: موسم حصاد گاهی بواسطۀ پست و بلندی محل تفاوت نماید، چنانکه موسم حصاد محلی زودتر از محل دیگر رسد و حصاد حبوبات مختلفۀ هر یک به موسم خود پی درپی آمده هر یک را اسمی خاص بود. چنانکه حصاد گندم (اول سموئیل ج 12 ص 17). و حصاد جو (کتاب روت ج 1 ص 22) و غیره. گندم را با داسهای تیز میدرویدند. (ارمیا ج 50 ص 16) و دسته ها و بافه ها بسته. (روت ج 2 ص 16) (مزامیر ج 129 ص 7). وبر عرابه ها گذارده به خرمن گاه میبردند. (قاموس ج 2 ص 13). و در آنجا آنها را بواسطۀ گاو و اسبابی که مخصوص این کار بود کوبیده به باد میدادند و بموافق (سفرتثنیه ج 25 ص 4) جایز نبود که دهان گاوان خرمن کوب را ببندد. و موسم، حصاد موسم فرح و شادی بود. (اشعیا ج 9ص 3) و حصاد در کتاب روت بیان مفصلا گشته است. اما درعهد جدید عیسی مسیح حصاد را اشاره با انقضای دنیا وانجام عالم میفرماید. (متی ج 13 ص 39) که حصادکنندگان ملائکه میباشند و میفرماید که آن فرشته در آن وقت داس خود را پیش خواهد آورد ’زیرا که حاصل زمین خشکیده است’. (مکاشفه ج 14 ص 15) (قاموس کتاب مقدس). رجوع به درو شود
لغت نامه دهخدا
حصاد
(حَ)
درو. هنگام درو
لغت نامه دهخدا
حصاد
(حَصْ صا)
حاصد. دروگر. لغت مبالغه از حصاد. دروگر. (مهذب الاسماء). درودگر
لغت نامه دهخدا
حصاد
(حُصْ صا)
جمع واژۀ حاصد. حصده. دروگران. درودگران
لغت نامه دهخدا
حصاد
هنگام درو، میوه بر درو کردن بریدن محصول با داس و مانند آن درویدن، هنگام درو
فرهنگ لغت هوشیار
حصاد
((حَ یا حِ))
درو کردن
تصویری از حصاد
تصویر حصاد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حداد
تصویر حداد
پوشیدن لباس سیاه در مرگ کسی، جامۀ ماتم پوشیدن، لباس سیاهی که در مرگ کسی بر تن می کنند، جامۀ ماتم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصان
تصویر حصان
ویژگی زن پارسا و پاک دامن، ویژگی زن شوهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصان
تصویر حصان
ویژگی اسب نجیب و قوی، اسب نر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصاد
تصویر فصاد
رگ زن، آنکه پیشه اش رگ زدن است، آنکه دیگری را رگ می زند و از بدن او خون کم می کند، فصاد، رگ شناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حساد
تصویر حساد
حاسدها، حسودها، جمع واژۀ حاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حداد
تصویر حداد
آهنگر، آهن فروش، دربان، زندانبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصید
تصویر حصید
آنچه از مزرعه درو کرده باشند، درو شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصاء
تصویر حصاء
سنگ ریزه، خرده سنگ، ریگ، حصیٰ، حصبا
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ / حِ دَ)
حصاده. هنگام درودن کشت. درودنگاه. هنگام درو. (منتهی الارب) ، گیاهی است که از خوردن آن گوسفند را علت حباط عارض گردد، کشت دروده. حصید. حصیده. محصود
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ وَ)
احصاد حبل، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب). سخت بتافتن و ببافتن رسن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصار
تصویر حصار
محاصره کردن، محصور کردن کسی یا سپاهی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاد
تصویر حیاد
کرانجیگری (بیطرفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصید
تصویر حصید
محصول، کشت و دروده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماد
تصویر حماد
ستایش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاء
تصویر حصاء
زن کل، سال بد، زن بد گام، باد بی گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصان
تصویر حصان
زن پارسا و پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاه
تصویر حصاه
هوش، یک سنگریزه، تیزی زبان واحد (حصی) (حصا) سنگریزه، جمع حصیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاد
تصویر حکاد
زاد گرایی بازگشت به زاد خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاد
تصویر حفاد
شتر تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
منتها، غایت تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن، مرد تیز فهم تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن، مرد تیز فهم آهنگر آهنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصد
تصویر حاصد
درو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصاد
تصویر رصاد
عالم بعلم هیئت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاد
تصویر اصاد
آبگیر کوهستانی آستانه در زندان تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصاد
تصویر احصاد
درو گاهان درو هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاده
تصویر حصاده
هنگام درو، درویده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساد
تصویر حساد
حسودان، حاسدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصار
تصویر حصار
بارو، دیوار، پرچین، مرزبندی
فرهنگ واژه فارسی سره