جدول جو
جدول جو

معنی حسقل - جستجوی لغت در جدول جو

حسقل
(حِ قِ)
بچۀ خرد از هر جانوری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ کِ)
کوچک از هر چیز. بچۀ خرد ازهر چیز. (مهذب الاسماء). خرد از هر چیز که باشد. بچۀ خرد از هر جانوری. (منتهی الارب). ج، حساکل و حسکله، آنچه بپرد از آهن گرم گاه کوفتن
لغت نامه دهخدا
(تَ شَهَْ هَُ)
سخت راندن، فرومایه کردن، بکارناآینده چیزی را باقی گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
غورۀ کنار
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ / حِ سِ)
گیاهی است شبیه به صعتر و برگش درازتر و بزرگتر و تیره رنگ و بسریانی جسمی گویند. در دوم گرم وخشک و پختۀ او مقّوی معده و هاضمه و مصلح طعام فاسد شده و جهت خوشبوئی دهان و آروغ و با شراب جهت گزیدن رتیلا و عقرب، مفید و قدر شربتش تا پنج درهم است و استعمال زیاده نیز جائز است. (تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه). ابن البیطار گوید: حسل نباتی است شبیه صعتر بستلی، رازی گوید آن را به یونانی جسمی گویند، و مانند صعتر بستانی است. به رنگ اغبر و برگ آن از صعتر درازتر باشد. و چیزی از آن برآید که بر یکدیگر پیچد. و آن را خام و پخته خورند و مصلح معده و خوشبوئی آروغ، و آن را در گزیدگی عقرب و رتیلا بکار برند - انتهی. و بعضی گفته اند حسل و جسمی همان زوفا باشد
لغت نامه دهخدا
(حُ سُ)
جمع واژۀ حسیل
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ابن عامر بن لوی بن غالب عدنانی قرشی. جدی از عرب است که عبدالله بن مسروح صحابی از فرزندان او بوده است. (اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 220)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بچۀ سوسمار. (دهار) (مهذب الاسماء). بچۀ سوسمار که از بیضه بیرون آمده باشد. سوسماربچه. بچه نوزادۀ ضب: لاآتیک سن الحسل، نیایم پیش تو گاهی (یعنی هیچگاه) چه دندان حسل تا گاه مرگ نیفتد. (منتهی الارب). ج، حسول. احسال. حسلان. حسله
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن مالک. ملقب به ذوقنات. یکی از ملوک حمیراست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام قریه ای است به اجا. (منتهی الارب) ، قریه ای است نزدیک ایله بفاصله شانزده میل از ایله بر ساحل دریا، وادی ای است پر گیاه سلیم را، نام ساحل تیماء. (منتهی الارب) ، مخلاف الحقل نام یکی از مخالیف یمن است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
هودج، نوعی از بیماری شکم. آب تره در روده ها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حقال. حقیله
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
یکی عساقیل. (منتهی الارب). واحد عساقل. (از اقرب الموارد). نوعی از سماروغ بزرگ. (آنندراج). نوعی از کماه است. (فهرست مخزن الادویه). عسقول. رجوع به عساقل و عساقیل و عسقول شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
کنه. (منتهی الارب). قراد. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حِ فَ)
فراخ شکم
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
ردی از هر چیز
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نعت فاعلی از حقل. زارع. کشاورز
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گاوان اهلی. گوسالگان. بچگان گاو. برخی گویند واحد ندارد، فرومایه و بلایه از چیزی. و جمع کلمه در معنی اخیر حسل است
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بیونانی نوعی از نرگس است. (آنندراج). پیاز عنصل. و آن مخفف اسقیل است. رجوع به اسقیل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
کسی که خیر در وی نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ قِ)
تنگ خوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِدْ دَ / دِ قَ / قِ)
در سفر پیدایش (2: 14) نام دجله میباشد. دانیال (10:4) که فیمابین آشور و الجزیره واقع و منبعهای غربش در آسیای صغیر در نزدیکی منبعهای فرات و ارکسس و هالیس واقع است، فروعش در نزدیکی دیاربکر جمع شود. اما منبعهای شرقیش در کردستان میباشد و بعد از آنکه از کوهها بگذرد در رود تنگ عمیقی به دشت آشور داخل شود، عرضش در نزدیکی موصل تخمیناً 300 قدم میباشد. چون فصل زمستان درآید آبش بسیار طغیان کند و اطراف را مملو گرداند و جسرها را درهم شکند و چون در حوالی بغداد رسد عرضش به 600 قدم و عمقش در بعضی جاها به 20 قدم رسد و هنگامی که طغیان نماید ساعتی 5 میل طی کند. و در حوالی قرنه دجله با فرات متحد گشته اسم تازه پیدا کند. و آنرا شطالعرب گویند، و چون شطالعرب یکصد و بیست میل طی مسافت کند در خلیج فارس ریخته شود. اما طول دجله از منبع تا جائی که با فرات متحد شود هزار و یکصد و چهل و شش میل میباشد و با سفینه هائی که بیش از سه یا چهار قدم در آب فرونمی روند میتوان تخمیناً مسافت ششصد میل را بر روی آب دجله طی نمود. اراضی که دجله در آنها جاری است بسیار حاصل خیز میباشد، با وجود این اکثرش ویران و غیرمزروع مانده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حسل. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
مصغر حسل
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
ابن جابر. از صحابه است. وی با پسران خود حذیفه و حلفوان در غزوۀ احد حضور داشت و او را به علت کبر سن در اردوگاه و بنه ترک کرده و مجاهدین بحرب شدند، لکن او این معنی را برای خویش وهنی شمرده و شمشیر برگرفت و به میدان حرب شد و بخطا بدست خود مسلمانان کشته شد. (از قاموس الاعلام ترکی) (اصابه ج 2 ص 15) و رجوع به امتاع الاسماع جزء اول ص 129 شود
ابن خارجه یا حسیل بن نویره الاشجعی یا حسل، وی به روز حرب خیبر ایمان آورد و در آن جنگ دلیل مسلمانان بود. رجوع به امتاع الاسماع جزء اول ص 254 و 335 شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
تهیگاه. صقل. رجوع به صقل شود، آنچه میان سر سرین و کوتاه ترین استخوان پهلو است. لغتی است در صقل. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به صقل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسل
تصویر حسل
بچه سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
کشت، کشت سبز، کشت نو رسته، زمین آماده کشت کشتگاه کجاوه، شکم پیچ از بیماری های دامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقل
تصویر سقل
تهیگاه زدودن لاغر سرین مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقل
تصویر حاقل
پابرهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوقل
تصویر حوقل
مرد کهنسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسفل
تصویر حسفل
کودک خرد، جانور خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسکل
تصویر حسکل
جانورک جانور بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسول
تصویر حسول
جمع حسل، سوسمارک ها بچه سوسمار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزقل
تصویر حزقل
تنگخوی، نام پیامبری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسل
تصویر حسل
((حِ))
بچه سوسمار
فرهنگ فارسی معین