جدول جو
جدول جو

معنی حشاشین - جستجوی لغت در جدول جو

حشاشین
صبّاحیّه، فرقه ای از اسماعیلیه که از حسن صباح پیروی کرده و گفته میشود در موارد عملیات نظامی حشیش مصرف می کردند
تصویری از حشاشین
تصویر حشاشین
فرهنگ فارسی عمید
حشاشین
(حَشْ شا)
لقب پیروان حسن صباح و گاه مطلق اسماعیلیان. سبعیان. باطنیان. هفت امامیان. قرمطیان. ملحدان. فاطمیان. اسماعیله. قرامطه. ملاحده. باطنیه. فاطمیه. سبعیه. رجوع به اسماعیلیه شود
لغت نامه دهخدا
حشاشین
(حَشْ شا)
جمع واژۀ حشّاش. چرس کشان
لغت نامه دهخدا
حشاشین
جمع حشاش، سبزکیان جمع حشاش. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاشیدن
تصویر شاشیدن
ادرار کردن، میزیدن، گمیز کردن، گمیختن، چامیدن، گمیزیدن، شاشدن، شاش زدن، شاریدن، میختن
فرو ریختن و سرازیر شدن آب، شاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشارین
تصویر تشارین
تشرین، فصل خزان
فرهنگ فارسی عمید
(حَجْ جا)
جمع واژۀ حجاج
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ شی ی)
تقی الدین. از مشاهیر اطبا و گیاه شناسان مأۀ هفتم است و ترکیب تریاقی خاص مایۀ شهرت او گردیده است. (قاموس الاعلام ترکی به ترجمه پروفسور ابراهیمی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جانباه
لغت نامه دهخدا
(حُ)
قصاراک ! مبلغ جهدک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حشاشه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام دسته ای از غلامان صاحب الزنج. (الکامل بن اثیر ج 7 ص 82)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ شی ی)
منسوب به حشایش جمع واژۀ حشیش. آنکه گیاه خشک گرد کند، عالم گیاه شناس. سحار. شجار. نباتی. گیاه شناس. عشاب. ’ذیاسقوریذس الحشایشی’ لقبی است که عرب به دیسقوریدس طبیب و گیاه شناس یونانی میدهند
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حردون
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
جمع واژۀ حرّاث
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام دو کوهی است از اراضی مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تشرین. (المنجد). و رجوع به تشرین شود، کلمه ای است که بر فصل خریف (پاییز) دلالت کند. (از المنجد) ، در نزد مردم برگ درخت توت است که در این دو ماه (تشرین اول و تشرین دوم) از درخت چیده و بمصرف تغذیۀ گاو و غیره رسانند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ تَ)
کمیز کردن. (شرفنامۀ منیری). بول کردن و کمیز کردن باشد. (برهان قاطع) (شعوری). پیشاب کردن. میزیدن. میختن. آب تاختن. پیشاب ریختن. زهراب ریختن. آب انداختن. (در ستوران). جیش کردن. (در اطفال). چامیدن. ادرار کردن. شفشفه. انتضاح. (منتهی الارب) : گفت این گربه بر صوفیی ما شاشید. (اسرار التوحید). تفشیج، پا از هم دور نهادن جهت شاشیدن. (منتهی الارب).
- پس شاشیدن، در زبان محاوره تنزل کردن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
مثل شتر پس میشاشد، رو به انحطاط و تنزل میرود. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
اگر نشاشیدی شب دراز است. (فرهنگ نظام).
به زمین سفت نشاشیدی که برویت ورپاشد. (فرهنگ نظام) ، هنوز مواجه با مشکل و مانع نشده ای.
بوته ای نشاشیده نگذاشته. (فرهنگ نظام) ، همه را گند زده.
، غایط افکندن. ریدن. ریستن، فروریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (فرهنگ جهانگیری) (شعوری ج 2 ورق 130). فروریختن آب و شراب و امثال آن که پیشاب گویند. (انجمن آرای ناصری). ریختن. (ناظم الاطباء). معنی اصلی شاشیدن ریختن آب و هر مایع است که در اوستا ’شیچ’ بوده و در سنسکریت ’سیچ’. (فرهنگ نظام). و رجوع به شاریدن شود، ترشح کردن. (برهان قاطع). چکیدن. (ناظم الاطباء). آب زدن. پاشیدن. رش ّ. نضح، ترشدن به آب. (شرفنامۀ منیری). تر شدن. (برهان قاطع) (شعوری ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مخفف شاه نشین. (از ناظم الاطباء). رجوع به شاه نشین شود
لغت نامه دهخدا
(عِ ءَ)
تثنیۀ عشاء (در حال نصب و جر). عشاء اول و عشاء آخر. شام و خفتن. نماز مغرب و عشاء. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به عشاء شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شتران لاغر (واحد آن نیامده). (منتهی الارب). مجهوده از ابل، سالهای قحطناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است در بین تدمر و شام و در دو منزلی تدمر. یزید بن معاویه در این محل درگذشت. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ شی ی)
رجوع به حشایشی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ شی یَ)
عقاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حومانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جاهای درشت که نیک بلند نباشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به حومانه شود
لغت نامه دهخدا
صاحب روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات از قول صاحب التلخیص آورد که از جمله جزایر واقع در حوالی جزیره اندلس جزیره شاشین است که جزیره ای بزرگ باشدو طول آن بمقدار بیست روز راه است چارپایان در آن فراوان اند، گوسفندان آن جملگی سفیدند و گوسفندان سیاه در آن کمتر یافته شود و مردم آن زینت آلات طلا بیش ازسایر جایها بکار برند و وضیع و شریف اهالی گردن بندطلا آویزند و در نزدیکی این جزایر مغربی کشور افریقاو بلاد قیروان واقع است، (روضات الجنات ج 1 ص 66)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حرشون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وراشین
تصویر وراشین
جمع ورشان، از ریشه پارسی ورشان ها کبوتران جنگلی
فرهنگ لغت هوشیار
دو جهان تثنیه نشات (نشاه) در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دنیاو آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشاق، ورزندگان آموزندگان رنجبران کافگران جمع مشاق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشا، گامبرداران (اندیشه های فلسفی ایران) سخن چینان جمع مشا در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) پیروان حکمت مشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشیدن
تصویر شاشیدن
بول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سبزکیان: نامی که بر پیروان حسن صباح نهاده اند، کسانی که به سبزک گرم شوند جمع حشیشی. مبتلایان به حشیش، فدادیان اسماعیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشائین
تصویر مشائین
((مَ شّ))
جمع مشاء. در فلسفه به پیروان ارسطو گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
کنایه از: ادرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی