جدول جو
جدول جو

معنی حسرتان - جستجوی لغت در جدول جو

حسرتان
(حَ رَ)
دهی از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر است که در 47 هزارگزی شمال کلیبر و 47 هزارگزی شوسۀ اهر - کلیبر واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 22 تن سکنۀ شیعۀ ترک دارد. آب آن از رود سلین چای و چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و محل قشلاق ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ص 173)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

موضعی بشمال غربی ارمنیه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
قسمی از بسویعنی نوعی از غورۀ خرما. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
شهری است از هندوستان، گرمسیر بر صحرا نهاده. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ بَ)
دوتنکی سرین که مشرفند بر تهیگاه یا دو استخوان بالای زهار که مشرفند بر شکم از چپ و راست. دو تیزی ورک که مشرف است بر خاصره یا دو استخوان بالای عانه که مشرف بر مراق بطن است از راست و چپ، دو استخوان سرین اسب که مشرفند برشکم وی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ قَ)
تثنیۀ حدقه در حالت رفعی. رجوع به حدقه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
ابن مالک اسدی یمانی. وی با برادرش اسود بن مالک بر پیغمبر وارد شد و ایمان آورد. ابن منده گوید: فقط اسحاق رملی او را یاد کرده و ابن حجر گوید هر دو مجهول هستند. (الاصابه قسم اول ج 1 ص 45 و قسم اول حرف حاء ج 1 ص 331)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
حسنیین. تثنیۀ حسنی ̍. ظفر و شهادت: قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین. (قرآن 52/9). گفته اند مراد دو فرجام نیکو است که عبارت از نصرت و شهادت باشد. و برای تأویل نصرت و شهادت به خصلتین صفت مؤنث آمده است
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دوات، چه حبر مداد را گویند. یحیی کاشی در صفت تاریکی شب گوید:
یک قلم، از تیرگی شب، جهان
پر ز سیاهی شده چون حبردان.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
بصورت تثنیه حسنی ̍ نام موضعی است در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
جمع واژۀ حسنی. منسوبان به حسن
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی از دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب در 12هزارگزی جنوب خاوری سراب و هشت هزارگزی راه سراب - اردبیل. جلگه و معتدل است. 426 تن سکنۀ شیعۀ ترک زبان دارد. آب آن از نهر و چاه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
آل حسنجان، صاحب کشف الظنون در ذیل قصیدۀ بردۀ بوصیری گوید: یکی از شارحین آن اسعد بن سعدالدین مفتی از آل حسنجان مشهور است
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مراد حارث بن ظالم بن جذیمه بن یربوع بن غیظبن مره و حارث بن عوف بن ابی حارثه بن مره بن نشبه بن غیظبن مره صاحب الحماله است و از قبیلۀ باهله. منظور حارث بن قتیبه و حارث بن سهم بن عمرو بن ثعلبه بن غنم بن قتیبه است. رجوع به تاج العروس و منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
محلی است در شمال فارس
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ قَ)
دو قبیلۀ تیم و سعد پسران قیس بن ثعلبه بن حکابه از دختر نعمان
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
بامداد و شام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تثنیۀ حیره. حیره و کوفه. (منتهی الارب). تثنیۀ حیره و کوفه، با تغلیب. زیرا پایتخت ملوک عرب بوده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
دهی جزء دهستان کزازعلیا بخش سربند شهرستان اراک. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 402 تن. آب آن از رود خانه کزاز و محصول آن غلات، چغندرقند، انگور، بنشن و قلمستان. شغل اهالی زراعت، جاجیم و ژاکت بافی است. راه مالرو دارد و از راه شوسۀ اراک به ملایر اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
نام محلی کنار راه اصفهان به گلپایگان، میان بیدهند و باباسلطان در 158300گزی اصفهان
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
دردا. درداو حسرتا! لفظی که نمودن تحسر را گویند:
حسرتا کان تن سررشته ز جان
صید گردون ناکس دون شد.
مسعودسعد.
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حسیر. حسر. آرمان خوار. (مهذب الاسماء). دریغخوار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
سرهای دوران در دو سرین، دو پی است در سرین
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بصره و کوفه که این هر دو مقام مرکز علوم اند. (آنندراج). بصیغۀ تثنیه، نام شهر بصره و کوفه. (ناظم الاطباء). بصره و کوفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ مَ)
حس بویها بدان دو فزونی است که چون دو سر پستان از پیش دماغ بیرون آمده است و طبیبان او را حلمتان گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به حلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسنیان
تصویر حسنیان
پیروزی، شهادت، ظفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبردان
تصویر حبردان
آمه زکابدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبتان
تصویر حلبتان
بام و شام که شیر دوشی انجام می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوریان
تصویر حوریان
جمع حوری، در تازی پیشینه ندارد پردیسیان پریگونگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسران
تصویر حسران
دریغ، خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسرتا
تصویر حسرتا
دردا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذریان
تصویر حذریان
پرهیزگار، ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسران
تصویر حسران
((حَ))
آن که حسرت برد، افسوس خور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسروان
تصویر خسروان
اکاسره
فرهنگ واژه فارسی سره