جدول جو
جدول جو

معنی حشی - جستجوی لغت در جدول جو

حشی
(حَ شی ی)
گیاهی که بیخ آن پوسیده و بوی گرفته باشد. یا گیاه خشک
لغت نامه دهخدا
حشی
(حَ شا)
موضعی است نزدیک مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حشی
(تَشْ)
تاسه برافتادن کسی را. دمه افتادن کسی را. (منتهی الارب). به نفس نفس افتادن. تنگ شدن نفس و پیاپی شدن آن بعلت دویدن بسیاریا حمل باری گران و امثال آن، چسبیدن به اندرون خیک چیزی چون پوست که بوی آن زائل نشود
لغت نامه دهخدا
حشی
(حَ شا)
آنچه درون شکم باشد از جگر و سپرز و شکنبه و مانند آن یا آنچه مابین استخوان پهلو و سرین است یا مابین ظاهر شکم و کنار و میان مردم ج، احشاء، تاسه، دمه، کرانه. کنار. ناحیه: انا فی حشاه
لغت نامه دهخدا
حشی
اندرونه، گیاه خشک
تصویری از حشی
تصویر حشی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ماده ای مخدر که از خشک کردن و آماده ساختن سرشاخه های گل دار گیاه شاهدانه تهیه می شود، گیاه خشک
فرهنگ فارسی عمید
(حَ شی یَ)
نعت مؤنث از حشی. تاسه برافتاده. حشیاء
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جامۀ سطبر درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان حصن بخش زرند شهرستان کرمان. واقع در 35هزارگزی باختر زرند و 9هزارگزی جنوب راه مالرو زرند به بافق. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل. دارای 65 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، حبوبات، پسته، پنبه. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
ابن حرقوص بن مازن مالک بن عمر بن تمیم. (لباب الانساب سمعانی) (ابن اثیر)
ابن عمران. از قبیلۀ تمیم بطنی از یربوع بن حنظله. (لباب الانساب)
ابن هلال بن حرث بن رزاخ از قبیلۀ بجیله. (لباب الانساب)
ابن عدی بن عامر از قبیلۀ کنانه است. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خرمای بد. (مهذب الاسماء) ، جامۀ بد. جامۀ کهنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب حشمت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ شی یَ)
بسترآکنده. توشک و نهالی آکنده بچیزی چون پنبه و پشم و جز آن. نهالی. (مهذب الاسماء) ج، حشایا، بالشچۀ زنان که بر پستان یا سرین بندند تا کلان نماید
رجوع به حشیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گیاه خشک. (دهار) (مهذب الاسماء). گیاه خشک و شبیه به خشک شده نباتیست که بر روی زمین پهن نبوده باساق باشد و بحد ثمنش نرسد. اصار. ایصر. تن، در استعمال شعرای فارسی زبان مطلق گیاه:
ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترا
برگیر جاخشوک و بر او میدر و حشیش.
شهید بلخی.
جواب داد سلام مرا بگوشۀ ریش
چگونه ریشی مانند یکدو دسته حشیش.
انوری.
گاو که بود تا تو ریش او شوی
خاک چه بود تا حشیش او شوی.
مولوی.
از برای اینقدر ای خام ریش
آتش افکندی در این مرج حشیش.
مولوی.
ژنده پوشید و در حشیش آمد.
سعدی (هزلیات).
میفراز گردن به دستار و ریش
که دستار پنبه است و ریشت حشیش.
سعدی (بوستان).
ابن بیطار نیز آن را به معنی مطلق گیاه بکار برده است: و هو (ای عنب الدب) ثمر نبات منخفض شبیه بما یکون بین الشجر و الحشیش. (ابن البیطار).
، چرس. بنگ. آنچه ازبرگ خشک شاهدانۀ هندی سازند تخدیر را. گردی که بر برگهای شاهدانه پدید آید و از آن چرس و بنگ کنند:
خاصیت بنهاده در کف حشیش
کو زمانی میرهاند از خودیش.
مولوی.
، سبزه. ورق الخیال. (یادداشت مؤلف)، خشک. یابس: خرج الولد حشیشاً، ای یابساً. بچه که در شکم خشک شده باشد.بچۀ مرده در شکم، در بعضی کتب به معنی بلغور و بربور و کبیدۀ گندم و جو و امثال آن آورده اند. لکن ظاهراً آن مصحف جشین باشد با جیم معجمه
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
استثناء کردن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گفتن حاشا فلان. (شرح قاموس) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، ننگ داشتن از کسی. (شرح قاموس) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تذمم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حشیشه النجم
تصویر حشیشه النجم
اختر گیا تلخه بیخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشه الهر
تصویر حشیشه الهر
علف گربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشه الملوک
تصویر حشیشه الملوک
کرم گیا علف کرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشه الملک
تصویر حشیشه الملک
گل فرشته گل فرشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشه الملائک
تصویر حشیشه الملائک
گل فرشته گل فرشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشه الملاک
تصویر حشیشه الملاک
گل فرذشته
فرهنگ لغت هوشیار
گوارگیا گیاهی است از تیره صلبیان که علفی و دو ساله و ارتفاعش 10 تا 20 سانتیمتر است. این گیاه بطور خودرو درسواحل دریاها و کنار جویبارهای نواحی معتدله اروپا میروید. ریشه اش دوکی شکل و بضخامت یک سانتیمتر و ساقه اش راست و زاویه دار و بی کرک و سبز رنگ است. برگهایش شفاف و آبدار و سبزتیره گلهایش سفید و گل آذینش خوشه و میوه اش خرجینک و محتوی دانه های کوچک بیضوی برنگ قهوه یی روشن است. اگر ساقه برگ دار این گیاه را در بین انگشتان فشار دهند بوی تحریک کننده ای که موجب عطسه و یا جریان اشک می گردد از آن استشمام می شود. این گیاه ضد اسکوربوت و محرک اعمال تغذیه است و جویدنش نیز در تقویت لثه های دندان موثر میباشد. از این جهت شیره برگ آن در فرمول خمیر دندانهای طبی جهت تقویت لثه وارد میشود قاشق اوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشه النحل
تصویر حشیشه النحل
باد رنگبویه از گیاهان بادرنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشه النقرس
تصویر حشیشه النقرس
پابز از گیاهان پابز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشی
تصویر حشیشی
سبزکی آنکه مبتلا باستعمال حشیش است، جمع حشیشیون
فرهنگ لغت هوشیار
سبزکیان: نامی که بر پیروان حسن صباح نهاده اند، کسانی که به سبزک گرم شوند جمع حشیشی. مبتلایان به حشیش، فدادیان اسماعیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشی
تصویر تحشی
رویگردانی، زیرش زدن (حاشا کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیب
تصویر حشیب
پشمینه جامه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه خشک، نباتیست که برروی زمین پهن نبوده و با ساق باشد و بحد ثمنش نرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیف
تصویر حشیف
شندره: کهن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیم
تصویر حشیم
تهم، مهمانان
فرهنگ لغت هوشیار
بر خوابه نهالین دوشک، بالشک بالش کوچکی که زنان بر سرین یا پستان نهند که بزرگ نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشه المکنسه
تصویر حشیشه المکنسه
گیاه جارو خلنگ علف جارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیش
تصویر حشیش
((حَ))
گیاه خشک، بنگ، سرشاخه های گل دار گیاه شاهدانه که پس از خشک کردن و آماده کردن به طرق مخصوص آن را به صورت جویدن یا تدخین مورد استفاده قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
بنگ، چرس، شاهدانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد