دهی است از دهستان ترود بخش مرکزی شهرستان شاهرود. 156هزارگزی جنوب باختری شاهرود. 54هزارگزی ترود. دشت کویر، معتدل. خشک تابستان گرم. سکنه 25 تن. زبان فارسی. آب آنجا از قنات. محصولات آنجاجو، ارزن، ذرت، شلغم، خربزه، هندوانه، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو. مزرعۀ سوسن وار جزء این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان ترود بخش مرکزی شهرستان شاهرود. 156هزارگزی جنوب باختری شاهرود. 54هزارگزی ترود. دشت کویر، معتدل. خشک تابستان گرم. سکنه 25 تن. زبان فارسی. آب آنجا از قنات. محصولات آنجاجو، ارزن، ذرت، شلغم، خربزه، هندوانه، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو. مزرعۀ سوسن وار جزء این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
سلسلۀ شاهنشاهانی که بعد از اشکانیان و تا حملۀ تازیان بر ایران حکومت میکردند. خاندان ساسانی بعد از خاندان هخامنشی مقتدرترین و معروفترین سلسلۀ ایرانی است و دورۀ چهارصد سالۀ شاهنشاهی ساسانیان تأثیر عظیمی در تکوین ملیت و فرهنگ ایرانی داشت و هنگامی که سخن از ایران باستان و آداب و سنن خالص ملی ایران بمیان می آید هر ایرانی بلافاصله تمدن ساسانی را توأم با تمدن هخامنشی فرایاد می آورد. مؤسس این سلسله اردشیر پور بابک پور ساسان، و آخرین پادشاه آن یزدگرد سوم بود و مدت سلطنت آنان، از کشته شدن اردوان آخرین پادشاه اشکانی [226 م.] تا کشته شدن یزدگرد سوم [652 میلادی / 31 هجری قمری] 426 سال بود و در این مدت 35 تن از آنان سلطنت راندند. ساسان جد این خاندان مردی از دودمان نجبا و موبد پرستشگاهی بود که در استخر برای ناهید (آناهیتا) ساخته بودند. زن او [رام بهشت] دختر گوزهر (گوچیهر) از پادشاهان بازرنگی (وازرنگ) بود. بازرنگیان در نیسایه (نسا= بیضا = کاخ سفید) در شمال شیراز حکومت داشتند. بابک پسر ساسان در شهر خیر در کنار دریاچۀ بختگان حکومت داشت و با استفاده از خویشاوندی با بازرنگیان پسر خود اردشیر را بمقام ارگبدی شهر دارابگرد رسانید و این مقدمۀ پیشرفت این خانواده بسوی قدرت گردید. مقارن این احوال بابک بر گوچیهر شاه شورید و مقر وی نیسایه را گرفت و گوچیهر را کشت و خود بشاهی رسید. اردشیر میخواست پادشاه سرتاسر پارس شود ولی بابک اندیشۀ فرزند جاه طلب را دریافت و هراسان شد و نامه ای بحضور شاهنشاه اردوان پنجم نوشت و دستوری خواست که تاج گوچیهر را بر سر فرزند بزرگتر خود شاهپور گذارد. شاهنشاه در پاسخ نوشت که او بابک و پسرش اردشیر را یاغی میشناسد. بابک اندکی بعد از این واقعه درگذشت و شاهپور بجای او نشست و میان او و برادرش اردشیر کشمکش بالا گرفت ولی اردشیر مجبور به اطاعت از برادر بزرگتر شد. اتفاقاً شاهپور بطور ناگهانی بدرود حیات گفت. این حادثه را مشیرالدوله. (در کتاب ایران قدیم ص 151). بسال 212 میلادی بعلت خراب شدن زیرزمین قصر ملکه همای میداند و کریستنسن. (چ دوم ترجمه کتاب او ص 107). بسال 208 میلادی در ضمن حمله به دارابگرد در نتیجۀ افتادن سنگی از سقف در خانه ویرانه ای ذکر میکند.بعد از شاهپور برادران دیگر تخت و تاج را به اردشیرتقدیم کردند و بدینسان مردی به قدرت رسید که تاریخ او را مؤسس حقیقی شاهنشاهی ساسانی میشناسد. اینک پادشاهان ساسانی و خلاصه ای از شرح حوادث روزگار هریک: 1- اردشیر اول (ارت خشتر) [226-241م.] اردشیر اندیشۀ شاهنشاهی بزرگی را در سر داشت، ابتدا برادران خود را کشت و طغیان دارابگرد را فرونشاند و بکرمان تاخت و پادشاه آنجا بلاش (ولخش) را گرفت و پسر خود اردشیر را والی آنجا کرد. آنگاه بسال 223م. علم طغیان برافراشت، و پادشاهان خوزستان و عمان را مطیع خود کرد. اردوان آهنگ سرکوبی اردشیر کرد و به پادشاه خوزستان دستور داد اردشیر را بازدارد و به تیسفون فرستد ولی اردشیر پیش دستی کرد ابتدا شاذشاهپور شهریار اصفهان را شکست داد و کشت و آنگاه رو به اهواز نهاد و پادشاه خوزستان را از پای درآورد و ولایت کوچک میشان را (در مصب دجله و کرانۀ خلیج فارس) فروگرفت. سرانجام نبرد بزرگی میان اردشیر و شاهنشاه اشکانی که خود فرماندهی سپاه را داشت در جلگۀ هرمزدگان خوزستان درگرفت و به روز 28 آوریل 224 میلادی سپاه اشکانی شکسته و اردوان کشته شد. چندی بعد اردشیر پیروزمندانه وارد تیسفون گردید و به سال 226 میلادی در معبد ناهید در استخر یا در تنگۀ نقش رجب تاجگذاری کرد و عنوان ’شاهنشاه ایران’ را برگزید، و ایران در تحت تسلط او درآمد ولیکن ارمنستان و گرجستان موقّتاً مستقل ماندند. اردشیر پس از تسخیر سگستان وابرشهر (در خراسان) و مرو و خوارزم و بلخ قدرت خود را بر نواحی شرقی نیز بسط داد و پادشاهان کوشان (درۀ کابل و پنجاب) و طوران قزدار (در جنوب کویته) و مکوران (یا مکران) سفیرانی بحضور او فرستادند، و او رابه شاهنشاهی شناختند. آنگاه به ایران بازگشت و به آهنگ جنگ با رومیان به سال 228 میلادی از فرات گذشت. قیصرروم، الکساندر سور سه سپاه مأمور حمله به ایران کرد، اردشیر هر سه سپاه را درهم شکست و حرّان و نصیبین را گرفت و آنگاه روی به ارمنستان نهاد و خسرو پادشاه آنجا را شکست داد و کشت. اردشیر برای تقویت بنیاد شاهنشاهی ایران کارهای مؤثری انجام داد، با رسمی کردن دین زردشت و تعقیب و کشتار شاهزادگان ساسانی بنیاد سلطنت و حکومت را استوار ساخت. کارهای بزرگ اردشیر را بشرح زیر می توان خلاصه کرد: ایجاد مرکزیت و تبدیل پادشاهان محلی به نجبای درباری، جمعآوری اوستا که از روزگار بلاش اول اشکانی آغاز شده بود، رسمی کردن دین زردشت، تقسیم مردم به طبقات، ایجاد آرامش و ایمنی، زنده کردن سپاه جاویدان داریوش بزرگ، تخفیف کیفرها از جمله منع بریدن دست. اندیشه و سیاست اردشیر را در دو جمله خلاصه کرده اند: بجای آزادی دورۀ اشکانی باید نظم و قانون واحدی حکمفرما باشد. دین و دولت بهم بسته اند، یکی بی دیگری نپاید. 2- شاپور نخست (شاه پوهر) [241- 271 م.] ، شاپور بعد از مرگ پدر جانشین او شد و مطابق یک سنت باستانی که تاجگذاری در نخستین نوروز پس از جلوس شاه انجام میگرفت در 242 میلادی رسماً تاج گذاری کرد. در آغاز پادشاهی او ارمنستان و حّران شوریدند. ارمنستان را به آسانی و حران را بعد ازمحاصرۀ ممتد و بکمک دختر پادشاه آنجا بازگرفت. آنگاه در سالهای 241- 244 میلادی با رومیان جنگید. در این جنگها ابتدا نصیبین و انطاکیه را گرفت ولی چون گردین بامپراطوری روم رسید و خود بجنگ شاپور آمد سپاه ایران در سوریه شکست خورد و نصیبین از دست رفت و تیسفون در محاصره افتاد. سرانجام با شورش رومیان و خلع گردین جانشین او با شاپور پیمان صلح بست و ارمنستان و بین النهرین جزو ایران گردید. دومین جنگهای شاپور از 258 تا260 میلادی طول کشید. این بار ابتدا شاپور به پیروزیهای درخشانی رسید. والرین امپراتور سالخوردۀ روم را اسیر کرد و مردی بنام سیریادیس را به امپراطوری روم گماشت و لقب قیصر بدوداد و این حادثه در آن روزگاران انعکاس شگرفی در جهان داشت. شاپور بعد از فتح انطاکیه و کاپادوکیه آهنگ ایران کرد ولی در راه اذینه (اذناتوس) پادشاه تدمر که از آن پیش از شاپور خشونت دیده بود بهمدستی تازیان بادیه نشین به انتقام حادثۀ پیشین و به امید غنائم بیکران بدشمنی راه بر او ببست و سپاه او را تار و مار کرد و حتی بعضی از زنان شاپور را به اسارت گرفت ودر تعقیب سپاهیان ایران تیسفون را محاصره کرد و سپس شامات را گرفت و با روم متحد شد. شاپور از شاهان بزرگ ساسانی است. او بدست مهندسان و اسیران روم سد شادروان را در شوشتر بر رود کارون ساخت و نیز شهر شاپوررا در نزدیکی کازرون بناکرد. بنای نیشابور و جندی شاپور را نیز بدو نسبت داده اند. پدید آمدن مانی [بسال 242 م.] در روزگار او بود. مرگ او بسال 271 میلادی روی داد. 3- هرمزد اول [272- 273 م.] بعد از پدر برتخت نشست، هرمزد پیش از سلطنت اردشیر نام داشت. وی بانی شهرهرمزداردشیر در خوزستان است که بعدها تازیان آن را سوق الاهواز نامیدند. مانی را که از ایران رفته بود به ایران خواست و در کاخ خود در دستگرد جای داد و نواخت. 4- بهرام اول [272- 275 م.] وی بعد از برادر بتخت نشست. در روزگار او زنوبیا شاهبانوی تدمر زن اذینه از ایران یاری خواست. بهرام سیاست غلطی در پیش گرفت. بدین صورت که سپاه اندکی روانه کرد و در نتیجه هم تدمر بدست رومیان افتاد و هم ارلین امپراطور روم از مداخلۀ ایران رنجید و بقصد کینه جوئی مردم آلان را بر آن داشت که از طرف قفقاز به ایران تاختند. ولی ارلین پس از ورود به بیزانس [275 م.] و اندکی بعد بهرام در گذشت. به دستور این شاه، مانی را گرفتند و زنده پوست کندند و در جندی شاپور برای تماشای مردم به تیری آویختند. 5- بهرام دوم [275- 282 م.] بعد از پدرپادشاه شد. ابتدا ستمگر و خونریز بود و چون کنگاشی برای خلع او کردند به اندرز موبدی رفتار خود را تغییر داد. از کارهای او مطیع کردن سکاهای سیستان و افغانستان بود که بتحریک و همدستی برادرش هرمزد فرمانروای خراسان طغیان کرده بودند. در همین سالها کاروس امپراطور روم در اجرای نقشۀارلین به مرزهای شمالی ایران تاخت و با سارماتها جنگید بعد بین النهرین و حتی تیسفون را گرفت ولی در یک روز طوفانی بدنبال یک رعد و برق او را مرده یافتند، و سپاه روم آن را نشانۀ خشم خدا دانستند و عقب نشینی کردند. 6- بهرام سوم [282 م.] پسر هرمز بعد از وفات بهرام دوم بتخت نشست و چون در حیات پدرش پس از تسخیر سیستان به حکومت آنجا منصوب گشت به سکانشاه مشهور بود و چند ماهی بیش سلطنت نکرد. 7- نرسی (نرسه) [282- 301 م.] نرسی پسر شاپور اول است و بعضی او را پسر بهرام سوم دانسته اند. در دورۀ او جنگهای شدیدی بر سر ارمنستان با رومیان درگرفت دیو کلسین امپراطور روم تیردادرا بپادشاهی ارمنستان گماشت ولی نرسی او را از آنجابیرون راند. دیوکلسین، گالریوس سردار معروف را بسوی ایران فرستاد. نرسی در 296 میلادی رومیان را در هم شکست و تیرداد و گالریوس گریختند. ولی سال بعد گالریوس نرسی را در ارمنستان شکست داد و پیمان صلحی بسته شد (297 میلادی) که بموجب آن پنج ولایت واقع در ساحل غربی دجله: ارزون، مک، زابده، رحیمیه، کردو بروم واگذار شدو گرجستان تحت حمایت روم و ارمنستان خارج از منطقۀنفوذ ایران شناخته شد. و این بدترین پیمانی بود که نظیر آن را در دورۀ اشکانی و بعد از آن با روم نبسته بودند. نرسی بعد از انعقاد این پیمان دیگر نتوانست سلطنت کند، استعفا کرد و چندی بعد از غم بمرد (301 میلادی). 8- هرمز دوم [301- 310] وی بعد از پدر بتخت نشست. دادگری کرد و در آبادانی ایران کوشید. در 310 میلادی در جنگ با اعراب کشته شد. 9- آذرنرسی (آذرنرسه) [310 م.] بعد از پدر به تخت نشست و چون خونریز و بیدادگر بود بزرگان و نجبا او را کشتند و پسرش را کور کردند [310 م.] و چون پسری در خاندان سلطنت نبود تاج شاهی را در خوابگاه شاهبانو زن هرمز آویختند و پسر بدنیا نیامده را بشاهی شناختند. 10- شاهپور دوم (بزرگ = ذوالاکتاف = هوبه سنبا) [310- 379 م.] وی پیش از زادن نام شاهی یافت ولی از 16 سالگی رسماً زمام امور را بدست گرفت. در دورۀ او قسطنطین امپراطور روم دین مسیح را رسمیت داد و از این راه عامل جدیدی برای دشمنی میان ایران و روم فراهم آمد. از خوشبختی شاپور، قسطنطین درگذشت و در ارمنستان بعلت حمایت تیرداد از دین جدید مردم از او بیزار شدند. شاپور جنگ هائی با روم آغاز کرد که دوازده سال [338- 350 م.] بطول انجامید. در همین میان قبائل هون (خیون) بمشرق ایران تاختند و بعد از هفت سال [350- 357 م.] جنگ، شکست قطعی خوردند و گروم بات پادشاه آنان با گروهی سپاه درجنگهای دوم شاپور با رومیان شرکت جست. در آغاز این جنگها شاپور در بهار 360 میلادی دژآمد (دیاربکر) را بعد از مقاومت شدید، و نیز بزابد را تسخیر کرد. چون یولیان امپراطور روم شد در 363 با صدهزار مرد از سوریه آهنگ ایران کرد و از فرات گذشت و تیسفون را محاصره کرد ولی در جنگهای بعدی به تیر یک مرد ایرانی از پای درآمد و یکی از سرداران روم به نام یویان به فرماندهی سپاه برگزیده شد، و بموجب یک پیمان صلح پنج ولایتی که نرسی از دست داده بود به اضافۀ نصیبین و سنجار به ایران واگذار شد و دولت روم از مداخله در ارمنستان دست برداشت. سومین جنگهای شاپور با روم در دورۀ والن سین امپراطور بعدی برسر ارمنستان و گرجستان درگرفت و بموجب پیمان صلح (376 میلادی) هر دو دولت تعهد کردند در امور آن دو کشور مداخله نکنند. شاپور بزرگ بعد از 70 سال سلطنت در 379 میلادی درگذشت. 11- اردشیر دوم [379- 382 م.] ظاهراً برادر شاپور بزرگ و مردی نیک فطرت ولی سست رای بود و در سال چهارم سلطنت بوسیلۀ بزرگان و نجبا خلع گردید. 12- شاپور سوم [382- 388 م.] وی پسر شاپور بزرگ بود و بعد از اردشیر بتخت نشست. در دورۀ او ارمنستان میان ایران و روم تقسیم شد. قسمت بزرگ شرقی جزو ایران و قسمت کوچکتر غربی از آن روم شد و در هر دو قسمت شاهزادگان اشکانی بحکومت معین شدند (384 میلادی). 