بریدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان عادل). قطع، گسستن. بگسلیدن. - حسم عرق، بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب). - حسم کسی از چیزی، بازداشتن از آن. - حسم مادۀ خلاف، فصل مابه الاختلاف: این آیت فرستاد برای حسم مادۀ تعجب ایشان. (تفسیر ابوالفتوح رازی). چون ناصرالدین از ایشان خبر یافت، امیر سیف الدوله نیشابور نگذاشت و بکفایت کارو حسم مادۀ ایشان متکفل شد و بر پی ایشان برفت. (ترجمه تاریخ یمینی). - حسم مرض، بریدن بیماری را بدوا. بیخ برکردن. ، پیوسته داغ کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). داغ کردن. (ترجمان عادل) ، بریدن و بازایستادن خون و جز آن. بند آمدن
بریدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان عادل). قطع، گسستن. بگسلیدن. - حسم عرق، بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب). - حسم کسی از چیزی، بازداشتن از آن. - حسم مادۀ خلاف، فصل مابه الاختلاف: این آیت فرستاد برای حسم مادۀ تعجب ایشان. (تفسیر ابوالفتوح رازی). چون ناصرالدین از ایشان خبر یافت، امیر سیف الدوله نیشابور نگذاشت و بکفایت کارو حسم مادۀ ایشان متکفل شد و بر پی ایشان برفت. (ترجمه تاریخ یمینی). - حسم مرض، بریدن بیماری را بدوا. بیخ برکردن. ، پیوسته داغ کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). داغ کردن. (ترجمان عادل) ، بریدن و بازایستادن خون و جز آن. بند آمدن
ابن طغاه بن نوشروان بن بهرام چوبین است. مستوفی گوید: وی پدر سامان خدا میباشد که او پدر خاندان سامانیان بوده است. ولیکن گردیزی این نام را حامتان (خامتا) بن نوش بن طمغاسب بنی شاول بن بهرام چوبین نوشته است. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 386)
ابن طغاه بن نوشروان بن بهرام چوبین است. مستوفی گوید: وی پدر سامان خدا میباشد که او پدر خاندان سامانیان بوده است. ولیکن گردیزی این نام را حامتان (خامتا) بن نوش بن طمغاسب بنی شاول بن بهرام چوبین نوشته است. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 386)
زمینی است به بادیه و در آنجا جبالی شاهق است که پیوسته به غبارپوشیده است، قبیلۀ جذام. یاقوت گوید:حسمی، بالکسر ثم السکون مقصوراً، ارض به بادیهالشام، بینها و بین وادی القری لیلتان و اهل تبوک یرون جبل حسمی فی غربهم و شرقهم سروری. و قیل حسمی لجذام جبال و ارض بین ایله و جانب تیه بنی اسرائیل و بین عذره. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) (امتاع الاسماع ج 1 صص 266-267) (تاج العروس) ، آبی است کلب را و گویند آن بقیۀ آب طوفان نوح است. (منتهی الارب)
زمینی است به بادیه و در آنجا جبالی شاهق است که پیوسته به غبارپوشیده است، قبیلۀ جذام. یاقوت گوید:حسمی، بالکسر ثم السکون مقصوراً، ارض به بادیهالشام، بینها و بین وادی القری لیلتان و اهل تبوک یرون جبل حسمی فی غربهم و شرقهم سروری. و قیل حسمی لجذام جبال و ارض بین ایله و جانب تیه بنی اسرائیل و بین عذره. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) (امتاع الاسماع ج 1 صص 266-267) (تاج العروس) ، آبی است کلب را و گویند آن بقیۀ آب طوفان نوح است. (منتهی الارب)
شمردن، عدد فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق
شمردن، عدد فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس فقط، تنها، منحصراً، بسنده، کافی، بس بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق بر طبق، بر وفق، بدستور، بنابر، موافق
ناروا شدن، حرمت احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا
ناروا شدن، حرمت احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا