جدول جو
جدول جو

معنی حسام - جستجوی لغت در جدول جو

حسام
(پسرانه)
شمشیر تیز و برنده
تصویری از حسام
تصویر حسام
فرهنگ نامهای ایرانی
حسام
شمشیر تیز و برّان، شربت الماس، قاضب، غفج، شمشیر آبدار، جوهردار، جراز، صارم، صمصام
تصویری از حسام
تصویر حسام
فرهنگ فارسی عمید
حسام
(حُ)
شمشیر بران. (مهذب الاسماء) (دهار). شمشیر تیز. شمشیر برنده. تیغ تیز:
آنجا که حسام او نماید روی
از خون عدو گیا شود روین.
عسجدی.
بر لب جام نگاریده غلامی را
داده در دستش آهخته حسامی را.
منوچهری.
ز بس رکوع و سجود حسام گوئی تو
هوا مگر که همی بندد آهنین دستار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279).
کسی نرست و گر رست خورده بود حسام
کسی نجست وگر جست خورده بود سنان.
قطران.
احسان چرا کنی و تفضل بجای آنک
فردا بروز جنگ و جفا برکشی حسام.
ناصرخسرو.
بحرب اهل ضلالت ز بهر کشتن جهل
سخن ترا چو برنده حسام باید کرد.
ناصرخسرو.
ابلیس اگر بگوید نام حسام تو
از هیبت حسام تو گردد زبانش لال.
ناصرخسرو.
چون درکف تو گشت کشیده حسام تو
آید به گوش دولت عالی پیام تو.
مسعودسعد.
برآورد خورشید زرین حسام
فرو رفت مه همچو زرین سپر.
مسعودسعد.
حسام را که زند غم کنم ز روی سپهر
سؤال را که کند دل دهم به اشک جواب.
مسعودسعد.
هست حسامت همیشه بر سر اعدا
گوئی کز عقل کرده اند حسامت.
مسعودسعد.
ز عقل ساز حسام و ز دست سازسپر
که با زمانه و چرخی تو در جدال و نطاح.
مسعودسعد.
سنان تست قدر گرمجسم است قدر
حسام تست قضا گر مصور است قضا.
مسعودسعد.
تا که حسامت قوام ملک عجم شد
آه ز اعدای تو تا قوام برآمد.
خاقانی.
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال به دامغان ببینم.
خاقانی.
ماه منجوق گوهر سلجوق
در ظلال حسام او زیبد.
خاقانی.
رخسارۀ اسلام را به گلگونۀ نصرت جلا داده و پشت شرک به حسام انتقام شکسته. (ترجمه تاریخ یمینی).
به گردن بر از جور دشمن حسام
به از شنعت خلق و جوش عوام.
سعدی (بوستان).
، تیزی شمشیر. جانب تیز شمشیر که بدان زنند. دم شمشیر. لب شمشیر. تیزی، شب پیوسته باران.
- آب حسام، کنایت از برق شمشیر. قدرت شمشیر:
زآب حسامش فلک رنگ برد چون زمین
ز آتش خشمش زمین دود شود چون فلک.
خاقانی.
- آخشیج حسام، آتش شمشیر. قدرت هلاکت بار شمشیر:
عکسی ز آخشیج حسامش هوا گرفت
بالای سدره عنصر و ارکان نو نشست.
خاقانی.
- برق حسام، قدرت شمشیر:
ثانی اسکندری آینۀ تو حسام
صیقل زنگار ظلم برق حسام تو باد.
خاقانی.
- برنده حسام، حسام قاطع. شمشیر بران:
بحرب اهل ضلالت ز بهر کشتن جهل
سخن ترا چو برنده حسام باید کرد.
ناصرخسرو.
- جوهر حسام، گوهر حسام:
مجذوم چون ترنج است ابرص چو سیم دشمن
کش جوهر حسامت معلوم کرده جوهر.
خاقانی.