13- بهرام چهارم [388 -399 م.] بعد از برادر برتخت نشست و چون در زمان پدر والی کرمان بود معروف به کرمانشاه است. در روزگار او خسرو والی ارمنستان ایران، بتحریک تئودس یاغی شد. بهرام سپاهی به ارمنستان فرستاد، خسرو را گرفتند و به ایران آوردند و در دژ فراموشی زندانی کردند و بهرام، شاپور برادر والی معزول را بجای او گماشت. در روزگار بهرام، تئودس امپراطور، روم را بدو قسمت غربی و شرقی تقسیم کرد. بهرام در شورشی که در سپاه روی داد کشته شد. 14- یزدگرد اول (بزهکار) [399- 420 م.] پسر شاپور سوم است و چون میخواست از نفوذ بزرگان و موبدان بکاهد او را بزهکار (اثیم) نامیده اند. در مقابل، مورخان غربی وی را به علت مهربانی با مسیحیان ستوده اند. در دورۀ او آرکادیوس امپراطور روم شرقی تئودوس ولیعهد خردسال خود را در تحت حمایت یزدگرد قرار داد و نفوذ شاهنشاه ایران در تقویت امپراطوری تئودس مؤثر بود. فوت یزدگرد را بعضی در نزدیکی دریاچۀ سو (چشمه سبز نیشابور) از لگد اسب آبی شمرده اند، و برخی آن را در نتیجۀ سؤقصدی دانسته اند. بعد از یزدگرد پسرش شاپور که در ارمنستان حکومت داشت خواست بر جای پدر نشیند ولی بزرگان و نجبا او را کشتند و یکی از خویشان یزدگرد را که خسرو نام داشت بر تخت نشاندند. 15- بهرام پنجم (گور) [420- 438 م.] بهرام گور که بسرپرستی نعمان ملک حیره در کاخی بنام خورنق پرورش یافته بود، بنا به یک روایت معروف تاج شاهی را از میان دو شیر بچنگ آورد. در روزگار او طایفه ای از هونهای سفید بنام (هیاطله = هپتالیان) به سال 425 میلادی به مرزهای شمال خاوری ایران تاختند. بهرام خود نهانی و بشتاب بر سر مهاجران رفت و آنان را درهم شکست و خاقان آنان را کشت و تاج او را به غنیمت به آتشکدۀ آذرگشنسب واقع در شهر شیز فرستاد. در دورۀ بهرام جنگهائی نیز با روم شرقی بعلت وضع مسیحیان ایران درگرفت که بپیروزی ایران پایان یافت و بموجب یک پیمان صلح صد ساله آزادی مسیحیان در ایران و زردشتیان در روم تعهد شد. (422 میلادی). پیوستگی کامل ارمنستان به ایران در زمان بهرام واقع گردید. بهرام به شکار گورخر علاقۀ وافر داشت و گویند جان بر سر این هوس نهاد و روزی در شکارگاه در باطلاقی فرورفت. 16- یزدگرد دوم [438- 457] پسر بهرام گور بعد از پدر برتخت نشست. وی نیز گرفتار تاخت و تاز هیاطله بود. در دورۀ او رواج سریع مسیحیت در ارمنستان موجب نگرانی شد. خطی که میسروپ ارمنی اختراع کرده بود (397 میلادی) مبانی ملی ارامنه را استوار و آنان را به پافشاری تشویق میکرد. مهرنرسی وزیر ایران اعلامیه ای در رد مسیحیت صادر کرد و روحانیون مسیحی ارمنی پاسخی بدان منتشر کردند. در جنگهای یزدگرد واردان مامی کنی سردار ارمنی کشته شد و پیشوای روحانی ارامنه با ده کشیش اسیر شدند و چون اکثریت مردم هنوز بدین زردشت بودند آتشکده ها از نو روشن شدو آرامش برقرار گردید. بموجب پیمانی که با روم شرقی بسته شد تئودوس امپراطورپذیرفت که سالانه مبلغی به ایران بپردازد و ایران پادگانی در دربند قفقاز برای ایمنی روم و ایران نگاه دارد. 17- هرمز سوم [457- 459 م.] پسر بزرگ یزدگرد، بعد از مرگ او برتخت نشست ولی برادر کوچکتر او بنام فیروز ادعای سلطنت کرد و سرپرست او رهام از دودمان مهران در ری به هرمز حمله کرد و او را کشت. در مدت جنگ دو برادر مادرشان دینگ در تیسفون سلطنت میکرد. 18- فیروز اول [459- 483 م.] بعد از برادر به شاهی نشست، در روزگار او بدبختی از هر سوی به ایران روی آورد. ابتدا خشکسالی دیریازی (که مدت آن را هفت سال نوشته اند) پیش آمد. فیروز بحسن تدبیر بلا بگردانید و بی تخفیف مالیاتها و نظارت در توزیع خواربار در آسایش مردم کوشید. ولی تاخت و تاز هیاطله نام و زندگانی او را بر باد داد. فیروز اگر چه کیداریان را مغلوب کرد اما در جنگ باخشنواز یاخشیون پادشاه هیاطله، اسیر شد و بوعده پرداخت غرامت رهائی یافت و فرزندش کواد (غباد) دو سال بگروگان بود. در جنگ بعدی فیروز و سپاهش بصحرای بی آب و علفی افتادند و نابود شدند و هیاطله تا مرو و هرات را فروگرفتند. و ایران دچار زبونی و خواری شد. از آثار فیروز دیواری درشمال ایران (از دریای خزر در امتداد گرگان رود) است که در مقابل هیاطله کشیده است. 19- بلاش (ولاش) [484- 487 م.] پس از برادر بکمک سردار معروف زرمهر (معروف به سوخرا) از خاندان بزرگ قارن و حکمران سکستان بسلطنت رسید. و در دورۀ سلطنت او قدرت بدست سوخرا بود. سوخرا باهیاطله صلح کرد و ایران متعهدشد سالانه مبلغی به خشنواز بپردازد. آنگاه زریر (زارن - زاره) برادر شاه طغیان کرد و چون واهان حکمران ارمنستان بلاش را در سرکوبی زریر یاری کرد دین عیسوی در ارمنستان برسمیت شناخته شد. بلاش بعد از چهار سال پادشاهی بعلت وضع بد کشور و ناخرسندی بزرگان (ظاهراً بتحریک سوخرا) خلع و نابینا شد و کواد پسر پیروز بسلطنت رسید. 20- قباد اول (غباد - کواذ) [487- 531 م.] وی پسر فیروز است و از شاهان توانا و با تدبیر ساسانی است. در زمان بلاش برای تصاحب تخت و تاج نزد هیاطله رفت و بعد از سه سال باسپاهی روی به ایران نهاد. ورود او با خلع بلاش مصادف شد و او با مسالمت برتخت نشست. آغاز پادشاهی او مصادف با رواج شعبه ای از دین مانی بنام مزدکیه (زردشتگان = درست دین) شد. وضع نابسامان اجتماعی ایران که ناشی از شکستهای فیروز اول و ضعف و ناتوانی بلاش بود زمینه را برای افکار مزدک پسر بامداد آماده کرده بود. قباد ابتداء برای درهم شکستن نفوذ موبدان و نجبا روی خوشی به آن افکار نشان داد، ولی موبدان و اشراف (مخصوصاً هواخواهان سوخرا که بفرمان قباد کشته شده بود) همدست شدند و او را خلع و در دژ فراموشی (زندان انوشبرد) در خوزستان بازداشتند و برادرش جاماسب را بر تخت نشاندند. (498 میلادی) قباد از زندان بهمدستی زنش و سرداری بنام سیاوش بدیار هیاطله گریخت و سپاهی به ایران کشیدو جاماسب را بر کنار کرد و دوباره برتخت نشست (502 میلادی) این بار در برابر موبدان و نجبا و نیز در حمایت از مزدکیان شیوۀ احتیاط در پیش گرفت حتی بسال 528 میلادی که مزدکیان اصرار داشتند با توطئه قباد را وادار کنند که پسرش کاوس (پتشخوار گرشاه) را به ولیعهدی برگزیند بکمک پسرکوچکترش خسرو (انوشیروان) سران آن فرقه را قتل عام کرد. قباد بعد از ده سال جنگ با هیاطله [503- 513 م.] آن قوم را مغلوب و منکوب کرد بطوری که از آن ببعد دیگر خطری از آن سو متوجه ایران نگردید. در دو سلسله جنگ با روم یکی در 503 میلادی در دورۀ آناستاس و دیگری در 531 میلادی در دورۀ یوستی نین دولت بیزانس (روم شرقی) را نیز شکست داد. قباد بنیادگذار یک رشته اقدامات عمرانی است که در دورۀ پسرش انوشیروان بثمر رسید و بنام او معروف گردید. 21- خسرو اول (انوشیروان دادگر) [531- 579 م.] بزرگترین شاهنشاه ساسانی، سرداری دلاور و سیاستمداری مدبر بود. بعد از جلوس با تجدید نظر در مالیاتها و استواری بنیاد سپاه بتقویت اساس مملکت کوشید. ابتدا بکمک وزیرش مهبود بر دو برادرش کاوس و جم (جام =ژم) پیروزی یافت. آنگاه مزدکیان را کشتار و ریشه کن کرد. و با سرکوبی هیاطله و خزرها مرزهای ایران را ایمنی بخشید. در آغاز سلطنت بسال 532 میلادی با یوستی نین پیمان صلح و اتحاد بست ولی بعد از آنکه از اصلاحات داخلی فراغی یافت ببهانۀ اینکه قیصر روم در ستیزۀ منذربن نعمان پادشاه حیره (تحت حمایت ایران) با حارث بن جبله امیرغسان بدون آگاهی ایران مداخله و داوری کرده است به آهنگ جنگ با روم از فرات گذشت و انطاکیه را فروگرفت و پس از دریافت غرامت و قرار پرداخت مبلغی سالانه بوسیلۀ رومیان با آنان صلح کرد (540 میلادی) وی یک بار دیگر بر سر لازیکا بارومیان جنگید. و بعد از بستن یک پیمان صلح پنج ساله با خاقان ترک متحد شد و به سرزمین هونهای سفید (هیاطله) لشکر کشید و آن سرزمین فتنه خیز را میان خود و ترکان تقسیم کرد و جیحون مرز ایران قرار گرفت و نواحی باختر، طخارستان، زابلستان، رخج جزو ایران شناخته شد. وقتی که ابرهه سردار مسیحی حبشی یمن را تصرف کرد وسیف بن ذی یزن از شاهزادگان حمیر به ایران پناه جست، وهرز سردار ایرانی را به یمن فرستاد و حبشیان را از آنجای بیرون راند (570م.) خاقان ترک ببهانۀ اینکه سفیرش در ایران مسموم شده با دولت روم متحد شد (569 میلادی) و بمرز ایران تاخت و بعد در 571 میلادی رومیان را تحریک بحمله به ایران کرد. در سومین جنگ با روم شرقی [572- 579 م.] انوشیروان با وجود پیری خود به مقابلۀ رومیان رفت و نصیبین را باز گرفت و اطراف انطاکیه را آتش زد و شکست رومیان چنان بود که یوستی نین دوم مجبور به استعفا شد و جانشین او کنت تیبریوس با پرداخت مبالغی غرامت صلح کرد. مرگ انوشیروان در 579م. جنگهای ایران و روم را ناتمام گذاشت. روزگار انوشیروان آخرین دورۀ درخشان قدرت و عظمت ایران باستان بود. 22- هرمز چهارم (ترک زاد) [579 -590 م.] بسال 579 تکیه بر جای پدر زد و جنگ با رومیان را تا 589 میلادی ادامه داد. در اثنای جنگ با روم ترکان به ایران تاختند و بهرام چوبین سردار دلاور ایرانی مأمور سرکوبی ترکان شد و آنان را تار و مار کرد وخاقان ترک را کشت و پسرش را اسیر کرد. آنگاه مأمورجنگ با رومیان شد و شکست خورد و هرمز تحقیرش کرد، شورید و رو به تیسفون نهاد. و چون بزرگان و نجبای پایتخت نیز از هرمز ناخشنود بودند ضد او برخاستند. هرمزگریخت ولی وستهم و بندوی برادران زنش او راگرفتند وابتدا نابینا کردند و بعد کشتند. 23- خسرو دوم (پرویز) [590- 627 م.] بعد از پدر بپادشاهی رسید ولی بهرام چوبین پسر بهرام گشنسب از مردم ری و از خاندان مهران که مدعی بود نژادش به اشکانیان میرسد بعزم سرکشی روی به پایتخت نهاد. خسرو تیسفون را ترک کرد و بهرام به پایتخت درآمد و بنام ’بهرام ششم’ بر تخت نشست (591 میلادی) خسرو به روم رفت و موریکیوس قیصر روم او را به سپاهی مدد کرد به این شرط که شهر دارا و میافارقین به روم واگذار گردد. بهرام که مردم و موبدان دل خوشی از وی نداشتند در گنزک آذربایجان در برابر خسرو شکست خورد و به ترکان پناه برد و در بلخ بیاسود و چندی بعد گویا بتحریک خسرو کشته شد. جنگهای خسرو با روم [603- 627 م.] و پیروزیهای درخشان او آخرین جلوۀ عظمت سپاه ایران است. چون در سال 603 میلادی موریکیوس کشته شد و پسرش فکاس به ایران پناه آوردخسرو قیصر جدید را به رسمیت نشناخت و آهنگ روم کرد و شهرهای دارا و آمد (دیاربکر) و ادس و حران را گرفت و سپاه دیگری از آذربایجان به کاپادوکیه حمله بردندو فریگیه و دو ولایت دیگر آسیای صغیر را غارت کردند.این فتوحات وضع داخلی روم را درهم ریخت و هرقل زمام کارها را در دست گرفت. بسال 611 میلادی خسرو انطاکیه و دمشق را گرفت و صلیب عیسی را به ایران فرستاد. و شهربراز سردار بزرگ ایران بمصر تاخت و اسکندریه را گرفت (616 میلادی). شاهین سردار دیگر ایرانی کالسدن را در نزدیکی قسطنطنیه گرفت و ایران تقریباً به حدود زمان هخامنشی ها رسید (617 میلادی). خزانۀ روم که به قرطاجنه حمل میشد به دست خسرو افتاد و معروف به گنج باد آورد گردید. به سال 622 میلادی هرقل از بغاز هلس پونت (داردانل) گذشت و بعد از یک رشته جنگها سرانجام در دستگرد بیست فرسنگی تیسفون خسرو رو به گریز نهاد. این حادثه هیجانی در تیسفون میان نجبا و مردم برانگیخت و مخصوصاً رفتار بد خسرو با شهربراز و توهین به نعش شاهین دوسردار دلاور ایرانی وضعی پیش آورد که خسرو را خلع و زندانی کردند و بعد از چندی کشتند (628 میلادی). خسروپرویز آخرین شاهنشاه بزرگ ساسانی بود و دریغ که ضعف نفس و غرور و خودپسندی و ستمکاری او موجب شد که نه تنهاایران نتوانست از فتوحات نخستین او بهره ای برد بلکه جنگهای بی حاصل او زمینه را برای انقراض شاهنشاهی ساسانی فراهم آورد. 24- قباد دوم (شیرویه) [627- 629 م.] شیرویه پسر خسرو پس از پدر بنام قباد دوم بر تخت نشست و دو سال و چند ماه سلطنت کرد. وی با رومیان صلح کرد. مرزهای دو کشور به حال قبل از جنگهای خسرو درآمد و اسیران دو جانب آزاد شدند و صلیب مسیح برومیان باز داده شد. شیرویه ابتدا به عدل رفتار میکرد ولی سرانجام 17 برادر خود را کشت و خود نیز به بیماری طاعون در گذشت. 25- اردشیر سوم و شهربراز [629 م.] بعد از شیرویه فرزند هفت سالۀ او را به نام اردشیر سوم بر تخت نشاندند وماه آذر گشنسب نایب السلطنه شد. شهربراز سردار معروف خسروپرویز لشکر به تیسفون کشید و اردشیر را بعد از یکسال و نیم سلطنت کشت و با اینکه از خاندان سلطنت نبود بپیروی از بهرام چوبین و وستهم بر تخت نشست ولی چند تن از نجبای هواخواه خاندان ساسانی از جمله ماهیار، و زادان فرخ، و پوس فرخ قیام کردند و شهربراز غاصب را کشتند. 26- خسرو سوم [629 میلادی / 7 ه.] بعد از شهر براز، پسر قباد برادرزادۀ خسرو پرویز بنام خسرو سوم در شرق ایران بر تخت نشست ولی فرمانفرمای خراسان او را کشت. 27- جوانشیر [629 م.] و در همان سال جوانشیر پسر خسروپرویز نیز شاهی یافت. کریستنسن از کسی بنام فرخ زاد خسرو، نام میبرد که شاید همو باشد. 28- بوران [630 م.] در تیسفون دیهیم شاهی را بر سر بوران دختر خسروپرویز نهادند و پوس فرخ وزارت یافت. بوران بعد از یکسال و چهار ماه سلطنت و بستن پیمان قطعی صلح با رومیان درگذشت. 29- گشنسب بنده [631 م.] بعد از بوران گشنسب بنده برادر خسرو سوم و پسر قباد برادرزادۀ خسرو پرویز سلطنت یافت. 30- آزرمیدخت [631 م.] سلطنت وی چندماه بیش نپائید. سپهبد فرخ هرمز ملکه را بزنی خواست. و آزرمیدخت در نهان وسائل کشتن او را فراهم آورد. رستم پسرفرخ هرمز سپاه بتیسفون کشید و آزرمیدخت را خلع و نابینا کرد. 31- هرمز پنجم [631 م.] نوۀ خسروپرویزبود. 32- خسرو چهارم [631 م.] نوۀ خسروپرویز بود. 33- فیروز دوم [631م.] نوۀ انوشیروان بود. کریستنسن سلطنت کوتاه او را به قید تردید بین بوران و آزرمیدخت ذکرمیکند. 