لقب پیروان حسن صباح و گاه مطلق اسماعیلیان. سبعیان. باطنیان. هفت امامیان. قرمطیان. ملحدان. فاطمیان. اسماعیله. قرامطه. ملاحده. باطنیه. فاطمیه. سبعیه. رجوع به اسماعیلیه شود
لقب پیروان حسن صباح و گاه مطلق اسماعیلیان. سبعیان. باطنیان. هفت امامیان. قرمطیان. ملحدان. فاطمیان. اسماعیله. قرامطه. ملاحده. باطنیه. فاطمیه. سبعیه. رجوع به اسماعیلیه شود
منسوب به حشایش جمع واژۀ حشیش. آنکه گیاه خشک گرد کند، عالم گیاه شناس. سحار. شجار. نباتی. گیاه شناس. عشاب. ’ذیاسقوریذس الحشایشی’ لقبی است که عرب به دیسقوریدس طبیب و گیاه شناس یونانی میدهند
منسوب به حشایش جَمعِ واژۀ حشیش. آنکه گیاه خشک گرد کند، عالم گیاه شناس. سحار. شجار. نباتی. گیاه شناس. عشاب. ’ذیاسقوریذس الحشایشی’ لقبی است که عرب به دیسقوریدس طبیب و گیاه شناس یونانی میدهند
جمع واژۀ تشرین. (المنجد). و رجوع به تشرین شود، کلمه ای است که بر فصل خریف (پاییز) دلالت کند. (از المنجد) ، در نزد مردم برگ درخت توت است که در این دو ماه (تشرین اول و تشرین دوم) از درخت چیده و بمصرف تغذیۀ گاو و غیره رسانند. (از المنجد)
جَمعِ واژۀ تشرین. (المنجد). و رجوع به تشرین شود، کلمه ای است که بر فصل خریف (پاییز) دلالت کند. (از المنجد) ، در نزد مردم برگ درخت توت است که در این دو ماه (تشرین اول و تشرین دوم) از درخت چیده و بمصرف تغذیۀ گاو و غیره رسانند. (از المنجد)
کمیز کردن. (شرفنامۀ منیری). بول کردن و کمیز کردن باشد. (برهان قاطع) (شعوری). پیشاب کردن. میزیدن. میختن. آب تاختن. پیشاب ریختن. زهراب ریختن. آب انداختن. (در ستوران). جیش کردن. (در اطفال). چامیدن. ادرار کردن. شفشفه. انتضاح. (منتهی الارب) : گفت این گربه بر صوفیی ما شاشید. (اسرار التوحید). تفشیج، پا از هم دور نهادن جهت شاشیدن. (منتهی الارب). - پس شاشیدن، در زبان محاوره تنزل کردن. (فرهنگ نظام). - امثال: مثل شتر پس میشاشد، رو به انحطاط و تنزل میرود. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. اگر نشاشیدی شب دراز است. (فرهنگ نظام). به زمین سفت نشاشیدی که برویت ورپاشد. (فرهنگ نظام) ، هنوز مواجه با مشکل و مانع نشده ای. بوته ای نشاشیده نگذاشته. (فرهنگ نظام) ، همه را گند زده. ، غایط افکندن. ریدن. ریستن، فروریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (فرهنگ جهانگیری) (شعوری ج 2 ورق 130). فروریختن آب و شراب و امثال آن که پیشاب گویند. (انجمن آرای ناصری). ریختن. (ناظم الاطباء). معنی اصلی شاشیدن ریختن آب و هر مایع است که در اوستا ’شیچ’ بوده و در سنسکریت ’سیچ’. (فرهنگ نظام). و رجوع به شاریدن شود، ترشح کردن. (برهان قاطع). چکیدن. (ناظم الاطباء). آب زدن. پاشیدن. رش ّ. نضح، ترشدن به آب. (شرفنامۀ منیری). تر شدن. (برهان قاطع) (شعوری ج 2 ص 130)
کمیز کردن. (شرفنامۀ منیری). بول کردن و کمیز کردن باشد. (برهان قاطع) (شعوری). پیشاب کردن. میزیدن. میختن. آب تاختن. پیشاب ریختن. زهراب ریختن. آب انداختن. (در ستوران). جیش کردن. (در اطفال). چامیدن. ادرار کردن. شَفشَفَه. انتضاح. (منتهی الارب) : گفت این گربه بر صوفیی ما شاشید. (اسرار التوحید). تفشیج، پا از هم دور نهادن جهت شاشیدن. (منتهی الارب). - پس شاشیدن، در زبان محاوره تنزل کردن. (فرهنگ نظام). - امثال: مثل شتر پس میشاشد، رو به انحطاط و تنزل میرود. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. اگر نشاشیدی شب دراز است. (فرهنگ نظام). به زمین سفت نشاشیدی که برویت ورپاشد. (فرهنگ نظام) ، هنوز مواجه با مشکل و مانع نشده ای. بوته ای نشاشیده نگذاشته. (فرهنگ نظام) ، همه را گند زده. ، غایط افکندن. ریدن. ریستن، فروریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (فرهنگ جهانگیری) (شعوری ج 2 ورق 130). فروریختن آب و شراب و امثال آن که پیشاب گویند. (انجمن آرای ناصری). ریختن. (ناظم الاطباء). معنی اصلی شاشیدن ریختن آب و هر مایع است که در اوستا ’شیچ’ بوده و در سنسکریت ’سیچ’. (فرهنگ نظام). و رجوع به شاریدن شود، ترشح کردن. (برهان قاطع). چکیدن. (ناظم الاطباء). آب زدن. پاشیدن. رَش ّ. نَضح، ترشدن به آب. (شرفنامۀ منیری). تر شدن. (برهان قاطع) (شعوری ج 2 ص 130)
صاحب روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات از قول صاحب التلخیص آورد که از جمله جزایر واقع در حوالی جزیره اندلس جزیره شاشین است که جزیره ای بزرگ باشدو طول آن بمقدار بیست روز راه است چارپایان در آن فراوان اند، گوسفندان آن جملگی سفیدند و گوسفندان سیاه در آن کمتر یافته شود و مردم آن زینت آلات طلا بیش ازسایر جایها بکار برند و وضیع و شریف اهالی گردن بندطلا آویزند و در نزدیکی این جزایر مغربی کشور افریقاو بلاد قیروان واقع است، (روضات الجنات ج 1 ص 66)
صاحب روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات از قول صاحب التلخیص آورد که از جمله جزایر واقع در حوالی جزیره اندلس جزیره شاشین است که جزیره ای بزرگ باشدو طول آن بمقدار بیست روز راه است چارپایان در آن فراوان اند، گوسفندان آن جملگی سفیدند و گوسفندان سیاه در آن کمتر یافته شود و مردم آن زینت آلات طلا بیش ازسایر جایها بکار برند و وضیع و شریف اهالی گردن بندطلا آویزند و در نزدیکی این جزایر مغربی کشور افریقاو بلاد قیروان واقع است، (روضات الجنات ج 1 ص 66)