- حسام برکشیدن، شمشیر برهنه کردن:
احسان چرا کنی و تفضل بجای آنک
فردا بروز جنگ و جفا برکشی حسام.
ناصرخسرو.
- حسام کردن، چیزی را بجای شمشیر وسیلۀ اجرا قرار دادن:
گفتم گلوی دیو طبیعت توان برید
گفتا توان اگر ز شریعت کنی حسام.
خاقانی.
- حسام نیلگون، شمشیر که از آهن تیره رنگ آب دیده سازند:
ای به حسام نیلگون یافته ملک یوسفی
بر در مصر قاهره کوفته کوس قاهری.
خاقانی.
- گوهرحسام، جوهر حسام. آب حسام:
بل غرقه آب دریا در گوهر حسامش
بل آب زهره شیران در آتش قتالش.
خاقانی.
- هندوی حسام، هندی حسام، حسام هندی. شمشیرهای معروف. شمشیر هندی:
زان هندوی حسام که در هند عید ازوست
اران شکارگه شد و ایران مسخرش.
خاقانی.
بسی سر بریده به هندی حسام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
حسام
(حُ)
ابن مصک ّ بصری مکنی به ابوسهل محدث است. و داستان هدیۀ او را برای قتاده در عیون الاخبار ج 3 ص 38 آورده است. رجوع به ابوسهل شود
لغت نامه دهخدا
حسام
شمشیر بران، تیز
تصویری از حسام
تصویر حسام
فرهنگ لغت هوشیار
حسام
((حُ))
شمشیر بران، شمشیر تیز
تصویری از حسام
تصویر حسام
فرهنگ فارسی معین
حسام
تیغ، سیف، شمشیر، قداره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسان
تصویر حسان
(دخترانه و پسرانه)
زیبارویان، نیکوان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسام
تصویر رسام
(پسرانه)
رسم کننده، نقاش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسام
تصویر بسام
(پسرانه)
ترسناک، نام روستایی، نام سرداری در دوره بهرام گور ساسانی (نگارش کردی: بهسام)
فرهنگ نامهای ایرانی
(حَسْ سا)
قریه ای در کمتر از چهارفرسنگی جنوبی گلخنگان. به جنوب بوانات. (جغرافیای مفصل غرب ایران ص 115)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حساب
تصویر حساب
شمار، شمردن، شماره کردن، محاسب، شمارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساس
تصویر حساس
بسیار حس، سخت ادارک، دریابنده، تیزحس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسار
تصویر حسار
سپند اسپند از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساد
تصویر حساد
حسودان، حاسدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکام
تصویر حکام
حاکمین، فرمانفرمایان و فرمانروایان، داوران، حاکمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساء
تصویر حساء
نوشاک، شوربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزام
تصویر حزام
باربند، کسی که بار بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسرم
تصویر حسرم
خورشید ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتام
تصویر حتام
تاکی، تا چند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلام
تصویر حلام
بره تو دلی
فرهنگ لغت هوشیار
کبوتر، هر نوع مرغ طوقدار گرمابه، محل شستن سر و بدن گرمابه، محل شستن سر و بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسان
تصویر حسان
بسیار نیکو و خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسام
تصویر رسام
رسم کننده، نقش کننده و نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجام
تصویر حجام
خونگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام
تصویر حرام
منع کردن، ممنوع کردن چیزی را، ناروا شدن، حرام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسم
تصویر حاسم
ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسام
تصویر جسام
تناور و بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسام
تصویر بسام
خندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسام
تصویر اسام
ملول تر، بستوه آمده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطام
تصویر حطام
شیر، اسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام
تصویر حرام
نابایسته، ناروا، ناشایست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حساب
تصویر حساب
شمارش، رایشگری، شمارشگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حساس
تصویر حساس
دلنازک، زودرنج، زودکنش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمام
تصویر حمام
گرمابه
فرهنگ واژه فارسی سره