34- خسروپنجم [631] نوۀ انوشیروان بود. 35- یزدگرد سوم [632- 652 م.] پسر شهریار (نوۀ خسروپرویز) جوان بی تجربه ای بود که در سال 632 میلادی (= 10 ه.) بسلطنت برگزیده شد. دورۀ بیست سالۀ سلطنت او مصادف با نهضت عرب یکی ازبزرگترین حوادث تاریخی ایران گردید که به شاهنشاهی ساسانی پایان داد. در آغاز سلطنت یزدگرد همه موجبات انقراض فراهم شده بود. سیاست نظامی جدیدی که از دورۀ انوشیروان در پیش گرفته شده و آن مبنی بر دادن اختیار به سپهبدان و مرزبانان محلی بود قدرت شاهنشاهی ساسانی را متزلزل کرده و یک نوع ملوک الطوایفی بوجود آورده بود. نفوذ خطرناک نجبا و موبدان وضع را نابسامان میداشت. سلطنت 12 تن در 4 سال فاصله مرگ خسروپرویز و جلوس یزدگرد اعلام خطر شومی برای ایران بود. فرسودگی سپاه پس از جنگها و شکستهای خسروپرویز نیروی مقاومت ملی را تضعیف کرده بود. پراکندگی اندیشه ها و هرج و مرج سیاسی و کثرت ستم و بیداد و پریشانی و درویشی مردم ناایمنی محسوس پدید آورده بود. اعراب تازه نفس مسلمان به امید غنائم دنیوی و بهشت اخروی به چنین کشوری تاختند و بنیاد آن را برانداختند. در سال 633 میلادی (12 ه.) خالد بن ولید بدستور عمر در کرانۀ خلیج فارس بمرز ایران تجاوز کرد و هرمز مرزدار ایران را کشت و جنگی روی داد که آن را جنگ پل نامند. آنگاه در ساحل فرات رو به شمال نهاد و در الیس سپاهیان ایران را درهم شکست و از خون اسیران جوئی براه انداخت. سال بعد در ’جنگ پل’ بهمن سرکردۀ ایرانی بدستور رستم فرخ هرمز اعراب را شکست شدیدی داد و مثنی بن حارثۀ شیبانی سردار عرب زخمی برداشت که بدان مرد. اما در جنگ بعدی در ’بویب’ باز هم پیروزی از اعراب بود در سال 635م. (14 ه.) عمر بن خطاب سپاهی مرکب از سی هزار تن به سرداری سعد بن ابی وقاص به ایران فرستاد. در 636 میلادی (14 ه.) در جنگ چهار روزۀ معروفی در قادسیه نزدیک کربلا رستم سردار بزرگ ایران کشته شد و سپاه ایران بسختی شکست خورد و درفش کاویان بچنگ اعراب افتاد. وقتی که اعراب آهنگ تیسفون کردند یزدگرد پایتخت را رهاکرد و تازیان با بهت و حیرت وارد آنجای شدند. در 637 میلادی (16 ه.) سپاه ایران بسرداری مهران رازی در جلولا با مهاجمان جنگید و باز ایرانیان شکست خوردند. ازآن ببعد اعراب مدتی را بتسخیر شهرهای باقیماندۀ بین النهرین گذراندند. دفاع دلیرانۀ هرمزان سردار ایرانی از اهواز (19 ه.) ثمری نداد. شوشتر نیز بعد از 18 ماه محاصره بچنگ دشمن افتاد. در سال 642 میلادی (21 ه.) ایرانیان بفرماندهی پیروزان سردار سالخوردۀ ایرانی آخرین بار در نهاوند با تازیان روبرو شدند. با اینکه نعمان بن مقرن سرکردۀ عرب کشته شد ایرانیان بسختی شکست خوردند و راویان عرب این فتح را ’فتح الفتوح’ نامیده اند. از آن ببعد یزدگرد هرگز نتوانست خود مقاومت ثمربخشی در برابر مهاجمان نشان دهد و دفاع ایالت شرقی و شمالی و جنوبی بدست دلاوران محلی افتاد. استمداد یزدگرد از فغفور چین و خاقان ترک نیز بی نتیجه بود. در ده سال بعد از جنگ نهاوند ایالات دیگر یکی بعد از دیگری بچنگ مهاجمان میافتاد. تنها تبرستان تا نیمۀ سدۀ دوم هجری (769 میلادی) پایداری کرد و حکومت آنجای با سلسلۀ سپهبدان بود که نژاد از خاندان قارن پهلو پارتی داشتند. یزدگرد شهر بشهر بسوی مشرق ایران میگریخت تا بسال 31 هجری (652 میلادی) در مرو از بداندیشی ماهوی سوری، مرزبان آن دیار به آسیابانی پناه برد و آسیابان خاک وجودش را به باد فنا داد. پیکرش را یک اسقف نصاری از مرورود گرفت و در طیلسانی مشک آلود به خاک سپرد. فیروز پسر یزدگرد در طخارستان بنام فیروز سوم برتخت نشست و بموجب روایات چینی فغفور چین نیز وی را به این عنوان شناخت.نام کشور فیروز را در کتب چین ’تزی لینگ’ نوشته اند. بعدها فیروز از فشار اعراب به چین رفت و بسال 57 ه. در چان کان آتشکده ای ساخت و در 672 میلادی درگذشت و پسری بنام نرسی از وی برجای ماند. در سال 728- 729 م.خسرو نامی از اخلاف یزدگرد سوم با ترکان همدست شد تاسلطنت را بدست آورد ولی بمقصود نرسید. یزدگرد پسر دیگری بنام بهرام و سه دختر بنامهای ادرک و شهربانو ومردآوند داشت و بروایت شیعیان شهربانو همسر امام حسین (ع) گردید و نه امام شیعیان از فرزندان او هستند. تمدن دورۀ ساسانی: سلسلۀ ساسانی یکی از دو شاهنشاهی بزرگ ایران باستان است که بعلت تمدن درخشان وآثار عظیم هنری و پیروزیهای بزرگ در جنگ با روم بزرگترین امپراطوری جهان کهن، و وجود شاهنشاهان بزرگی چون اردشیر، شاپور، بهرام گور، انوشیروان و جلال و شکوه دربارخسروپرویز و گنجهای افسانه ای او موضوع آثار فراوانی در ادبیات شرق عموماً، و در ادبیات ایران خصوصاً گردیده است. حادثۀ مهم ودیریاز روزگار ساسانیان ’جنگ با روم’ و آنهم بیشتر بر سر مسئلۀ ’ارمنستان’ بود و همین حوادث موجب تضعیف این دو قدرت عظیم گردید و زمینه را برای چیرگی تازیان فراهم ساخت. سلسلۀ ساسانی علاوه بر ایران کنونی، بین النهرین و ارمنستان و اران و ماوراءالنهر و نیز در مشرق تا رود سند را در دست داشتند. در آن دوره ایران بچندین کوره (یا استان) تقسیم شده و هر استان مرکب از چند تسو (طسوج) بود. حکمرانان کل را شترپان، مرزبان، شهردار، بذخش مینامیدند و بعضی از آنان عنوان و لقب خاصی داشتند. پایتخت ساسانیان تیسفون (مدائن) واقع در مشرق دجله بود وخسروپرویز از سال 603 میلادی در دستگرد خسرو، واقع در 107 هزارگزی شمال خاور تیسفون اقامت گزید. پادشاهان ساسانی علاقۀ فراوانی به آبادانی داشتند و بنای شهرهای زیادی را به آنان نسبت داده اند. مشهورترین بنای ساسانی ’طاق کسری’ است. جامعۀ دورۀ ساسانی بر دو پایۀ خون و خاک (خانواده و مالکیت) استوار بود و مزدک برای برهم زدن آن ارکان قیام کرد و توفیقی نیافت. بطوری که از ’نامۀ تنسر’ و سایر منابع برمی آید در روزگار ساسانیان جامعۀ ایران بچهار طبقه از مردم تقسیم میشد: 1- آتوربانان (= روحانیان) : (داوران - موبدان - هیربدان - وردبدان - مغان - دستوران). 2- ارتشتاران (سپاهیان). 3- دبیران (کارکنان ادارات). 4 -واستریوشان (روستائیان) ، هوتخشان (صنعتگران). هریک از این اصناف رئیسی داشت. طبقات ممتاز در آغاز عهد ساسانی که یادگار نظام دورۀ اشکانی بود از کتیبۀ حاجی آباد چنین برمی آید: شهرداران (امراء دولت) ، واسپوهران (بزرگزادگان) ، وزرگان (بزرگان = العظماء) ، آزادان (احرار = نجبای متوسط) ، نژادگان (نجبا = اهل البیوتات) از طبقات فروتر: اسواران (ظاهراً احرار) و کدخدایان و دهقانان. (رؤسا و مالکان اراضی و قری) را نام برده اند. از دودمانهای نامدار دورۀ ساسانی: قارن (در حوالی ری) ، سورن (در سیستان) ، سپاهبد (در دهستان و گرگان) ، اسپندیاد (اسفندیار) و مهران (در اطراف ری) شهرت و اعتبار داشته اند. فهرست صاحبان مناصب عالی در روزگار ساسانیان بطوری که کریستنسن و اشتاین از رسالۀ پهلوی سورسخون و تاریخ یعقوبی و مروج الذهب مسعودی و فارسنامه و منابع دیگر استخراج کرده اند چنین است: پس واسپوهر (ولیعهد) ، وزرک فرمذار= دراندرزبد= هزاربد (وزیر اعظم) ، موبدان موبد= مغان اندرزبد (روحانی بزرگ) ، مسمغان = مغان مغ (موبد بزرگ مقیم دماوند) ، هیربذان هیربذ (رئیس آتشکده ها) ، داوران داور= شهر داور (قاضی القضاه) ، ایران سپاهبد (فرمانده سپاه) ، پاذگوسبان (فرمانده تابع سپاهبد) ، مرزبان (فرمانفرمای ایالت و نایب سپاهبد) ، کنارنگ (لقب فرماندۀ نظامی شرق) ، ارگبد (دژبان = قلعه بیگی). هتخش بذ= و استریوش بذ (رئیس کشاورزان و کارگران و پیشه وران) ، واستریوشان سالار (رئیس مالیات ارضی) ، استبد (رئیس تشریفات) ، ایران انبارگبد (رئیس مخازن و انبارها) ، ایران آمار کار (رئیس محاسبات کشور) ، در آمار کار (رئیس محاسبات دربار) ، واسپوهرگان آمار کار (مأموروصول عایدات ایالت واسپوهرگان). شهرپوآمارکار (رئیس محاسبات شهربان) ، آذربادگان آمار کار (مأمور وصول مالیات در ایالت آذربایجان) ، گند سالار (فرماندۀ واحد بزرگ سپاه) ، ارتیشتاران سالار (فرماندۀ جنگجویان) ، پشتیگ بان سالار (فرماندارنگهبانان سلطنتی) ، پایگان سالار (فرماندۀ پیاده نظام) ، اسواربد= اسپواربد (رئیس سوارنظام). تیربذ (رئیس تیراندازان مأمور دیه ها) ، ستور پزشک (بیطار) ، شهریک (= رئیس الکوره = فرمانده شهرستان) ، دیهیگ (= دیه سالار = رئیس روستاگ). در دورۀ ساسانی هر اداره را ’دیوان’ مینامیدند، و فهرست مناصب دبیران و کارکنان دیوانها به این شرح است: ایران دبیربذ = دبیران مهشت (رئیس دیوان رسالت) ، داذ دبیر (دبیر عدلیه) ، شهرآماردبیر (دبیر عواید کشور) ، گذگ آمار دبیر (دبیر عایدات دربار) ، گنج آمار دبیر (دبیرخزانه) ، آخور آمار دبیر (دبیر اصطبل شاهی) ، روانگان دبیر (دبیر امور خیریه) ، ایران درست بذ (رئیس پزشکان کشور). در آن دوره، دربار را ’در’ مینامیدند و از مناصب درباری: دربد = تگربد (رئیس دربار) ، اندریمان کاران سالار یا سردار (حاجب بزرگ و رئیس تشریفات) ، خرم باش (پرده دار) ، اخترماران سردار (رئیس منجمان) ، اندرزبد و اسپوهرگان (معلم واسپوهرگان) و مهردار سلطنتی را نام برده اند. در دورۀ ساسانی کیش زردشت رسمیت یافت و اوستا تدوین گردید. از پیروان مذاهب نصاری و یهود و بودائی نیز عده ای در ایران میزیستند. آئین مانی و مزدک در همین دوره پدیدار گردید. سه آتشکدۀ مهم: آذرفرن بغ (آتش روحانیان) در فارس، آذرگشنسب (آتش سلطنتی) در شیز آذربایجان، آذربرزین مهر (آتش کشاورزان) در نیشابور اهمیت داشت. در دورۀ ساسانی جشنهای متعددی در ایران برپای میداشتند که در درجۀ اول نوروز، و بعد از آن مهرگان، تیرگان، آذرجشن (عید آتشخانه). وهار جشن (عید بهار = خروج الکوسج). خرم روز (اول دی) ، سیر سور، سده (جشن خاص آتش) ، آبریزگان، اسپندارمذ (مزدگیران = جشن زنان) بود. سکه های فراوانی از دورۀ ساسانی در موزه ها و در مجموعه های خصوصی موجود است. سکۀ طلا را ’دینار’ و سکۀ نقره را ’درم’ میگفتند و ضرابخانه های متعددی در شهرهای مهم وجود داشت. برای تحقیق در تاریخ ساسانیان از منابع ایرانی و فارسی. رجوع به شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 7 و 8 و 9و ترجمه بلعمی ازتاریخ طبری چ محمد جواد مشکور، تهران 1337 ص 81 تا 354 و مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعراء بهار ص 60 تا97 و زین الاخبار چ نفیسی ص 5 تا 20 و فارس نامۀ ابن بلخی چ لسترنج و نیکلسون لندن 1921 میلادی و چ تهران و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چ عباس اقبال و نامۀ تنسر چ مجتبی مینوی و تاریخ مازندران ظهیرالدین مرعشی و تاریخ گزیدۀ حمداﷲ مستوفی و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 221 تا254 و ترجمه شاهنامۀ ثعالبی محمود هدایت و به حکایاتی در متون ادبی جوامع الحکایات و سیاست نامه و نصیحهالملوک و مرزبان نامه، و از منابع قدیم ایرانی رجوع به کتیبه ها و سکه های ساسانی و پاپیروسهای پهلوی و کتب و رسالات پهلوی و از روایات ساسانی در ادبیات عرب رجوع به تاریخ یعقوبی چ هوتسما 1883م. و تاریخ ابن قتیبه چ وستنفلد. گوتینگن 1850م. و عیون الاخبار ابن قتیبه چ بروکلمان برلن 1900 و 1908م. و چ قاهره 1925 و 1930م. و اخبار الطوال دینوری چ گیرکاس. لیدن 1888م. و دیباچه و اختلاف نسخ و فهرست آن از کراچکووسکی، لیدن 1912م. و تاریخ طبری چ دخویه و تاریخ اوتیکیوس سعید بن بطریق چ شیخو. بیروت 1906- 1909 میلادی و مروج الذهب مسعودی چ باربیه دومینارو چ دوم پاریس 1914 میلادی و التنبیه و الاشراف مسعودی چ دخویه. لیدن 1894 میلادی و تاریخ حمزۀ اصفهانی چ گوتوالد، سن پطرزبورغ و لیپزیک 1844- 1848 میلادی و تاریخ مطهربن طاهر المقدسی چ کلمان هوار پاریس 1903 میلادی و غرر اخبار ملوک ثعالبی (؟) چ زتنبرگ پاریس 1900 میلادی و نهایه الارب فی اخبار الفرس والعرب، تلخیص و انتخاب برون در مجلۀ انجمن همایونی آسیائی 1900 میلادی و تجارب الامم ابن مسکویه و کامل ابن اثیر و تاریخ ابوالفدا و کتاب التاج جاحظ و مفاتیح العلوم خوارزمی چ فان فلوتن، لیدن 1895 میلادی و آثار الباقیۀ بیرونی چ زاخو، لیپزیک 1878 میلادی و فتوح البلدان بلاذری چ دخویه لیدن 1866 میلادی و کتب جغرافیون عرب از ابن خردادبه و ابن الفقیه و استخری و ابن حوقل و یاقوت و از منابع یونانی و لاتینی و ارمنی و سریانی و چینی رجوع به ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 93 تا 103 و نیز برای اطلاع از چکیدۀ تحقیقات از منابع فوق رجوع به ایران قدیم حسن پیرنیا مشیرالدوله باب پنجم ببعد ص 150 تا 241 و ایران در زمان ساسانیان کریستنسن دانمارکی ترجمه رشید یاسمی و شاهنشاهی ساسانی از همان مؤلف ترجمه مجتبی مینوی وتاریخ تمدن ساسانی سعید نفیسی و تاریخ تمدن ایران ترجمه از آثار خاورشناسان فصل پنجم ص 180 تا 259 شود
سلسلۀ شاهنشاهانی که بعد از اشکانیان و تا حملۀ تازیان بر ایران حکومت میکردند. خاندان ساسانی بعد از خاندان هخامنشی مقتدرترین و معروفترین سلسلۀ ایرانی است و دورۀ چهارصد سالۀ شاهنشاهی ساسانیان تأثیر عظیمی در تکوین ملیت و فرهنگ ایرانی داشت و هنگامی که سخن از ایران باستان و آداب و سنن خالص ملی ایران بمیان می آید هر ایرانی بلافاصله تمدن ساسانی را توأم با تمدن هخامنشی فرایاد می آورد. مؤسس این سلسله اردشیر پور بابک پور ساسان، و آخرین پادشاه آن یزدگرد سوم بود و مدت سلطنت آنان، از کشته شدن اردوان آخرین پادشاه اشکانی [226 م.] تا کشته شدن یزدگرد سوم [652 میلادی / 31 هجری قمری] 426 سال بود و در این مدت 35 تن از آنان سلطنت راندند. ساسان جد این خاندان مردی از دودمان نجبا و موبد پرستشگاهی بود که در استخر برای ناهید (آناهیتا) ساخته بودند. زن او [رام بهشت] دختر گوزهر (گوچیهر) از پادشاهان بازرنگی (وازرنگ) بود. بازرنگیان در نیسایه (نسا= بیضا = کاخ سفید) در شمال شیراز حکومت داشتند. بابک پسر ساسان در شهر خیر در کنار دریاچۀ بختگان حکومت داشت و با استفاده از خویشاوندی با بازرنگیان پسر خود اردشیر را بمقام ارگبدی شهر دارابگرد رسانید و این مقدمۀ پیشرفت این خانواده بسوی قدرت گردید. مقارن این احوال بابک بر گوچیهر شاه شورید و مقر وی نیسایه را گرفت و گوچیهر را کشت و خود بشاهی رسید. اردشیر میخواست پادشاه سرتاسر پارس شود ولی بابک اندیشۀ فرزند جاه طلب را دریافت و هراسان شد و نامه ای بحضور شاهنشاه اردوان پنجم نوشت و دستوری خواست که تاج گوچیهر را بر سر فرزند بزرگتر خود شاهپور گذارد. شاهنشاه در پاسخ نوشت که او بابک و پسرش اردشیر را یاغی میشناسد. بابک اندکی بعد از این واقعه درگذشت و شاهپور بجای او نشست و میان او و برادرش اردشیر کشمکش بالا گرفت ولی اردشیر مجبور به اطاعت از برادر بزرگتر شد. اتفاقاً شاهپور بطور ناگهانی بدرود حیات گفت. این حادثه را مشیرالدوله. (در کتاب ایران قدیم ص 151). بسال 212 میلادی بعلت خراب شدن زیرزمین قصر ملکه همای میداند و کریستنسن. (چ دوم ترجمه کتاب او ص 107). بسال 208 میلادی در ضمن حمله به دارابگرد در نتیجۀ افتادن سنگی از سقف در خانه ویرانه ای ذکر میکند.بعد از شاهپور برادران دیگر تخت و تاج را به اردشیرتقدیم کردند و بدینسان مردی به قدرت رسید که تاریخ او را مؤسس حقیقی شاهنشاهی ساسانی میشناسد. اینک پادشاهان ساسانی و خلاصه ای از شرح حوادث روزگار هریک: 1- اردشیر اول (ارت خشتر) [226-241م.] اردشیر اندیشۀ شاهنشاهی بزرگی را در سر داشت، ابتدا برادران خود را کشت و طغیان دارابگرد را فرونشاند و بکرمان تاخت و پادشاه آنجا بلاش (ولخش) را گرفت و پسر خود اردشیر را والی آنجا کرد. آنگاه بسال 223م. علم طغیان برافراشت، و پادشاهان خوزستان و عمان را مطیع خود کرد. اردوان آهنگ سرکوبی اردشیر کرد و به پادشاه خوزستان دستور داد اردشیر را بازدارد و به تیسفون فرستد ولی اردشیر پیش دستی کرد ابتدا شاذشاهپور شهریار اصفهان را شکست داد و کشت و آنگاه رو به اهواز نهاد و پادشاه خوزستان را از پای درآورد و ولایت کوچک میشان را (در مصب دجله و کرانۀ خلیج فارس) فروگرفت. سرانجام نبرد بزرگی میان اردشیر و شاهنشاه اشکانی که خود فرماندهی سپاه را داشت در جلگۀ هرمزدگان خوزستان درگرفت و به روز 28 آوریل 224 میلادی سپاه اشکانی شکسته و اردوان کشته شد. چندی بعد اردشیر پیروزمندانه وارد تیسفون گردید و به سال 226 میلادی در معبد ناهید در استخر یا در تنگۀ نقش رجب تاجگذاری کرد و عنوان ’شاهنشاه ایران’ را برگزید، و ایران در تحت تسلط او درآمد ولیکن ارمنستان و گرجستان موقّتاً مستقل ماندند. اردشیر پس از تسخیر سگستان وابرشهر (در خراسان) و مرو و خوارزم و بلخ قدرت خود را بر نواحی شرقی نیز بسط داد و پادشاهان کوشان (درۀ کابل و پنجاب) و طوران قزدار (در جنوب کویته) و مکوران (یا مکران) سفیرانی بحضور او فرستادند، و او رابه شاهنشاهی شناختند. آنگاه به ایران بازگشت و به آهنگ جنگ با رومیان به سال 228 میلادی از فرات گذشت. قیصرروم، الکساندر سِوِر سه سپاه مأمور حمله به ایران کرد، اردشیر هر سه سپاه را درهم شکست و حرّان و نصیبین را گرفت و آنگاه روی به ارمنستان نهاد و خسرو پادشاه آنجا را شکست داد و کشت. اردشیر برای تقویت بنیاد شاهنشاهی ایران کارهای مؤثری انجام داد، با رسمی کردن دین زردشت و تعقیب و کشتار شاهزادگان ساسانی بنیاد سلطنت و حکومت را استوار ساخت. کارهای بزرگ اردشیر را بشرح زیر می توان خلاصه کرد: ایجاد مرکزیت و تبدیل پادشاهان محلی به نجبای درباری، جمعآوری اوستا که از روزگار بلاش اول اشکانی آغاز شده بود، رسمی کردن دین زردشت، تقسیم مردم به طبقات، ایجاد آرامش و ایمنی، زنده کردن سپاه جاویدان داریوش بزرگ، تخفیف کیفرها از جمله منع بریدن دست. اندیشه و سیاست اردشیر را در دو جمله خلاصه کرده اند: بجای آزادی دورۀ اشکانی باید نظم و قانون واحدی حکمفرما باشد. دین و دولت بهم بسته اند، یکی بی دیگری نپاید. 2- شاپور نخست (شاه پوهر) [241- 271 م.] ، شاپور بعد از مرگ پدر جانشین او شد و مطابق یک سنت باستانی که تاجگذاری در نخستین نوروز پس از جلوس شاه انجام میگرفت در 242 میلادی رسماً تاج گذاری کرد. در آغاز پادشاهی او ارمنستان و حّران شوریدند. ارمنستان را به آسانی و حران را بعد ازمحاصرۀ ممتد و بکمک دختر پادشاه آنجا بازگرفت. آنگاه در سالهای 241- 244 میلادی با رومیان جنگید. در این جنگها ابتدا نصیبین و انطاکیه را گرفت ولی چون گردین بامپراطوری روم رسید و خود بجنگ شاپور آمد سپاه ایران در سوریه شکست خورد و نصیبین از دست رفت و تیسفون در محاصره افتاد. سرانجام با شورش رومیان و خلع گردین جانشین او با شاپور پیمان صلح بست و ارمنستان و بین النهرین جزو ایران گردید. دومین جنگهای شاپور از 258 تا260 میلادی طول کشید. این بار ابتدا شاپور به پیروزیهای درخشانی رسید. والرین امپراتور سالخوردۀ روم را اسیر کرد و مردی بنام سیریادیس را به امپراطوری روم گماشت و لقب قیصر بدوداد و این حادثه در آن روزگاران انعکاس شگرفی در جهان داشت. شاپور بعد از فتح انطاکیه و کاپادوکیه آهنگ ایران کرد ولی در راه اذینه (اذناتوس) پادشاه تدمر که از آن پیش از شاپور خشونت دیده بود بهمدستی تازیان بادیه نشین به انتقام حادثۀ پیشین و به امید غنائم بیکران بدشمنی راه بر او ببست و سپاه او را تار و مار کرد و حتی بعضی از زنان شاپور را به اسارت گرفت ودر تعقیب سپاهیان ایران تیسفون را محاصره کرد و سپس شامات را گرفت و با روم متحد شد. شاپور از شاهان بزرگ ساسانی است. او بدست مهندسان و اسیران روم سد شادروان را در شوشتر بر رود کارون ساخت و نیز شهر شاپوررا در نزدیکی کازرون بناکرد. بنای نیشابور و جندی شاپور را نیز بدو نسبت داده اند. پدید آمدن مانی [بسال 242 م.] در روزگار او بود. مرگ او بسال 271 میلادی روی داد. 3- هرمزد اول [272- 273 م.] بعد از پدر برتخت نشست، هرمزد پیش از سلطنت اردشیر نام داشت. وی بانی شهرهرمزداردشیر در خوزستان است که بعدها تازیان آن را سوق الاهواز نامیدند. مانی را که از ایران رفته بود به ایران خواست و در کاخ خود در دستگرد جای داد و نواخت. 4- بهرام اول [272- 275 م.] وی بعد از برادر بتخت نشست. در روزگار او زنوبیا شاهبانوی تَدمُر زن اذینه از ایران یاری خواست. بهرام سیاست غلطی در پیش گرفت. بدین صورت که سپاه اندکی روانه کرد و در نتیجه هم تدمر بدست رومیان افتاد و هم ارلین امپراطور روم از مداخلۀ ایران رنجید و بقصد کینه جوئی مردم آلان را بر آن داشت که از طرف قفقاز به ایران تاختند. ولی ارلین پس از ورود به بیزانس [275 م.] و اندکی بعد بهرام در گذشت. به دستور این شاه، مانی را گرفتند و زنده پوست کندند و در جندی شاپور برای تماشای مردم به تیری آویختند. 5- بهرام دوم [275- 282 م.] بعد از پدرپادشاه شد. ابتدا ستمگر و خونریز بود و چون کنگاشی برای خلع او کردند به اندرز موبدی رفتار خود را تغییر داد. از کارهای او مطیع کردن سکاهای سیستان و افغانستان بود که بتحریک و همدستی برادرش هرمزد فرمانروای خراسان طغیان کرده بودند. در همین سالها کاروس امپراطور روم در اجرای نقشۀارلین به مرزهای شمالی ایران تاخت و با سارماتها جنگید بعد بین النهرین و حتی تیسفون را گرفت ولی در یک روز طوفانی بدنبال یک رعد و برق او را مرده یافتند، و سپاه روم آن را نشانۀ خشم خدا دانستند و عقب نشینی کردند. 6- بهرام سوم [282 م.] پسر هرمز بعد از وفات بهرام دوم بتخت نشست و چون در حیات پدرش پس از تسخیر سیستان به حکومت آنجا منصوب گشت به سکانشاه مشهور بود و چند ماهی بیش سلطنت نکرد. 7- نرسی (نرسه) [282- 301 م.] نرسی پسر شاپور اول است و بعضی او را پسر بهرام سوم دانسته اند. در دورۀ او جنگهای شدیدی بر سر ارمنستان با رومیان درگرفت دیو کلسین امپراطور روم تیردادرا بپادشاهی ارمنستان گماشت ولی نرسی او را از آنجابیرون راند. دیوکلسین، گالریوس سردار معروف را بسوی ایران فرستاد. نرسی در 296 میلادی رومیان را در هم شکست و تیرداد و گالریوس گریختند. ولی سال بعد گالریوس نرسی را در ارمنستان شکست داد و پیمان صلحی بسته شد (297 میلادی) که بموجب آن پنج ولایت واقع در ساحل غربی دجله: ارزون، مک، زابده، رحیمیه، کردو بروم واگذار شدو گرجستان تحت حمایت روم و ارمنستان خارج از منطقۀنفوذ ایران شناخته شد. و این بدترین پیمانی بود که نظیر آن را در دورۀ اشکانی و بعد از آن با روم نبسته بودند. نرسی بعد از انعقاد این پیمان دیگر نتوانست سلطنت کند، استعفا کرد و چندی بعد از غم بمرد (301 میلادی). 8- هرمز دوم [301- 310] وی بعد از پدر بتخت نشست. دادگری کرد و در آبادانی ایران کوشید. در 310 میلادی در جنگ با اعراب کشته شد. 9- آذرنرسی (آذرنرسه) [310 م.] بعد از پدر به تخت نشست و چون خونریز و بیدادگر بود بزرگان و نجبا او را کشتند و پسرش را کور کردند [310 م.] و چون پسری در خاندان سلطنت نبود تاج شاهی را در خوابگاه شاهبانو زن هرمز آویختند و پسر بدنیا نیامده را بشاهی شناختند. 10- شاهپور دوم (بزرگ = ذوالاکتاف = هوبه سنبا) [310- 379 م.] وی پیش از زادن نام شاهی یافت ولی از 16 سالگی رسماً زمام امور را بدست گرفت. در دورۀ او قسطنطین امپراطور روم دین مسیح را رسمیت داد و از این راه عامل جدیدی برای دشمنی میان ایران و روم فراهم آمد. از خوشبختی شاپور، قسطنطین درگذشت و در ارمنستان بعلت حمایت تیرداد از دین جدید مردم از او بیزار شدند. شاپور جنگ هائی با روم آغاز کرد که دوازده سال [338- 350 م.] بطول انجامید. در همین میان قبائل هون (خیون) بمشرق ایران تاختند و بعد از هفت سال [350- 357 م.] جنگ، شکست قطعی خوردند و گروم بات پادشاه آنان با گروهی سپاه درجنگهای دوم شاپور با رومیان شرکت جست. در آغاز این جنگها شاپور در بهار 360 میلادی دژآمد (دیاربکر) را بعد از مقاومت شدید، و نیز بزابد را تسخیر کرد. چون یولیان امپراطور روم شد در 363 با صدهزار مرد از سوریه آهنگ ایران کرد و از فرات گذشت و تیسفون را محاصره کرد ولی در جنگهای بعدی به تیر یک مرد ایرانی از پای درآمد و یکی از سرداران روم به نام یویان به فرماندهی سپاه برگزیده شد، و بموجب یک پیمان صلح پنج ولایتی که نرسی از دست داده بود به اضافۀ نصیبین و سنجار به ایران واگذار شد و دولت روم از مداخله در ارمنستان دست برداشت. سومین جنگهای شاپور با روم در دورۀ والن سین امپراطور بعدی برسر ارمنستان و گرجستان درگرفت و بموجب پیمان صلح (376 میلادی) هر دو دولت تعهد کردند در امور آن دو کشور مداخله نکنند. شاپور بزرگ بعد از 70 سال سلطنت در 379 میلادی درگذشت. 11- اردشیر دوم [379- 382 م.] ظاهراً برادر شاپور بزرگ و مردی نیک فطرت ولی سست رای بود و در سال چهارم سلطنت بوسیلۀ بزرگان و نجبا خلع گردید. 12- شاپور سوم [382- 388 م.] وی پسر شاپور بزرگ بود و بعد از اردشیر بتخت نشست. در دورۀ او ارمنستان میان ایران و روم تقسیم شد. قسمت بزرگ شرقی جزو ایران و قسمت کوچکتر غربی از آن روم شد و در هر دو قسمت شاهزادگان اشکانی بحکومت معین شدند (384 میلادی). 13- بهرام چهارم [388 -399 م.] بعد از برادر برتخت نشست و چون در زمان پدر والی کرمان بود معروف به کرمانشاه است. در روزگار او خسرو والی ارمنستان ایران، بتحریک تئودس یاغی شد. بهرام سپاهی به ارمنستان فرستاد، خسرو را گرفتند و به ایران آوردند و در دژ فراموشی زندانی کردند و بهرام، شاپور برادر والی معزول را بجای او گماشت. در روزگار بهرام، تئودس امپراطور، روم را بدو قسمت غربی و شرقی تقسیم کرد. بهرام در شورشی که در سپاه روی داد کشته شد. 14- یزدگرد اول (بزهکار) [399- 420 م.] پسر شاپور سوم است و چون میخواست از نفوذ بزرگان و موبدان بکاهد او را بزهکار (اثیم) نامیده اند. در مقابل، مورخان غربی وی را به علت مهربانی با مسیحیان ستوده اند. در دورۀ او آرکادیوس امپراطور روم شرقی تئودوس ولیعهد خردسال خود را در تحت حمایت یزدگرد قرار داد و نفوذ شاهنشاه ایران در تقویت امپراطوری تئودس مؤثر بود. فوت یزدگرد را بعضی در نزدیکی دریاچۀ سو (چشمه سبز نیشابور) از لگد اسب آبی شمرده اند، و برخی آن را در نتیجۀ سؤقصدی دانسته اند. بعد از یزدگرد پسرش شاپور که در ارمنستان حکومت داشت خواست بر جای پدر نشیند ولی بزرگان و نجبا او را کشتند و یکی از خویشان یزدگرد را که خسرو نام داشت بر تخت نشاندند. 15- بهرام پنجم (گور) [420- 438 م.] بهرام گور که بسرپرستی نعمان ملک حیره در کاخی بنام خورنق پرورش یافته بود، بنا به یک روایت معروف تاج شاهی را از میان دو شیر بچنگ آورد. در روزگار او طایفه ای از هونهای سفید بنام (هیاطله = هپتالیان) به سال 425 میلادی به مرزهای شمال خاوری ایران تاختند. بهرام خود نهانی و بشتاب بر سر مهاجران رفت و آنان را درهم شکست و خاقان آنان را کشت و تاج او را به غنیمت به آتشکدۀ آذرگشنسب واقع در شهر شیز فرستاد. در دورۀ بهرام جنگهائی نیز با روم شرقی بعلت وضع مسیحیان ایران درگرفت که بپیروزی ایران پایان یافت و بموجب یک پیمان صلح صد ساله آزادی مسیحیان در ایران و زردشتیان در روم تعهد شد. (422 میلادی). پیوستگی کامل ارمنستان به ایران در زمان بهرام واقع گردید. بهرام به شکار گورخر علاقۀ وافر داشت و گویند جان بر سر این هوس نهاد و روزی در شکارگاه در باطلاقی فرورفت. 