جدول جو
جدول جو

معنی حسنوی - جستجوی لغت در جدول جو

حسنوی
(حَ نَ وی)
نسبت است به حسنویه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسنی
تصویر حسنی
(دخترانه)
نیک، پسندیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنوی
تصویر سنوی
سالیانه، سالانه، جیره یا مزد یا درآمدی که در هر سال به کسی برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسنی
تصویر حسنی
نیک، خوب
فرهنگ فارسی عمید
(لِ حَ سَ یَ)
حسنویه، پسر حسین برزگانی، از سران یکی از قبایل کرد، در نیمۀ اول مائۀچهارم هجری قسمت عمده کردستان و بلاد دینور و همدان و نهاوند و قلعۀ سرماج را بتصرف خود آورد. پس از مرگ او عضدالدولۀ بویهی متصرفات او را مسخر کرد، لکن بدر پسر حسنویه را از جانب خویش در همان ناحیت حکومت داد. بدر بر اعتبار و اقتدار خود رفته رفته بیفزود تا آنجا که خلیفه باو لقب ناصرالدوله داد. پس از بدریکی از احفاد او ظاهرنام بجای او نشست لکن یک سال بیشتر در این مقام نماند و شمس الدولۀ دیلمی او را ازمقر خود براند و کمی پس از آن زمان ظاهر کشته شد.
حسنویه پسر حسین مؤسس این سلسله (348-369ه. ق.) ، ناصرالدوله بدر بن حسنویه مکنی به ابوالنجم (369-405) ، ظاهر هلال بن بدر (405-406)
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ نِ حَ نَ وَیْهْ)
ابوالنجم بدرالدین یا (بدر) بن حسنویه. دومین امیر از امرای بنی حسنویه کردستان بود بسال 369 هجری قمری به حکومت نشست و در 405 مقتول گردید. با پادشاهان آل بویه نزدیکی داشت و از خلیفۀ وقت لقب ناصرالدوله گرفت و از عضدالدوله فرمانبرداری می کرد و رجوع به کامل ابن اثیر ج 9 ص 21، 88، و مجمل التواریخ و القصص و ترجمه تاریخ یمینی و کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او و ناصرالدوله شود، ظالم و جفاکار. (آنندراج). شریر. (ناظم الاطباء). پادشاه یا فرمانروایی که باستمکاری روزگار را به بدی دارد:
خبر شد به ضحاک بدروزگار
از آن بیشه و گاو و آن مرغزار.
فردوسی.
نماند ستمکار بدروزگار
بماند بر او لعنت پایدار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
ده کوچکی است از دهستان سعیدآباد. بخش مرکزی شهرستان سیرجان شمال سعیدآباد سر راه سعیدآباد - زیدآباد. جلگه. سردسیر. سکنۀ آن 300 تن. زبان فارسی. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوه جات، پنبه. شغل اهالی زراعت. راه، شوسه. سرباز خانه سیرجان نزدیک این ده واقع است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام قصری و منسوب به حسن بن سهل وزیر مأمون است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نی ی)
منسوب به حضرت ابومحمد امام حسن بن علی بن ابیطالب. سید حسنی مقابل سید حسینی. ج، سادات حسنی، منسوب به حسن بصری، منسوب به حسنه شرحبیل، منسوب به قریه ای از بیضای فارس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ)
ابن حسین برزکانی از رؤسای یکی از قبایل کرد است که مثل بنی مروان در قرن چهارم هجری قدرتی بهم رسانده بودند وحسنویه در نیمۀ اول این قرن قسمت عمده کردستان رابا بلاد دینور و همدان و نهاوند و قلعۀ سرماج بتصرف خود آورد و اقتدار او تا آنجا رسید که آل بویه نیز به شأن ایشان اعتنا کردند و عضدالدوله پس از فوت حسنویه اگرچه متصرفات او را تحت امر خود گرفت ولی پسر حسنویه یعنی بدر را در حکومت ممالک پدری باقی گذارد. بدر بزودی بر اعتبار و اقتدار خانوادگی خود افزود و خلیفه او را ناصرالدوله لقب داد. نواده اش ’ظاهر’ در سال 405 هجری قمری / 1014 میلادی جای او را گرفت ولی یک سال بیشتر در این مقام نماند و شمس الدوله دیلمی او را از ملک خود بیرون راند و ظاهر بزودی کشته شد. این سلسله را آل بویه منقرض کردند. (طبقات سلاطین اسلام لین پول صص 124-125) (حبیب السیر) (مجمل التواریخ ص 394)
لغت نامه دهخدا
ابن حسنویه. پس از آنکه بدر بن حسنویه از جانب عضدالله بحکومت کردستان مستقر گشت ابوالعلاء و دیگر برادران خود را بکشت
لغت نامه دهخدا
(نَ وی ی)
منسوب به حانه. می فروش. خراباتی
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نَ)
منسوب به حسنک: رسمهای حسنکی، رسمهای ظالمانه: رسمهای حسنکی را بردارند. (تاریخ بیهقی ص 36 و 402)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه در 10هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزاروپانصدگزی خاور شوسۀ نقده به ارومیه. جلگه، معتدل، مالاریایی. سکنۀ آن 862 تن شیعۀ ترک زبان. آب آن از رود گدار. محصول آنجا غلات، توتون، چغندر، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ)
المقری البناء التمار. محدث است. علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
لغت نامه دهخدا
(اِ / اَ نَ وی ی)
منسوب به اسنا، شهری بصعید اعلی در مصر
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ وی ی)
جمال الدین ابومحمد عبدالرحیم بن الحسن بن علی بن عمر بن علی بن ابراهیم الاموی الاسنوی (او الاسنائی الشافعی) (قاضی...). مولد او اسنا بسال 704 هجری قمری وی در سنۀ 721 به قاهره رفت و حدیث شنید و به کسب علوم پرداخت و فقه از سبکی و سنباطی و قزوینی و وجیزی و جز آنان و نحو از ابوحیان آموخت و کتاب تسهیل را بر او قرائت کرد، و علوم عقلیه را از تستری و قونوی و جز آنان فراگرفت و در فقه و اصلین و عربیت ماهر شد و ریاست شافعیه بدو منتهی گردید و در دیار مصر مشارالیه شد و به تدریس و افتاء پرداخت وطلبۀ بسیار بر او گردآمدند و ازو بهره ها بردند. اوراست: جواهرالبحرین فی تناقض الحبرین. و التنقیح علی التصحیح. و شرح منهاج البیضاوی که بهترین و سودمندترین شرحهای آنست. و المهمات که درباره آن گفته اند:
ابدت مهماته اذ ذاک رتبته
ان المهمات فیها یعرف الرجل.
و التمهید. و طبقات الفقهاء. و طرزالمحافل. و کافی المحتاج فی شرح المنهاج ای منهاج النووی و جز آن. وی در قاهره به فجاءه درگذشت و گروه بسیار به تشییع جنازه او حاضر شدند و او را بسمت ولایت میشناختند و قرب مقابر صوفیه مدفون گردید. از کتب او نهایهالسؤل شرح منهاج الوصول، در هامش کتاب التقدیر و التحبیر تألیف ابن امیر حاج در بولاق بسال 1316-1317 هجری قمری طبع شده است. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 445 و446). و رجوع به روضات الجنات ص 439 و عبدالرحیم بن حسن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از شاگردان کندی فیلسوف عرب بوده است. (ابن الندیم). و رجوع به عیون الانباء جزء1 ص 208 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپسک ص 376 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسنی
تصویر حسنی
زن نیکو، زن نیک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوی
تصویر سنوی
سالانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنی
تصویر حسنی
نیکوتر، عاقبت نیکو، کار نیک، رؤیت خدا، فیروزی، شهادت
اسماء حسنی: نام های خدا که شماره آن ها 99 است، مانند رحیم، کریم، رازق و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنوی
تصویر سنوی
((سَ نَ))
منسوب به سنه
فرهنگ فارسی معین
سالیانه، سنواتی، سالانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد