جدول جو
جدول جو

معنی حشیشی - جستجوی لغت در جدول جو

حشیشی
(حَ)
منسوب به حشیش. حشیش کش، منسوب به حشیش نام بطن های چندی از عرب است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
حشیشی
سبزکی آنکه مبتلا باستعمال حشیش است، جمع حشیشیون
تصویری از حشیشی
تصویر حشیشی
فرهنگ لغت هوشیار
حشیشی
معتاد به حشیش
تصویری از حشیشی
تصویر حشیشی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ماده ای مخدر که از خشک کردن و آماده ساختن سرشاخه های گل دار گیاه شاهدانه تهیه می شود، گیاه خشک
فرهنگ فارسی عمید
(قِ شَ شی)
نسبت است به قشیش جد ابوبکر محمد بن حسن بن احمد بن قشیش سمسار. (لباب الانساب). رجوع به قشیشی (محمد...) شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
امالۀ حواشی جمع واژۀ حاشیه. (از آنندراج) (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
علی بن احمد، مکنی به ابوالحسن، فاسی مالکی فقیه. در هنگام حج به مکه در 1145 هجری قمری درگذشت. او راست: ’شرح شفا’ از قاضی عیاض. ’شرح منظومۀ ذکری’ در مصطلح الحدیث. ’شرح موطاء’ از مالک. ’مختصر الاصابه’ از ابن حجر. مختصر ’نفح الطیب’ مقری. (هدیه العارفین ج 1 ص 766)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب است به حریشه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
گیاه. یک لاغ گیاه یا گیاه خشک. یکی حشیش، اسم اصطلاحی قنب، حشیش الاودیه، اسم اصطلاحی حشفیفل یعنی شقاقل است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، قنب الهندی. (ابن البیطار). کانابیس اندیکا. قلقشندی گوید: قاضی حسین داد و ستد حشیشه را موجب فسق داند اما برای آن حد (نوعی تعزیر و مجازات بدنی که از طرف شرع معین شده) معین نکرده است. و ابن العسقلانی کتابی درباره حشیشه ساخته و به نام ’تکرمه المعیشهفی ذم الحشیشه’ نامیده است. (صبح الاعشی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ شی ی)
منسوب به حشایش جمع واژۀ حشیش. آنکه گیاه خشک گرد کند، عالم گیاه شناس. سحار. شجار. نباتی. گیاه شناس. عشاب. ’ذیاسقوریذس الحشایشی’ لقبی است که عرب به دیسقوریدس طبیب و گیاه شناس یونانی میدهند
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ شی ی)
تقی الدین. از مشاهیر اطبا و گیاه شناسان مأۀ هفتم است و ترکیب تریاقی خاص مایۀ شهرت او گردیده است. (قاموس الاعلام ترکی به ترجمه پروفسور ابراهیمی)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ شی)
منسوب به خشیش که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از پارچۀ پوشیدنی باشد. (برهان قاطع) :
بجان خشیشی سنجاب ما طلب دارد
یکی که باشدش از گرم و سرد دهر خبر.
نظام قاری.
بنگر خط غبار خشیشی که صفحه ای
زان خط بهیچ کاغذ و دفتر نوشته اند.
نظام قاری.
گاه همچون خشیشی مواج
بمثال ستارگان سماء.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان حصن بخش زرند شهرستان کرمان. واقع در 35هزارگزی باختر زرند و 9هزارگزی جنوب راه مالرو زرند به بافق. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل. دارای 65 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، حبوبات، پسته، پنبه. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قِ شَ شی)
محمد بن حسن بن احمد بغدادی. از راویان است. وی از اسماعیل بن محمد صفار و ابوعمرو بن سماک و جز ایشان روایت شنیده و از حنبلیان درستکار و راست گفتار بود. فرزندش علی بن محمد قشیشی از وی روایت دارد. او در محرم سال 388 هجری قمری وفات کرد. (لباب الانساب). در اصطلاح علم حدیث، روات افرادی هستند که احادیث را از منابع مختلف دریافت کرده و آن ها را به دیگران منتقل می کنند. روات می توانند صحابه، تابعین و افرادی از نسل های بعدی باشند که بر اساس تجربه، یادگیری و امانت داری خود، احادیث را نقل می کنند. این افراد به عنوان پل ارتباطی میان نسل های مختلف مسلمانان در انتقال معارف دینی نقش دارند.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
عمل و شغل کشیش. پیشوائی ترسایان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گیاه خشک. (دهار) (مهذب الاسماء). گیاه خشک و شبیه به خشک شده نباتیست که بر روی زمین پهن نبوده باساق باشد و بحد ثمنش نرسد. اصار. ایصر. تن، در استعمال شعرای فارسی زبان مطلق گیاه:
ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترا
برگیر جاخشوک و بر او میدر و حشیش.
شهید بلخی.
جواب داد سلام مرا بگوشۀ ریش
چگونه ریشی مانند یکدو دسته حشیش.
انوری.
گاو که بود تا تو ریش او شوی
خاک چه بود تا حشیش او شوی.
مولوی.
از برای اینقدر ای خام ریش
آتش افکندی در این مرج حشیش.
مولوی.
ژنده پوشید و در حشیش آمد.
سعدی (هزلیات).
میفراز گردن به دستار و ریش
که دستار پنبه است و ریشت حشیش.
سعدی (بوستان).
ابن بیطار نیز آن را به معنی مطلق گیاه بکار برده است: و هو (ای عنب الدب) ثمر نبات منخفض شبیه بما یکون بین الشجر و الحشیش. (ابن البیطار).
، چرس. بنگ. آنچه ازبرگ خشک شاهدانۀ هندی سازند تخدیر را. گردی که بر برگهای شاهدانه پدید آید و از آن چرس و بنگ کنند:
خاصیت بنهاده در کف حشیش
کو زمانی میرهاند از خودیش.
مولوی.
، سبزه. ورق الخیال. (یادداشت مؤلف)، خشک. یابس: خرج الولد حشیشاً، ای یابساً. بچه که در شکم خشک شده باشد.بچۀ مرده در شکم، در بعضی کتب به معنی بلغور و بربور و کبیدۀ گندم و جو و امثال آن آورده اند. لکن ظاهراً آن مصحف جشین باشد با جیم معجمه
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
ابن حرقوص بن مازن مالک بن عمر بن تمیم. (لباب الانساب سمعانی) (ابن اثیر)
ابن عمران. از قبیلۀ تمیم بطنی از یربوع بن حنظله. (لباب الانساب)
ابن هلال بن حرث بن رزاخ از قبیلۀ بجیله. (لباب الانساب)
ابن عدی بن عامر از قبیلۀ کنانه است. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
گیاه خشک، نباتیست که برروی زمین پهن نبوده و با ساق باشد و بحد ثمنش نرسد
فرهنگ لغت هوشیار
سبزکیان: نامی که بر پیروان حسن صباح نهاده اند، کسانی که به سبزک گرم شوند جمع حشیشی. مبتلایان به حشیش، فدادیان اسماعیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیش
تصویر حشیش
((حَ))
گیاه خشک، بنگ، سرشاخه های گل دار گیاه شاهدانه که پس از خشک کردن و آماده کردن به طرق مخصوص آن را به صورت جویدن یا تدخین مورد استفاده قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
بنگ، چرس، شاهدانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صاف و شفاف
فرهنگ گویش مازندرانی