16- یزدگرد دوم [438- 457] پسر بهرام گور بعد از پدر برتخت نشست. وی نیز گرفتار تاخت و تاز هیاطله بود. در دورۀ او رواج سریع مسیحیت در ارمنستان موجب نگرانی شد. خطی که میسروپ ارمنی اختراع کرده بود (397 میلادی) مبانی ملی ارامنه را استوار و آنان را به پافشاری تشویق میکرد. مهرنرسی وزیر ایران اعلامیه ای در رد مسیحیت صادر کرد و روحانیون مسیحی ارمنی پاسخی بدان منتشر کردند. در جنگهای یزدگرد واردان مامی کنی سردار ارمنی کشته شد و پیشوای روحانی ارامنه با ده کشیش اسیر شدند و چون اکثریت مردم هنوز بدین زردشت بودند آتشکده ها از نو روشن شدو آرامش برقرار گردید. بموجب پیمانی که با روم شرقی بسته شد تئودوس امپراطورپذیرفت که سالانه مبلغی به ایران بپردازد و ایران پادگانی در دربند قفقاز برای ایمنی روم و ایران نگاه دارد. 17- هرمز سوم [457- 459 م.] پسر بزرگ یزدگرد، بعد از مرگ او برتخت نشست ولی برادر کوچکتر او بنام فیروز ادعای سلطنت کرد و سرپرست او رهام از دودمان مهران در ری به هرمز حمله کرد و او را کشت. در مدت جنگ دو برادر مادرشان دینگ در تیسفون سلطنت میکرد. 18- فیروز اول [459- 483 م.] بعد از برادر به شاهی نشست، در روزگار او بدبختی از هر سوی به ایران روی آورد. ابتدا خشکسالی دیریازی (که مدت آن را هفت سال نوشته اند) پیش آمد. فیروز بحسن تدبیر بلا بگردانید و بی تخفیف مالیاتها و نظارت در توزیع خواربار در آسایش مردم کوشید. ولی تاخت و تاز هیاطله نام و زندگانی او را بر باد داد. فیروز اگر چه کیداریان را مغلوب کرد اما در جنگ باخشنواز یاخشیون پادشاه هیاطله، اسیر شد و بوعده پرداخت غرامت رهائی یافت و فرزندش کواد (غباد) دو سال بگروگان بود. در جنگ بعدی فیروز و سپاهش بصحرای بی آب و علفی افتادند و نابود شدند و هیاطله تا مرو و هرات را فروگرفتند. و ایران دچار زبونی و خواری شد. از آثار فیروز دیواری درشمال ایران (از دریای خزر در امتداد گرگان رود) است که در مقابل هیاطله کشیده است. 19- بلاش (ولاش) [484- 487 م.] پس از برادر بکمک سردار معروف زرمهر (معروف به سوخرا) از خاندان بزرگ قارن و حکمران سکستان بسلطنت رسید. و در دورۀ سلطنت او قدرت بدست سوخرا بود. سوخرا باهیاطله صلح کرد و ایران متعهدشد سالانه مبلغی به خشنواز بپردازد. آنگاه زریر (زارن - زاره) برادر شاه طغیان کرد و چون واهان حکمران ارمنستان بلاش را در سرکوبی زریر یاری کرد دین عیسوی در ارمنستان برسمیت شناخته شد. بلاش بعد از چهار سال پادشاهی بعلت وضع بد کشور و ناخرسندی بزرگان (ظاهراً بتحریک سوخرا) خلع و نابینا شد و کواد پسر پیروز بسلطنت رسید. 20- قباد اول (غباد - کواذ) [487- 531 م.] وی پسر فیروز است و از شاهان توانا و با تدبیر ساسانی است. در زمان بلاش برای تصاحب تخت و تاج نزد هیاطله رفت و بعد از سه سال باسپاهی روی به ایران نهاد. ورود او با خلع بلاش مصادف شد و او با مسالمت برتخت نشست. آغاز پادشاهی او مصادف با رواج شعبه ای از دین مانی بنام مزدکیه (زردشتگان = درست دین) شد. وضع نابسامان اجتماعی ایران که ناشی از شکستهای فیروز اول و ضعف و ناتوانی بلاش بود زمینه را برای افکار مزدک پسر بامداد آماده کرده بود. قباد ابتداء برای درهم شکستن نفوذ موبدان و نجبا روی خوشی به آن افکار نشان داد، ولی موبدان و اشراف (مخصوصاً هواخواهان سوخرا که بفرمان قباد کشته شده بود) همدست شدند و او را خلع و در دژ فراموشی (زندان انوشبرد) در خوزستان بازداشتند و برادرش جاماسب را بر تخت نشاندند. (498 میلادی) قباد از زندان بهمدستی زنش و سرداری بنام سیاوش بدیار هیاطله گریخت و سپاهی به ایران کشیدو جاماسب را بر کنار کرد و دوباره برتخت نشست (502 میلادی) این بار در برابر موبدان و نجبا و نیز در حمایت از مزدکیان شیوۀ احتیاط در پیش گرفت حتی بسال 528 میلادی که مزدکیان اصرار داشتند با توطئه قباد را وادار کنند که پسرش کاوس (پتشخوار گرشاه) را به ولیعهدی برگزیند بکمک پسرکوچکترش خسرو (انوشیروان) سران آن فرقه را قتل عام کرد. قباد بعد از ده سال جنگ با هیاطله [503- 513 م.] آن قوم را مغلوب و منکوب کرد بطوری که از آن ببعد دیگر خطری از آن سو متوجه ایران نگردید. در دو سلسله جنگ با روم یکی در 503 میلادی در دورۀ آناستاس و دیگری در 531 میلادی در دورۀ یوستی نین دولت بیزانس (روم شرقی) را نیز شکست داد. قباد بنیادگذار یک رشته اقدامات عمرانی است که در دورۀ پسرش انوشیروان بثمر رسید و بنام او معروف گردید. 21- خسرو اول (انوشیروان دادگر) [531- 579 م.] بزرگترین شاهنشاه ساسانی، سرداری دلاور و سیاستمداری مدبر بود. بعد از جلوس با تجدید نظر در مالیاتها و استواری بنیاد سپاه بتقویت اساس مملکت کوشید. ابتدا بکمک وزیرش مهبود بر دو برادرش کاوس و جم (جام =ژم) پیروزی یافت. آنگاه مزدکیان را کشتار و ریشه کن کرد. و با سرکوبی هیاطله و خزرها مرزهای ایران را ایمنی بخشید. در آغاز سلطنت بسال 532 میلادی با یوستی نین پیمان صلح و اتحاد بست ولی بعد از آنکه از اصلاحات داخلی فراغی یافت ببهانۀ اینکه قیصر روم در ستیزۀ منذربن نعمان پادشاه حیره (تحت حمایت ایران) با حارث بن جبله امیرغسان بدون آگاهی ایران مداخله و داوری کرده است به آهنگ جنگ با روم از فرات گذشت و انطاکیه را فروگرفت و پس از دریافت غرامت و قرار پرداخت مبلغی سالانه بوسیلۀ رومیان با آنان صلح کرد (540 میلادی) وی یک بار دیگر بر سر لازیکا بارومیان جنگید. و بعد از بستن یک پیمان صلح پنج ساله با خاقان ترک متحد شد و به سرزمین هونهای سفید (هیاطله) لشکر کشید و آن سرزمین فتنه خیز را میان خود و ترکان تقسیم کرد و جیحون مرز ایران قرار گرفت و نواحی باختر، طخارستان، زابلستان، رخج جزو ایران شناخته شد. وقتی که ابرهه سردار مسیحی حبشی یمن را تصرف کرد وسیف بن ذی یزن از شاهزادگان حمیر به ایران پناه جست، وهرز سردار ایرانی را به یمن فرستاد و حبشیان را از آنجای بیرون راند (570م.) خاقان ترک ببهانۀ اینکه سفیرش در ایران مسموم شده با دولت روم متحد شد (569 میلادی) و بمرز ایران تاخت و بعد در 571 میلادی رومیان را تحریک بحمله به ایران کرد. در سومین جنگ با روم شرقی [572- 579 م.] انوشیروان با وجود پیری خود به مقابلۀ رومیان رفت و نصیبین را باز گرفت و اطراف انطاکیه را آتش زد و شکست رومیان چنان بود که یوستی نین دوم مجبور به استعفا شد و جانشین او کنت تیبریوس با پرداخت مبالغی غرامت صلح کرد. مرگ انوشیروان در 579م. جنگهای ایران و روم را ناتمام گذاشت. روزگار انوشیروان آخرین دورۀ درخشان قدرت و عظمت ایران باستان بود. 22- هرمز چهارم (ترک زاد) [579 -590 م.] بسال 579 تکیه بر جای پدر زد و جنگ با رومیان را تا 589 میلادی ادامه داد. در اثنای جنگ با روم ترکان به ایران تاختند و بهرام چوبین سردار دلاور ایرانی مأمور سرکوبی ترکان شد و آنان را تار و مار کرد وخاقان ترک را کشت و پسرش را اسیر کرد. آنگاه مأمورجنگ با رومیان شد و شکست خورد و هرمز تحقیرش کرد، شورید و رو به تیسفون نهاد. و چون بزرگان و نجبای پایتخت نیز از هرمز ناخشنود بودند ضد او برخاستند. هرمزگریخت ولی وستهم و بندوی برادران زنش او راگرفتند وابتدا نابینا کردند و بعد کشتند. 23- خسرو دوم (پرویز) [590- 627 م.] بعد از پدر بپادشاهی رسید ولی بهرام چوبین پسر بهرام گشنسب از مردم ری و از خاندان مهران که مدعی بود نژادش به اشکانیان میرسد بعزم سرکشی روی به پایتخت نهاد. خسرو تیسفون را ترک کرد و بهرام به پایتخت درآمد و بنام ’بهرام ششم’ بر تخت نشست (591 میلادی) خسرو به روم رفت و موریکیوس قیصر روم او را به سپاهی مدد کرد به این شرط که شهر دارا و میافارقین به روم واگذار گردد. بهرام که مردم و موبدان دل خوشی از وی نداشتند در گنزک آذربایجان در برابر خسرو شکست خورد و به ترکان پناه برد و در بلخ بیاسود و چندی بعد گویا بتحریک خسرو کشته شد. جنگهای خسرو با روم [603- 627 م.] و پیروزیهای درخشان او آخرین جلوۀ عظمت سپاه ایران است. چون در سال 603 میلادی موریکیوس کشته شد و پسرش فکاس به ایران پناه آوردخسرو قیصر جدید را به رسمیت نشناخت و آهنگ روم کرد و شهرهای دارا و آمد (دیاربکر) و ادس و حران را گرفت و سپاه دیگری از آذربایجان به کاپادوکیه حمله بردندو فریگیه و دو ولایت دیگر آسیای صغیر را غارت کردند.این فتوحات وضع داخلی روم را درهم ریخت و هرقل زمام کارها را در دست گرفت. بسال 611 میلادی خسرو انطاکیه و دمشق را گرفت و صلیب عیسی را به ایران فرستاد. و شهربراز سردار بزرگ ایران بمصر تاخت و اسکندریه را گرفت (616 میلادی). شاهین سردار دیگر ایرانی کالسدن را در نزدیکی قسطنطنیه گرفت و ایران تقریباً به حدود زمان هخامنشی ها رسید (617 میلادی). خزانۀ روم که به قرطاجنه حمل میشد به دست خسرو افتاد و معروف به گنج باد آورد گردید. به سال 622 میلادی هرقل از بغاز هلس پونت (داردانل) گذشت و بعد از یک رشته جنگها سرانجام در دستگرد بیست فرسنگی تیسفون خسرو رو به گریز نهاد. این حادثه هیجانی در تیسفون میان نجبا و مردم برانگیخت و مخصوصاً رفتار بد خسرو با شهربراز و توهین به نعش شاهین دوسردار دلاور ایرانی وضعی پیش آورد که خسرو را خلع و زندانی کردند و بعد از چندی کشتند (628 میلادی). خسروپرویز آخرین شاهنشاه بزرگ ساسانی بود و دریغ که ضعف نفس و غرور و خودپسندی و ستمکاری او موجب شد که نه تنهاایران نتوانست از فتوحات نخستین او بهره ای برد بلکه جنگهای بی حاصل او زمینه را برای انقراض شاهنشاهی ساسانی فراهم آورد. 24- قباد دوم (شیرویه) [627- 629 م.] شیرویه پسر خسرو پس از پدر بنام قباد دوم بر تخت نشست و دو سال و چند ماه سلطنت کرد. وی با رومیان صلح کرد. مرزهای دو کشور به حال قبل از جنگهای خسرو درآمد و اسیران دو جانب آزاد شدند و صلیب مسیح برومیان باز داده شد. شیرویه ابتدا به عدل رفتار میکرد ولی سرانجام 17 برادر خود را کشت و خود نیز به بیماری طاعون در گذشت. 25- اردشیر سوم و شهربراز [629 م.] بعد از شیرویه فرزند هفت سالۀ او را به نام اردشیر سوم بر تخت نشاندند وماه آذر گشنسب نایب السلطنه شد. شهربراز سردار معروف خسروپرویز لشکر به تیسفون کشید و اردشیر را بعد از یکسال و نیم سلطنت کشت و با اینکه از خاندان سلطنت نبود بپیروی از بهرام چوبین و وستهم بر تخت نشست ولی چند تن از نجبای هواخواه خاندان ساسانی از جمله ماهیار، و زادان فرخ، و پوس فرخ قیام کردند و شهربراز غاصب را کشتند. 26- خسرو سوم [629 میلادی / 7 هَ.] بعد از شهر براز، پسر قباد برادرزادۀ خسرو پرویز بنام خسرو سوم در شرق ایران بر تخت نشست ولی فرمانفرمای خراسان او را کشت. 27- جوانشیر [629 م.] و در همان سال جوانشیر پسر خسروپرویز نیز شاهی یافت. کریستنسن از کسی بنام فرخ زاد خسرو، نام میبرد که شاید همو باشد. 28- بوران [630 م.] در تیسفون دیهیم شاهی را بر سر بوران دختر خسروپرویز نهادند و پوس فرخ وزارت یافت. بوران بعد از یکسال و چهار ماه سلطنت و بستن پیمان قطعی صلح با رومیان درگذشت. 29- گشنسب بنده [631 م.] بعد از بوران گشنسب بنده برادر خسرو سوم و پسر قباد برادرزادۀ خسرو پرویز سلطنت یافت. 30- آزرمیدخت [631 م.] سلطنت وی چندماه بیش نپائید. سپهبد فرخ هرمز ملکه را بزنی خواست. و آزرمیدخت در نهان وسائل کشتن او را فراهم آورد. رستم پسرفرخ هرمز سپاه بتیسفون کشید و آزرمیدخت را خلع و نابینا کرد. 31- هرمز پنجم [631 م.] نوۀ خسروپرویزبود. 32- خسرو چهارم [631 م.] نوۀ خسروپرویز بود. 33- فیروز دوم [631م.] نوۀ انوشیروان بود. کریستنسن سلطنت کوتاه او را به قید تردید بین بوران و آزرمیدخت ذکرمیکند. 34- خسروپنجم [631] نوۀ انوشیروان بود. 35- یزدگرد سوم [632- 652 م.] پسر شهریار (نوۀ خسروپرویز) جوان بی تجربه ای بود که در سال 632 میلادی (= 10 هَ.) بسلطنت برگزیده شد. دورۀ بیست سالۀ سلطنت او مصادف با نهضت عرب یکی ازبزرگترین حوادث تاریخی ایران گردید که به شاهنشاهی ساسانی پایان داد. در آغاز سلطنت یزدگرد همه موجبات انقراض فراهم شده بود. سیاست نظامی جدیدی که از دورۀ انوشیروان در پیش گرفته شده و آن مبنی بر دادن اختیار به سپهبدان و مرزبانان محلی بود قدرت شاهنشاهی ساسانی را متزلزل کرده و یک نوع ملوک الطوایفی بوجود آورده بود. نفوذ خطرناک نجبا و موبدان وضع را نابسامان میداشت. سلطنت 12 تن در 4 سال فاصله مرگ خسروپرویز و جلوس یزدگرد اعلام خطر شومی برای ایران بود. فرسودگی سپاه پس از جنگها و شکستهای خسروپرویز نیروی مقاومت ملی را تضعیف کرده بود. پراکندگی اندیشه ها و هرج و مرج سیاسی و کثرت ستم و بیداد و پریشانی و درویشی مردم ناایمنی محسوس پدید آورده بود. اعراب تازه نفس مسلمان به امید غنائم دنیوی و بهشت اخروی به چنین کشوری تاختند و بنیاد آن را برانداختند. در سال 633 میلادی (12 هَ.) خالد بن ولید بدستور عمر در کرانۀ خلیج فارس بمرز ایران تجاوز کرد و هرمز مرزدار ایران را کشت و جنگی روی داد که آن را جنگ پل نامند. آنگاه در ساحل فرات رو به شمال نهاد و در الیس سپاهیان ایران را درهم شکست و از خون اسیران جوئی براه انداخت. سال بعد در ’جنگ پل’ بهمن سرکردۀ ایرانی بدستور رستم فرخ هرمز اعراب را شکست شدیدی داد و مثنی بن حارثۀ شیبانی سردار عرب زخمی برداشت که بدان مرد. اما در جنگ بعدی در ’بویب’ باز هم پیروزی از اعراب بود در سال 635م. (14 هَ.) عمر بن خطاب سپاهی مرکب از سی هزار تن به سرداری سعد بن ابی وقاص به ایران فرستاد. در 636 میلادی (14 هَ.) در جنگ چهار روزۀ معروفی در قادسیه نزدیک کربلا رستم سردار بزرگ ایران کشته شد و سپاه ایران بسختی شکست خورد و درفش کاویان بچنگ اعراب افتاد. وقتی که اعراب آهنگ تیسفون کردند یزدگرد پایتخت را رهاکرد و تازیان با بهت و حیرت وارد آنجای شدند. در 637 میلادی (16 هَ.) سپاه ایران بسرداری مهران رازی در جلولا با مهاجمان جنگید و باز ایرانیان شکست خوردند. ازآن ببعد اعراب مدتی را بتسخیر شهرهای باقیماندۀ بین النهرین گذراندند. دفاع دلیرانۀ هرمزان سردار ایرانی از اهواز (19 هَ.) ثمری نداد. شوشتر نیز بعد از 18 ماه محاصره بچنگ دشمن افتاد. در سال 642 میلادی (21 هَ.) ایرانیان بفرماندهی پیروزان سردار سالخوردۀ ایرانی آخرین بار در نهاوند با تازیان روبرو شدند. با اینکه نعمان بن مقرن سرکردۀ عرب کشته شد ایرانیان بسختی شکست خوردند و راویان عرب این فتح را ’فتح الفتوح’ نامیده اند. از آن ببعد یزدگرد هرگز نتوانست خود مقاومت ثمربخشی در برابر مهاجمان نشان دهد و دفاع ایالت شرقی و شمالی و جنوبی بدست دلاوران محلی افتاد. استمداد یزدگرد از فغفور چین و خاقان ترک نیز بی نتیجه بود. در ده سال بعد از جنگ نهاوند ایالات دیگر یکی بعد از دیگری بچنگ مهاجمان میافتاد. تنها تبرستان تا نیمۀ سدۀ دوم هجری (769 میلادی) پایداری کرد و حکومت آنجای با سلسلۀ سپهبدان بود که نژاد از خاندان قارن پهلو پارتی داشتند. یزدگرد شهر بشهر بسوی مشرق ایران میگریخت تا بسال 31 هجری (652 میلادی) در مرو از بداندیشی ماهوی سوری، مرزبان آن دیار به آسیابانی پناه برد و آسیابان خاک وجودش را به باد فنا داد. پیکرش را یک اسقف نصاری از مرورود گرفت و در طیلسانی مشک آلود به خاک سپرد. فیروز پسر یزدگرد در طخارستان بنام فیروز سوم برتخت نشست و بموجب روایات چینی فغفور چین نیز وی را به این عنوان شناخت.نام کشور فیروز را در کتب چین ’تزی لینگ’ نوشته اند. بعدها فیروز از فشار اعراب به چین رفت و بسال 57 هَ. در چان کان آتشکده ای ساخت و در 672 میلادی درگذشت و پسری بنام نرسی از وی برجای ماند. در سال 728- 729 م.خسرو نامی از اخلاف یزدگرد سوم با ترکان همدست شد تاسلطنت را بدست آورد ولی بمقصود نرسید. یزدگرد پسر دیگری بنام بهرام و سه دختر بنامهای ادرک و شهربانو ومردآوند داشت و بروایت شیعیان شهربانو همسر امام حسین (ع) گردید و نه امام شیعیان از فرزندان او هستند. تمدن دورۀ ساسانی: سلسلۀ ساسانی یکی از دو شاهنشاهی بزرگ ایران باستان است که بعلت تمدن درخشان وآثار عظیم هنری و پیروزیهای بزرگ در جنگ با روم بزرگترین امپراطوری جهان کهن، و وجود شاهنشاهان بزرگی چون اردشیر، شاپور، بهرام گور، انوشیروان و جلال و شکوه دربارخسروپرویز و گنجهای افسانه ای او موضوع آثار فراوانی در ادبیات شرق عموماً، و در ادبیات ایران خصوصاً گردیده است. حادثۀ مهم ودیریاز روزگار ساسانیان ’جنگ با روم’ و آنهم بیشتر بر سر مسئلۀ ’ارمنستان’ بود و همین حوادث موجب تضعیف این دو قدرت عظیم گردید و زمینه را برای چیرگی تازیان فراهم ساخت. سلسلۀ ساسانی علاوه بر ایران کنونی، بین النهرین و ارمنستان و اران و ماوراءالنهر و نیز در مشرق تا رود سند را در دست داشتند. در آن دوره ایران بچندین کوره (یا استان) تقسیم شده و هر استان مرکب از چند تسو (طسوج) بود. حکمرانان کل را شترپان، مرزبان، شهردار، بذخش مینامیدند و بعضی از آنان عنوان و لقب خاصی داشتند. پایتخت ساسانیان تیسفون (مدائن) واقع در مشرق دجله بود وخسروپرویز از سال 603 میلادی در دستگرد خسرو، واقع در 107 هزارگزی شمال خاور تیسفون اقامت گزید. پادشاهان ساسانی علاقۀ فراوانی به آبادانی داشتند و بنای شهرهای زیادی را به آنان نسبت داده اند. مشهورترین بنای ساسانی ’طاق کسری’ است. جامعۀ دورۀ ساسانی بر دو پایۀ خون و خاک (خانواده و مالکیت) استوار بود و مزدک برای برهم زدن آن ارکان قیام کرد و توفیقی نیافت. بطوری که از ’نامۀ تنسر’ و سایر منابع برمی آید در روزگار ساسانیان جامعۀ ایران بچهار طبقه از مردم تقسیم میشد: 1- آتوربانان (= روحانیان) : (داوران - موبدان - هیربدان - وردبدان - مغان - دستوران). 2- ارتشتاران (سپاهیان). 3- دبیران (کارکنان ادارات). 4 -واستریوشان (روستائیان) ، هوتخشان (صنعتگران). هریک از این اصناف رئیسی داشت. طبقات ممتاز در آغاز عهد ساسانی که یادگار نظام دورۀ اشکانی بود از کتیبۀ حاجی آباد چنین برمی آید: شهرداران (امراء دولت) ، واسپوهران (بزرگزادگان) ، وزرگان (بزرگان = العظماء) ، آزادان (احرار = نجبای متوسط) ، نژادگان (نجبا = اهل البیوتات) از طبقات فروتر: اسواران (ظاهراً احرار) و کدخدایان و دهقانان. (رؤسا و مالکان اراضی و قری) را نام برده اند. از دودمانهای نامدار دورۀ ساسانی: قارن (در حوالی ری) ، سورن (در سیستان) ، سپاهبد (در دهستان و گرگان) ، اسپندیاد (اسفندیار) و مهران (در اطراف ری) شهرت و اعتبار داشته اند. فهرست صاحبان مناصب عالی در روزگار ساسانیان بطوری که کریستنسن و اشتاین از رسالۀ پهلوی سورسخون و تاریخ یعقوبی و مروج الذهب مسعودی و فارسنامه و منابع دیگر استخراج کرده اند چنین است: پس واسپوهر (ولیعهد) ، وزرک فرمذار= دراندرزبد= هزاربد (وزیر اعظم) ، موبدان موبد= مغان اندرزبد (روحانی بزرگ) ، مسمغان = مغان مغ (موبد بزرگ مقیم دماوند) ، هیربذان هیربذ (رئیس آتشکده ها) ، داوران داور= شهر داور (قاضی القضاه) ، ایران سپاهبد (فرمانده سپاه) ، پاذگوسبان (فرمانده تابع سپاهبد) ، مرزبان (فرمانفرمای ایالت و نایب سپاهبد) ، کنارنگ (لقب فرماندۀ نظامی شرق) ، ارگبد (دژبان = قلعه بیگی). هتخش بذ= و استریوش بذ (رئیس کشاورزان و کارگران و پیشه وران) ، واستریوشان سالار (رئیس مالیات ارضی) ، استبد (رئیس تشریفات) ، ایران انبارگبد (رئیس مخازن و انبارها) ، ایران آمار کار (رئیس محاسبات کشور) ، در آمار کار (رئیس محاسبات دربار) ، واسپوهرگان آمار کار (مأموروصول عایدات ایالت واسپوهرگان). شهرپوآمارکار (رئیس محاسبات شهربان) ، آذربادگان آمار کار (مأمور وصول مالیات در ایالت آذربایجان) ، گند سالار (فرماندۀ واحد بزرگ سپاه) ، ارتیشتاران سالار (فرماندۀ جنگجویان) ، پشتیگ بان سالار (فرماندارنگهبانان سلطنتی) ، پایگان سالار (فرماندۀ پیاده نظام) ، اسواربد= اسپواربد (رئیس سوارنظام). تیربذ (رئیس تیراندازان مأمور دیه ها) ، ستور پزشک (بیطار) ، شهریک (= رئیس الکوره = فرمانده شهرستان) ، دیهیگ (= دیه سالار = رئیس روستاگ). در دورۀ ساسانی هر اداره را ’دیوان’ مینامیدند، و فهرست مناصب دبیران و کارکنان دیوانها به این شرح است: ایران دبیربذ = دبیران مهشت (رئیس دیوان رسالت) ، داذ دبیر (دبیر عدلیه) ، شهرآماردبیر (دبیر عواید کشور) ، گذگ آمار دبیر (دبیر عایدات دربار) ، گنج آمار دبیر (دبیرخزانه) ، آخور آمار دبیر (دبیر اصطبل شاهی) ، روانگان دبیر (دبیر امور خیریه) ، ایران درست بذ (رئیس پزشکان کشور). در آن دوره، دربار را ’در’ مینامیدند و از مناصب درباری: دربد = تگربد (رئیس دربار) ، اندریمان کاران سالار یا سردار (حاجب بزرگ و رئیس تشریفات) ، خرم باش (پرده دار) ، اخترماران سردار (رئیس منجمان) ، اندرزبد و اسپوهرگان (معلم واسپوهرگان) و مهردار سلطنتی را نام برده اند. در دورۀ ساسانی کیش زردشت رسمیت یافت و اوستا تدوین گردید. از پیروان مذاهب نصاری و یهود و بودائی نیز عده ای در ایران میزیستند. آئین مانی و مزدک در همین دوره پدیدار گردید. سه آتشکدۀ مهم: آذرفرن بغ (آتش روحانیان) در فارس، آذرگشنسب (آتش سلطنتی) در شیز آذربایجان، آذربرزین مهر (آتش کشاورزان) در نیشابور اهمیت داشت. در دورۀ ساسانی جشنهای متعددی در ایران برپای میداشتند که در درجۀ اول نوروز، و بعد از آن مهرگان، تیرگان، آذرجشن (عید آتشخانه). وهار جشن (عید بهار = خروج الکوسج). خرم روز (اول دی) ، سیر سور، سده (جشن خاص آتش) ، آبریزگان، اسپندارمذ (مزدگیران = جشن زنان) بود. سکه های فراوانی از دورۀ ساسانی در موزه ها و در مجموعه های خصوصی موجود است. سکۀ طلا را ’دینار’ و سکۀ نقره را ’درم’ میگفتند و ضرابخانه های متعددی در شهرهای مهم وجود داشت. برای تحقیق در تاریخ ساسانیان از منابع ایرانی و فارسی. رجوع به شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 7 و 8 و 9و ترجمه بلعمی ازتاریخ طبری چ محمد جواد مشکور، تهران 1337 ص 81 تا 354 و مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعراء بهار ص 60 تا97 و زین الاخبار چ نفیسی ص 5 تا 20 و فارس نامۀ ابن بلخی چ لسترنج و نیکلسون لندن 1921 میلادی و چ تهران و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چ عباس اقبال و نامۀ تنسر چ مجتبی مینوی و تاریخ مازندران ظهیرالدین مرعشی و تاریخ گزیدۀ حمداﷲ مستوفی و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 221 تا254 و ترجمه شاهنامۀ ثعالبی محمود هدایت و به حکایاتی در متون ادبی جوامع الحکایات و سیاست نامه و نصیحهالملوک و مرزبان نامه، و از منابع قدیم ایرانی رجوع به کتیبه ها و سکه های ساسانی و پاپیروسهای پهلوی و کتب و رسالات پهلوی و از روایات ساسانی در ادبیات عرب رجوع به تاریخ یعقوبی چ هوتسما 1883م. و تاریخ ابن قتیبه چ وستنفلد. گوتینگن 1850م. و عیون الاخبار ابن قتیبه چ بروکلمان برلن 1900 و 1908م. و چ قاهره 1925 و 1930م. و اخبار الطوال دینوری چ گیرکاس. لیدن 1888م. و دیباچه و اختلاف نسخ و فهرست آن از کراچکووسکی، لیدن 1912م. و تاریخ طبری چ دخویه و تاریخ اوتیکیوس سعید بن بطریق چ شیخو. بیروت 1906- 1909 میلادی و مروج الذهب مسعودی چ باربیه دومینارو چ دوم پاریس 1914 میلادی و التنبیه و الاشراف مسعودی چ دخویه. لیدن 1894 میلادی و تاریخ حمزۀ اصفهانی چ گوتوالد، سن پطرزبورغ و لیپزیک 1844- 1848 میلادی و تاریخ مطهربن طاهر المقدسی چ کلمان هوار پاریس 1903 میلادی و غرر اخبار ملوک ثعالبی (؟) چ زتنبرگ پاریس 1900 میلادی و نهایه الارب فی اخبار الفرس والعرب، تلخیص و انتخاب برون در مجلۀ انجمن همایونی آسیائی 1900 میلادی و تجارب الامم ابن مسکویه و کامل ابن اثیر و تاریخ ابوالفدا و کتاب التاج جاحظ و مفاتیح العلوم خوارزمی چ فان فلوتن، لیدن 1895 میلادی و آثار الباقیۀ بیرونی چ زاخو، لیپزیک 1878 میلادی و فتوح البلدان بلاذری چ دخویه لیدن 1866 میلادی و کتب جغرافیون عرب از ابن خردادبه و ابن الفقیه و استخری و ابن حوقل و یاقوت و از منابع یونانی و لاتینی و ارمنی و سریانی و چینی رجوع به ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 93 تا 103 و نیز برای اطلاع از چکیدۀ تحقیقات از منابع فوق رجوع به ایران قدیم حسن پیرنیا مشیرالدوله باب پنجم ببعد ص 150 تا 241 و ایران در زمان ساسانیان کریستنسن دانمارکی ترجمه رشید یاسمی و شاهنشاهی ساسانی از همان مؤلف ترجمه مجتبی مینوی وتاریخ تمدن ساسانی سعید نفیسی و تاریخ تمدن ایران ترجمه از آثار خاورشناسان فصل پنجم ص 180 تا 259 شود
به دندان ریش کردن. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) : دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا و آتش چگونه پاید بی شک نهنگ دارد دل را همی خساید ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی. اغافه، خسانیدن شاخ غاف و جز آنرا. (منتهی الارب)
به دندان ریش کردن. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) : دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا و آتش چگونه پاید بی شک نهنگ دارد دل را همی خساید ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی. اَغافَه، خسانیدن شاخ غاف و جز آنرا. (منتهی الارب)
