جدول جو
جدول جو

معنی حسافه - جستجوی لغت در جدول جو

حسافه
(حُ فَ)
آنچه بیفتد از خرما. (مهذب الاسماء). آنچه فرو ریزد از خرمای تباه شده از درخت از پوستهای خرما، خشم، کینه. دشمنی. (منتهی الارب) ، آب اندک، بقیۀ طعام، سونش سیم. (منتهی الارب).
- حسافۀ ناس،فرومایگان از مردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حسافه
خشم، کینه، دشمنی، تباهیده، آب کم
تصویری از حسافه
تصویر حسافه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
خشک گردیدن شتر از لاغری. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خشک گردیدن. (منتهی الارب) ، خشک شدن پوست کسی بر استخوانش. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خشک کردن خیک را (متعدی) ، خشک شدن خیک. (ناظم الاطباء) ، خشک گردانیدن (متعدی). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رجوع به حرافت شود
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
رجوع به حسابت شود
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
آب اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
حشم، کینه. دشمنی، آنچه فروریزد از خرمای تباه شده از درخت، رجع بحسیفه نفسه، بازآمد بی نیل مقصود. آمد دستش از پا درازتر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
چیزی که از پوست و جز آن انداخته شود. (منتهی الارب).
- حذافه ای در رحل او نبودن، در رحل او هیچ از طعام نبودن. (از منتهی الارب).
- خوردن و حذافه نگذاشتن، خوردن و هیچ برجای نماندن از خوردنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
ابن زهر بن ایاد. از عدنان. جدی جاهلی است. حارث بن حجاج شاعر از نسل اوست. (اعلام زرکلی ج 1 ص 214) (نهایه الادب ص 192)
پدر بطنی است از قضاعه
لغت نامه دهخدا
(حَذْ ذا فَ)
حلقۀ دبر
لغت نامه دهخدا
(حُسْ سا نَ)
نعت مؤنث است از حسن
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
برگ اسپست که باقی مانده باشد در زمین بعد برداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
سیم، سونش سیم. (منتهی الارب). حسافه، سبوس جو و جز آن. حثاله. پوست جو که ریزیده شده باشد، ردی از هر چیز، خشارۀ مردم. فرومایه از مردمان
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
حساکت. کینه. عداوت. دشمنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
ماهی خشک. ج، حساس و حساسات
لغت نامه دهخدا
(حَسْ سا سَ)
گلی است که با ببسودن و بپرماسیدن برگهایش فروهشته شود
لغت نامه دهخدا
(حُفَ)
بقیۀ کاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بقیۀ اسپست. (منتهی الارب) ، آنچه از موی و غیر آن ریزد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نادانی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجاهل. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَشْ)
رجوع به حسادت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ / اُ فَ)
اسیفه. زمین تنک و یا زمینی که چیزی نرویاند. زمین نارویاننده
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
اسم مصدر است از اسف. اندوهناکی. غمگینی.
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو)
هلاک شدن مال کسی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نام قبیله ای از عرب
لغت نامه دهخدا
تصویری از حساسه
تصویر حساسه
مونث حساس: قوای حساسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسافه
تصویر اسافه
شوره زار زمین شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرافه
تصویر حرافه
تند و تیزی زبانگزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساله
تصویر حساله
سونش: سوهان زدن، سبوس جو، ساو ساوه (زر سوده سیم سوده)، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساکه
تصویر حساکه
عداوت، کینه، دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابه
تصویر حسابه
پایگاه یافتن نیک گهری
فرهنگ لغت هوشیار
کرویای دشتی دست از دروغزن بکش و نان مخور - با کرویا و زیره و آویشنش (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساده
تصویر حساده
رشک، بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسیفه
تصویر حسیفه
خشم، کینه، دشمنی، فرو ریخته میوه افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصافه
تصویر حصافه
استواری، خشکی، تنگی خرد استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسافه
تصویر تسافه
نادانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافه
تصویر مسافه
مسافت در فارسی: دروی
فرهنگ لغت هوشیار