معرب آن صغانیان. ناحیه ای است واقع در مسیر علیای آمودریا (جیحون). مرکز این ناحیه نیز بهمین نام خوانده میشده و نسبت بدان چغانیانی یا چغانی است. نام رودخانه ای موسوم به ’چغان رود’ (که امروز سرخن بضم اول و فتح سوم گویند) که چغانیان را مشروب سازد از همین ریشه است و نیز ’چغان خذاه’ عنوان پادشاهانی که بر این ناحیه حکومت میکرده اند از این کلمه مأخوذ است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ناحیتیست ویران و ناحیتی بزرگ است و بسیار کشت و برز و برزیگران کاهل و جای درویشان و لکن با نعمت بسیارست و مردمانی جنگی و دلاور. و این ناحیت هوای خوش دارد و زمینی درست و آب گوارنده و از وی اسب خیزد اندک و جامۀ پشمین و پلاس و زعفران بسیار خیزد و پادشاه این ناحیت از ملوک اطراف است و او را امیر چغانیان گویند. (حدود العالم چ تهران ص 66 و 67). ناحیتی در مغرب ماوراءالنهر. (از حدود العالم چ تهران ص 72). ناحیتی به ماورأالنهر. (از نخبه الدهردمشقی ص 223). یکی از کوره های خراسان بروزگار عبداﷲ بن طاهر. (از تاریخ سیستان ص 27). مملکتی است در ماوراءالنهر و مشتمل بر شانزده هزارقریه که حدود آن متصل است به ترمذ که ساحل جیحون است در جانب شمال در محاذات بلخ، صغانیان: بسان عمر و عطای خدایگان بزرگ ابوالمظفر شاه چغانیان احمد. منجیک. ابوالمظفر شاه چغانیان که برید به تیزدشنۀ آزادگی گلوی سؤال. منجیک. و از ایشان [ختلان و بتان] شاخهای بسیار بردارد و اندر ناحیت چغانیان افتد و آنجا پراکند. (حدود العالم چ تهران ص 19). ودیگر رود جیحون است از حدود وخان برود و بر حد میان ناحیت بلور و میان حدود شکنان وخان برود تا بحدود ختلان و تخارستان و بلخ و چغانیان و خراسان و ماوراءالنهر همی رود تا بحدود خوارزم آنگه اندر دریای خوارزم افتد. (حدود العالم چ تهران ص 27). ترمذ شهریست خرم و بر لب رود جیحون نهاده و او را قهندزیست بر لب رود و این شهر بارگه ختلان و چغانیان است. (حدود العالم چ تهران ص 66) : و چون کرده آمد نواحی بلخ و تخارستان و چغانیان و... بمردم آگنده باید کرد. (تاریخ بیهقی، چ فیاض ص 92). اگر قصد بلخ و تخارستان نکند باشدکه سوی ختلان و چغانیان و ترمذ آید و فسادی انگیزد وآب ریختگی باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 283). و هدیه ها که آورده بود والی چغانیان از اسبان گرانمایه غلامان ترک و چیزهایی که از آن نواحی خیزد پیش امیر آوردند سخت بسیار و بموقعی خوب افتاد، و روز چهارشنبه نیمۀ محرم والی چغانیان خلعتی سخت فاخر پوشیده چنانکه ولات را دهند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 495). چنانکه درتواریخ پیداست که همیشه خوارزم را پادشاهی بوده است مفرد و آن ولایت از جملۀ خراسان نبوده است همچون ختلان و چغانیان. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 665). و بعد ازمدتی او را معلوم شد که لشکر وی با وی دل بد کرده اند و با امیر احمد راست شده اند و قصد دارند که او را [ابواسحاق] بکشند، از بخارا بازگشت و بچغانیان رفت. (تاریخ بخارای نرشخی چ مدرس رضوی ص 114). امیر طاهر...هم بر ممالک چغانیان ملک و هم در ولایت هنر و بیان سلطان بود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 28). و او را [دقیقی را] بسبب دقت معانی و رقت الفاظ دقیقی گفتندی و در خدمت امرای چغانیان بودی. (لباب الالباب چ نفیسی ص 250). و آل مظفر همه مردمان کریم و فاضل بودندو امارت چغانیان با ایشان بود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 566). و آن حضرت [ میرزا سلطان محمود] در ولایات ترمذ و چغانیان و حصار و ختلان و قندز و بقلان و بدخشان تا کوتل هندوکش علم سلطنت برافراشت. (تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 97). و در بین این سالها نیز در مرو و قهستان و طوس و چغانیان و گوزکانان و خوارزم مردانی ایرانی صاحب داعیه چون... برخاستند. (سبک شناسی ج 1 ص 165). و ابونصر بن ابوعلی در چغانیان میزیسته است. (کتاب شرح احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1265). و از این سخنان مسلم میشود که فرخی بلافاصله پس از دقیقی به چغانیان رفته. (کتاب شرح حال رودکی ج 3 ص 1268). رجوع به چغان و صغانیان شود، شهریست نزدیک حصار شادمان و ’صغانیان’ معرب آن است. (رشیدی). مدینه ای است بزرگ به ماوراءالنهر که امام حسن بن محمد بن حسن که حافظ لغت و صاحب تصانیف است بدانجا منسوب میباشد. (منتهی الارب ذیل لغت صغانیان). از بلاد مهم ماوراءالنهر قدیم بر کنار یکی از شعب رود جیحون، نام محله ای در سمرقند. (برهان) (شعوری) (ناظم الاطباء)، خاندان آل مظفر که امارت چغانیان را داشته اند. امرا و حکمرانان ناحیۀ چغانیان. و رجوع به چغانی شود
معرب آن صغانیان. ناحیه ای است واقع در مسیر علیای آمودریا (جیحون). مرکز این ناحیه نیز بهمین نام خوانده میشده و نسبت بدان چغانیانی یا چغانی است. نام رودخانه ای موسوم به ’چغان رود’ (که امروز سرخن بضم اول و فتح سوم گویند) که چغانیان را مشروب سازد از همین ریشه است و نیز ’چغان خذاه’ عنوان پادشاهانی که بر این ناحیه حکومت میکرده اند از این کلمه مأخوذ است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ناحیتیست ویران و ناحیتی بزرگ است و بسیار کشت و برز و برزیگران کاهل و جای درویشان و لکن با نعمت بسیارست و مردمانی جنگی و دلاور. و این ناحیت هوای خوش دارد و زمینی درست و آب گوارنده و از وی اسب خیزد اندک و جامۀ پشمین و پلاس و زعفران بسیار خیزد و پادشاه این ناحیت از ملوک اطراف است و او را امیر چغانیان گویند. (حدود العالم چ تهران ص 66 و 67). ناحیتی در مغرب ماوراءالنهر. (از حدود العالم چ تهران ص 72). ناحیتی به ماورأالنهر. (از نخبه الدهردمشقی ص 223). یکی از کوره های خراسان بروزگار عبداﷲ بن طاهر. (از تاریخ سیستان ص 27). مملکتی است در ماوراءالنهر و مشتمل بر شانزده هزارقریه که حدود آن متصل است به ترمذ که ساحل جیحون است در جانب شمال در محاذات بلخ، صغانیان: بسان عمر و عطای خدایگان بزرگ ابوالمظفر شاه چغانیان احمد. منجیک. ابوالمظفر شاه چغانیان که برید به تیزدشنۀ آزادگی گلوی سؤال. منجیک. و از ایشان [ختلان و بتان] شاخهای بسیار بردارد و اندر ناحیت چغانیان افتد و آنجا پراکند. (حدود العالم چ تهران ص 19). ودیگر رود جیحون است از حدود وخان برود و بر حد میان ناحیت بلور و میان حدود شکنان وخان برود تا بحدود ختلان و تخارستان و بلخ و چغانیان و خراسان و ماوراءالنهر همی رود تا بحدود خوارزم آنگه اندر دریای خوارزم افتد. (حدود العالم چ تهران ص 27). ترمذ شهریست خرم و بر لب رود جیحون نهاده و او را قهندزیست بر لب رود و این شهر بارگه ختلان و چغانیان است. (حدود العالم چ تهران ص 66) : و چون کرده آمد نواحی بلخ و تخارستان و چغانیان و... بمردم آگنده باید کرد. (تاریخ بیهقی، چ فیاض ص 92). اگر قصد بلخ و تخارستان نکند باشدکه سوی ختلان و چغانیان و ترمذ آید و فسادی انگیزد وآب ریختگی باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 283). و هدیه ها که آورده بود والی چغانیان از اسبان گرانمایه غلامان ترک و چیزهایی که از آن نواحی خیزد پیش امیر آوردند سخت بسیار و بموقعی خوب افتاد، و روز چهارشنبه نیمۀ محرم والی چغانیان خلعتی سخت فاخر پوشیده چنانکه ولات را دهند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 495). چنانکه درتواریخ پیداست که همیشه خوارزم را پادشاهی بوده است مفرد و آن ولایت از جملۀ خراسان نبوده است همچون ختلان و چغانیان. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 665). و بعد ازمدتی او را معلوم شد که لشکر وی با وی دل بد کرده اند و با امیر احمد راست شده اند و قصد دارند که او را [ابواسحاق] بکشند، از بخارا بازگشت و بچغانیان رفت. (تاریخ بخارای نرشخی چ مدرس رضوی ص 114). امیر طاهر...هم بر ممالک چغانیان ملک و هم در ولایت هنر و بیان سلطان بود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 28). و او را [دقیقی را] بسبب دقت معانی و رقت الفاظ دقیقی گفتندی و در خدمت امرای چغانیان بودی. (لباب الالباب چ نفیسی ص 250). و آل مظفر همه مردمان کریم و فاضل بودندو امارت چغانیان با ایشان بود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 566). و آن حضرت [ میرزا سلطان محمود] در ولایات ترمذ و چغانیان و حصار و ختلان و قندز و بقلان و بدخشان تا کوتل هندوکش علم سلطنت برافراشت. (تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 97). و در بین این سالها نیز در مرو و قهستان و طوس و چغانیان و گوزکانان و خوارزم مردانی ایرانی صاحب داعیه چون... برخاستند. (سبک شناسی ج 1 ص 165). و ابونصر بن ابوعلی در چغانیان میزیسته است. (کتاب شرح احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1265). و از این سخنان مسلم میشود که فرخی بلافاصله پس از دقیقی به چغانیان رفته. (کتاب شرح حال رودکی ج 3 ص 1268). رجوع به چغان و صغانیان شود، شهریست نزدیک حصار شادمان و ’صغانیان’ معرب آن است. (رشیدی). مدینه ای است بزرگ به ماوراءالنهر که امام حسن بن محمد بن حسن که حافظ لغت و صاحب تصانیف است بدانجا منسوب میباشد. (منتهی الارب ذیل لغت صغانیان). از بلاد مهم ماوراءالنهر قدیم بر کنار یکی از شعب رود جیحون، نام محله ای در سمرقند. (برهان) (شعوری) (ناظم الاطباء)، خاندان آل مظفر که امارت چغانیان را داشته اند. امرا و حکمرانان ناحیۀ چغانیان. و رجوع به چغانی شود
جماعتی از زنادقه در بغداد بوده اند که خود را حلاجی گفته اند. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 135). گروهی از متصوفه منسوب به حسین بن منصور حلاج. و هجویری حلاجیان را یکی از دو گروه مردود متصوفه شمارد و گوید آنان بترک شریعت گفته اند و الحاد گرفته و اباحتیان و فارسیان بدیشان تعلق دارند. رجوع به کشف المحجوب هجویری شود
جماعتی از زنادقه در بغداد بوده اند که خود را حلاجی گفته اند. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 135). گروهی از متصوفه منسوب به حسین بن منصور حلاج. و هجویری حلاجیان را یکی از دو گروه مردود متصوفه شمارد و گوید آنان بترک شریعت گفته اند و الحاد گرفته و اباحتیان و فارسیان بدیشان تعلق دارند. رجوع به کشف المحجوب هجویری شود
دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در جلگه. معتدل مالاریائی است و دارای 720 تن سکنه میباشد. از سیمین رود مشروب میشود. محصولاتش غلات، توتون، چغندر و حبوب. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در جلگه. معتدل مالاریائی است و دارای 720 تن سکنه میباشد. از سیمین رود مشروب میشود. محصولاتش غلات، توتون، چغندر و حبوب. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
جمع واژۀ حرانی منسوب به حران. شهرت مردم حران است. ابن الندیم گوید مأمون در آخر روزگار خویش قصد غزو روم کرد و چون به دیار مضر رسید مردمان او را پذیره شده دعا می گفتند. در میانه جماعتی از حرانیان بودند با قباهای بلند و موی دراز بر بالا زده مانند موی قره جد سنان بن ثابت. مأمون از دیدار آنان شگفتی نمود و گفت شمایان کدام فرقه از اهل ذمه اید؟ گفتند ما حرنانیانیم. پرسید ترسا؟ گفتند نی ! گفت از یهود؟ گفتند نی ! گفت پس مجوس ؟ گفتند نی ! پرسید آیا شما را کتابیست ؟ در پاسخ تمجمج کردند. گفت در این حال از زنادقه و بت پرستان اصحاب الرأس روزگار پدرم رشید باشید و خون شما رواست و در ذمۀ اسلام نیستید. گفتند ما جزیه گزارانیم. گفت جزیه اهل کتاب راست و شما را کتاب نیست. اکنون یکی از دو راه بگزینید، یا مسلمانی گیرید و یا به یکی از دینهای دیگر پیامبران که خدای تعالی در کتاب خود یاد کرده درآیید، وگرنه یک تن از شما را زنده نمانم. شما را تا بازگشت این سفر زمان است، اگر قبول اسلام کردید یا دینی از ادیان اهل کتاب پذیرفتید چون بازگردم در امان باشید، وگرنه بقتل شما فرمان کنم و بیختان براندازم. چون مأمون از آن منزل برداشت حرنانیان زی خویش بگردانیدند و موی باز کردند و پوشش قبا ترک گفتند و بسیاری ترسائی گرفتند و زنار پوشیدند و طائفه ای اسلام آوردند و شرذمه ای بر حال پیشین بایستادند پریشان و چاره اندیش، تا فقیهی از اهل حران گفت من چیزی برای نجات شما یافته ام تا بدان از مرگ رهائی یابید. حرانیان مالی عظیم که از زمان هارون تا آن روز در بیت المال خویش برای روزگار نوائب و حوادث گرد کرده بودند بدو بردند و او گفت: چون مأمون بازآید بدو بگوئید ما صابیانیم، چه این نام در کتاب خدای عزاسمه آمده است، شما این نام بخود گیرید تا از مرگ خلاص یابید. لکن مأمون از این سفر بازنگشت و به بذندون درگذشت. و نام صابی بر این قوم از آن روز ماند، چه تا آنگاه در حران و نواحی آن قومی بدین نام نبود. چون خبر وفات مأمون بشنودند بیشتر آنان که ترسائی گرفته بودند مرتد شدند و به حرنانیت بازگشتند و موی خویش دراز کردند، چنانکه از پیش بود. لکن مسلمانان قبا پوشیدن آنان را منع کردند، چه قبا لبس اصحاب سلطان بود. و آنان که مسلمانی پذیرفتند ارتداد نتوانستند آورد، چه حکم ارتداد از اسلام قتل است. از اینرو در زیر پردۀ نام اسلام دین خود نگاه میداشتند، و زنان حرنانیه می گرفتند و نرینه ها را مسلمان و مادینه ها را حرنانی می داشتند و روش مردم ترعوز و سلمسین دو قریۀ بزرگ نزدیک حران تا بیست سال این بود، تا آنکه دو فقیه مسلمان حرنان ابوزراره و ابوعروبه و سایر مشایخ اسلامی آنجا تزویج زنان حرنانی را منع کردند و گفتند چون اهل کتاب نیستند گرفتن آنان حرام باشد و هنوز تا بدین زمان (337 هجری قمری) بعض مردم آنجا حرنانی و برخی مانند بنوابلوط و بنوقیطران بر مذهب نصاری باشند. (فهرست ابن الندیم). خوارزمی گوید: کلدانیان آنانند که صابیان و حرانیان نامیده شوند، و بقایای ایشان در حران و عراق هستند و پیغمبر خود بوذاسپ را میدانند که در هند ظهور کرد، و برخی از ایشان میگویند که هرمس بوده است. اما بوذاسپ در روزگار شاه طهمورث بود و دبیری پارسی را او آوردو این قوم را در زمان مأمون صابئین نام نهادند. اما صابئیان حقیقی فرقه ای از نصاری و باقی مانده های سمنیان در هند و در چین هستند. (مفاتیح العلوم خوارزمی) (حاشیۀ مزدیسنا ص 56). حرانیان از قدیم الایام به ریاضیات و نجوم و بعد از آن به فلسفه توجه داشتند. فخر رازی مدعی بوده است که محمد زکریای رازی اعتقاد به قدماء خمسه (مکان، زمان، نفس، هیولی و خدا) را از حرانیان گرفته است، ولیکن حقیقت آن است که این اعتقاد پس از رازی در میان حرانیان راه یافت. (تاریخ علوم عقلی ج 1 ص 10 و 169). و رجوع به حرّان و صابئین شود
جَمعِ واژۀ حرانی منسوب به حران. شهرت مردم حران است. ابن الندیم گوید مأمون در آخر روزگار خویش قصد غزو روم کرد و چون به دیار مضر رسید مردمان او را پذیره شده دعا می گفتند. در میانه جماعتی از حرانیان بودند با قباهای بلند و موی دراز بر بالا زده مانند موی قره جد سنان بن ثابت. مأمون از دیدار آنان شگفتی نمود و گفت شمایان کدام فرقه از اهل ذمه اید؟ گفتند ما حرنانیانیم. پرسید ترسا؟ گفتند نی ! گفت از یهود؟ گفتند نی ! گفت پس مجوس ؟ گفتند نی ! پرسید آیا شما را کتابیست ؟ در پاسخ تمجمج کردند. گفت در این حال از زنادقه و بت پرستان اصحاب الرأس روزگار پدرم رشید باشید و خون شما رواست و در ذمۀ اسلام نیستید. گفتند ما جزیه گزارانیم. گفت جزیه اهل کتاب راست و شما را کتاب نیست. اکنون یکی از دو راه بگزینید، یا مسلمانی گیرید و یا به یکی از دینهای دیگر پیامبران که خدای تعالی در کتاب خود یاد کرده درآیید، وگرنه یک تن از شما را زنده نمانم. شما را تا بازگشت این سفر زمان است، اگر قبول اسلام کردید یا دینی از ادیان اهل کتاب پذیرفتید چون بازگردم در امان باشید، وگرنه بقتل شما فرمان کنم و بیختان براندازم. چون مأمون از آن منزل برداشت حرنانیان زی خویش بگردانیدند و موی باز کردند و پوشش قبا ترک گفتند و بسیاری ترسائی گرفتند و زنار پوشیدند و طائفه ای اسلام آوردند و شرذمه ای بر حال پیشین بایستادند پریشان و چاره اندیش، تا فقیهی از اهل حران گفت من چیزی برای نجات شما یافته ام تا بدان از مرگ رهائی یابید. حرانیان مالی عظیم که از زمان هارون تا آن روز در بیت المال خویش برای روزگار نوائب و حوادث گرد کرده بودند بدو بردند و او گفت: چون مأمون بازآید بدو بگوئید ما صابیانیم، چه این نام در کتاب خدای عزاسمه آمده است، شما این نام بخود گیرید تا از مرگ خلاص یابید. لکن مأمون از این سفر بازنگشت و به بذندون درگذشت. و نام صابی بر این قوم از آن روز ماند، چه تا آنگاه در حران و نواحی آن قومی بدین نام نبود. چون خبر وفات مأمون بشنودند بیشتر آنان که ترسائی گرفته بودند مرتد شدند و به حرنانیت بازگشتند و موی خویش دراز کردند، چنانکه از پیش بود. لکن مسلمانان قبا پوشیدن آنان را منع کردند، چه قبا لبس اصحاب سلطان بود. و آنان که مسلمانی پذیرفتند ارتداد نتوانستند آورد، چه حکم ارتداد از اسلام قتل است. از اینرو در زیر پردۀ نام اسلام دین خود نگاه میداشتند، و زنان حرنانیه می گرفتند و نرینه ها را مسلمان و مادینه ها را حرنانی می داشتند و روش مردم ترعوز و سلمسین دو قریۀ بزرگ نزدیک حران تا بیست سال این بود، تا آنکه دو فقیه مسلمان حرنان ابوزراره و ابوعروبه و سایر مشایخ اسلامی آنجا تزویج زنان حرنانی را منع کردند و گفتند چون اهل کتاب نیستند گرفتن آنان حرام باشد و هنوز تا بدین زمان (337 هجری قمری) بعض مردم آنجا حرنانی و برخی مانند بنوابلوط و بنوقیطران بر مذهب نصاری باشند. (فهرست ابن الندیم). خوارزمی گوید: کلدانیان آنانند که صابیان و حرانیان نامیده شوند، و بقایای ایشان در حران و عراق هستند و پیغمبر خود بوذاسپ را میدانند که در هند ظهور کرد، و برخی از ایشان میگویند که هرمس بوده است. اما بوذاسپ در روزگار شاه طهمورث بود و دبیری پارسی را او آوردو این قوم را در زمان مأمون صابئین نام نهادند. اما صابئیان حقیقی فرقه ای از نصاری و باقی مانده های سمنیان در هند و در چین هستند. (مفاتیح العلوم خوارزمی) (حاشیۀ مزدیسنا ص 56). حرانیان از قدیم الایام به ریاضیات و نجوم و بعد از آن به فلسفه توجه داشتند. فخر رازی مدعی بوده است که محمد زکریای رازی اعتقاد به قدماء خمسه (مکان، زمان، نفس، هیولی و خدا) را از حرانیان گرفته است، ولیکن حقیقت آن است که این اعتقاد پس از رازی در میان حرانیان راه یافت. (تاریخ علوم عقلی ج 1 ص 10 و 169). و رجوع به حَرّان و صابئین شود
ملوک غسان. دولت غسانی در شمال غربی عربستان، در ناحیه ای به نام حوران و بلقاء در مجاورت مستملکات دولت روم قرار داشت. و با آن دولت همان وضع را داشت که دولت لخمی با ایران، یعنی نگهبان مرز روم در مقابل اعراب بادیه، و ذخیرۀ لشکری برای جنگهای آن دولت باایران بود. پادشاهان غسانی از طرف دولت روم عنوان فیلارک و لقب پاتریکیوس (بطریق) داشتند. مواجب سالانه از آن دولت میگرفتند. پایتخت غسانیان شهر بصره بود که راه عربستان به شام از آنجا میگذشت. غسانیان بنا به گفتۀ مورخان عرب از مهاجران جنوبی بوده اند که پس از کوچیدن از جنوب مدتی درتهامه بر کنار چشمه یا چاه آبی به نام غسان اقامت کرده بودند. و این نسبت رااز نام آن آب یافته اند. عربهای ساکن یثرب (مدینه) ، که در عهد اسلام به نام انصار معروف شده اند خود را شعبه ای از غسانیان میدانستند. (رجوع به غسان شود). غسانیان در سدۀ پنجم میلادی از تهامه به ناحیۀ حوران نامبرده کوچ کردند. امارت حوران در آن هنگام به دست طایفه ای از عرب به نام ضجاعمه بود که حکام انتصابی دولت روم و به اصطلاح رومی فیلارک آن ناحیه بودند. در اوایل سدۀ ششم ضجاعمه برافتادند، و دولت روم امارت ناحیه را به مردی از غسانیان به نام حارث بن جبله (529 میلادی) داد، و این منصب در خاندان او میراث شد. این خاندان را عربها به نام جد این حارث، آل جفنه مینامیدند. بزرگترین پادشاه غسانیان همین حارث ابن جبله بوده است که مدتی نسبتاً دراز پادشاهی کرد، و با سردار معروف رومی بلیزر در لشکرکشیهای او به ایران همراه بود، و چند بار با پادشاه حیره جنگهای سخت کرد، و بدین جهت در قبایل عرب نام وی معروف به ود، و شاعران از او و حوادث او در اشعار خود یاد کرده اند، از جمله در معلقۀ حارث بن حلزه که در سبعۀ معلقه موجود است از وی یاد شده است. پس از حارث پسرش منذر سیزده سال پادشاهی کرد. آنگاه رومیان بدو بدگمان شدند و او را گرفته به جزیره سیسیل تبعید کردند، و در آنجا بود تا مرد. احتمال میرود که رنجش رومیان از امر غسانی بر سر مسألۀ مذهب بوده است، چه غسانیان پیرو مذهب یعقوبی بودند که دولت روم با آن مخالف بود. پس از منذر چهار پسر او به ریاست ارشد آنان نعمان (با نعمان بن منذر لخمی اشتباه نشود) بر ضد رومیان قیام کردند و مرکز خودرا از شهر به بادیه انتقال دادند، و از آنجا بنای تاخت و تاز به مستملکات رومی گذاشتند، ولیکن رومیان نعمان را به فریب دستگیر کرده به قسطنطنیه بردند، و او را در آنجا به حبس نظر نگاه داشتند، از این رو در نوشته های رومیان ذکری از غسانیان دیده نمیشود، ولی قصایدی از بعض شاعران عرب هست که تاریخ انشای آنها پس از سقوط نعمان است و در آن قصاید نام امرائی از غسانیان است. این هم معلوم است که خسرو پرویز در سال 413م. سوریه و فلسطین را فتح کرد، و تا 629 آنجا را دردست داشت بنابر این اگر واقعاً پس از نعمان هنوز دولت غسانی وجود داشته است در این لشکرکشی ایران، بایداز میان رفته باشد. پس از سال 629 که رومیان دوباره سوریه و فلسطین را از ایران پس گرفتند معلوم نیست که آیا دولت غسانی را از نو برقرار کردند یا نه ؟ در اخبار فتوح اسلامی از یک امیر غسانی به نام جبله بن الایهم سخن رفته است که در لشکر روم بود و با مسلمانان جنگید و مسلمان شد و باز به مسیحیت برگشت، و نیز از جنگ خالد ولید با امیر غسانئی به نام حارث الایهم خبری هست، ولی هیچیک از این دو تن شناخته نشده اند. احتمال آن است که دولت غسانی پس از نعمان سابق الذکر از میان رفته، و امرای کوچکی در گوشه و کنار از آن طایفه حکومت میکرده اند. بنا به قول ابن العبری غسانیان پس از زوال دولت خودشان دسته دسته شدند و به اطراف رفتند، و عده ای از آنان در دههای موصل و عراق تا زمان ابن العبری (سدۀ هفتم هجری قمری) بوده اند که بر مذهب یعقوبی ثابت مانده بودند. (از تاریخ اسلام تألیف فیاض چ 2 صص 39- 40). در قاموس الاعلام ترکی نامهای پادشاهان غسانی بدین ترتیب آمده است: جفنه، عمرو، ثعلبه، حارث، جبله، حارث، منذر، نعمان، جبله، ایهم، منذر، جفنه، نعمان، نعمان، جبله، نعمان، حارث، نعمان، منذر، عمرو، حجر، حارث، جبله، حارث، نعمان، ایهم، منذر، جبله. رجوع به مجمل التواریخ و القصص چ بهار، صص 173-178 و عیون الاخبار ج 1 ص 198 و ج 1 ص 4 ص 71 و جهانگشای جوینی ج 1 ص 163 و ج 2 ص 139 و حبیب السیر چ خیام جزء دوم از جلد اول ص 261 و ایران در زمان ساسانیان ص 395 شود
ملوک غسان. دولت غسانی در شمال غربی عربستان، در ناحیه ای به نام حوران و بلقاء در مجاورت مستملکات دولت روم قرار داشت. و با آن دولت همان وضع را داشت که دولت لخمی با ایران، یعنی نگهبان مرز روم در مقابل اعراب بادیه، و ذخیرۀ لشکری برای جنگهای آن دولت باایران بود. پادشاهان غسانی از طرف دولت روم عنوان فیلارک و لقب پاتریکیوس (بطریق) داشتند. مواجب سالانه از آن دولت میگرفتند. پایتخت غسانیان شهر بصره بود که راه عربستان به شام از آنجا میگذشت. غسانیان بنا به گفتۀ مورخان عرب از مهاجران جنوبی بوده اند که پس از کوچیدن از جنوب مدتی درتهامه بر کنار چشمه یا چاه آبی به نام غسان اقامت کرده بودند. و این نسبت رااز نام آن آب یافته اند. عربهای ساکن یثرب (مدینه) ، که در عهد اسلام به نام انصار معروف شده اند خود را شعبه ای از غسانیان میدانستند. (رجوع به غسان شود). غسانیان در سدۀ پنجم میلادی از تهامه به ناحیۀ حوران نامبرده کوچ کردند. امارت حوران در آن هنگام به دست طایفه ای از عرب به نام ضجاعمه بود که حکام انتصابی دولت روم و به اصطلاح رومی فیلارک آن ناحیه بودند. در اوایل سدۀ ششم ضجاعمه برافتادند، و دولت روم امارت ناحیه را به مردی از غسانیان به نام حارث بن جبله (529 میلادی) داد، و این منصب در خاندان او میراث شد. این خاندان را عربها به نام جد این حارث، آل جفنه مینامیدند. بزرگترین پادشاه غسانیان همین حارث ابن جبله بوده است که مدتی نسبتاً دراز پادشاهی کرد، و با سردار معروف رومی بلیزر در لشکرکشیهای او به ایران همراه بود، و چند بار با پادشاه حیره جنگهای سخت کرد، و بدین جهت در قبایل عرب نام وی معروف به ود، و شاعران از او و حوادث او در اشعار خود یاد کرده اند، از جمله در معلقۀ حارث بن حلزه که در سبعۀ معلقه موجود است از وی یاد شده است. پس از حارث پسرش منذر سیزده سال پادشاهی کرد. آنگاه رومیان بدو بدگمان شدند و او را گرفته به جزیره سیسیل تبعید کردند، و در آنجا بود تا مرد. احتمال میرود که رنجش رومیان از امر غسانی بر سر مسألۀ مذهب بوده است، چه غسانیان پیرو مذهب یعقوبی بودند که دولت روم با آن مخالف بود. پس از منذر چهار پسر او به ریاست ارشد آنان نعمان (با نعمان بن منذر لخمی اشتباه نشود) بر ضد رومیان قیام کردند و مرکز خودرا از شهر به بادیه انتقال دادند، و از آنجا بنای تاخت و تاز به مستملکات رومی گذاشتند، ولیکن رومیان نعمان را به فریب دستگیر کرده به قسطنطنیه بردند، و او را در آنجا به حبس نظر نگاه داشتند، از این رو در نوشته های رومیان ذکری از غسانیان دیده نمیشود، ولی قصایدی از بعض شاعران عرب هست که تاریخ انشای آنها پس از سقوط نعمان است و در آن قصاید نام امرائی از غسانیان است. این هم معلوم است که خسرو پرویز در سال 413م. سوریه و فلسطین را فتح کرد، و تا 629 آنجا را دردست داشت بنابر این اگر واقعاً پس از نعمان هنوز دولت غسانی وجود داشته است در این لشکرکشی ایران، بایداز میان رفته باشد. پس از سال 629 که رومیان دوباره سوریه و فلسطین را از ایران پس گرفتند معلوم نیست که آیا دولت غسانی را از نو برقرار کردند یا نه ؟ در اخبار فتوح اسلامی از یک امیر غسانی به نام جبله بن الایهم سخن رفته است که در لشکر روم بود و با مسلمانان جنگید و مسلمان شد و باز به مسیحیت برگشت، و نیز از جنگ خالد ولید با امیر غسانئی به نام حارث الایهم خبری هست، ولی هیچیک از این دو تن شناخته نشده اند. احتمال آن است که دولت غسانی پس از نعمان سابق الذکر از میان رفته، و امرای کوچکی در گوشه و کنار از آن طایفه حکومت میکرده اند. بنا به قول ابن العبری غسانیان پس از زوال دولت خودشان دسته دسته شدند و به اطراف رفتند، و عده ای از آنان در دههای موصل و عراق تا زمان ابن العبری (سدۀ هفتم هجری قمری) بوده اند که بر مذهب یعقوبی ثابت مانده بودند. (از تاریخ اسلام تألیف فیاض چ 2 صص 39- 40). در قاموس الاعلام ترکی نامهای پادشاهان غسانی بدین ترتیب آمده است: جفنه، عمرو، ثعلبه، حارث، جبله، حارث، منذر، نعمان، جبله، ایهم، منذر، جفنه، نعمان، نعمان، جبله، نعمان، حارث، نعمان، منذر، عمرو، حجر، حارث، جبله، حارث، نعمان، ایهم، منذر، جبله. رجوع به مجمل التواریخ و القصص چ بهار، صص 173-178 و عیون الاخبار ج 1 ص 198 و ج 1 ص 4 ص 71 و جهانگشای جوینی ج 1 ص 163 و ج 2 ص 139 و حبیب السیر چ خیام جزء دوم از جلد اول ص 261 و ایران در زمان ساسانیان ص 395 شود
حسنیین. تثنیۀ حسنی ̍. ظفر و شهادت: قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین. (قرآن 52/9). گفته اند مراد دو فرجام نیکو است که عبارت از نصرت و شهادت باشد. و برای تأویل نصرت و شهادت به خصلتین صفت مؤنث آمده است
حُسنیین. تثنیۀ حُسنی ̍. ظفر و شهادت: قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین. (قرآن 52/9). گفته اند مراد دو فرجام نیکو است که عبارت از نصرت و شهادت باشد. و برای تأویل نصرت و شهادت به خصلتین صفت مؤنث آمده است
دهی است جزء دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 10 هزارگزی شمال باختری ترکمان و دو هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز، هوای آن معتدل و دارای 771تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، عدس، بزرک و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 10 هزارگزی شمال باختری ترکمان و دو هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز، هوای آن معتدل و دارای 771تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، عدس، بزرک و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)